نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
محو شد ديده هرکس که
در
آن نور جمال
خطر از برق جهانسوز جلالش نبود
اي بسا خون که کند
در
دل آيينه و آب
جلوه حسن لطيفي که مثالش نبود
باد را راه
در
آن طره پيچان نبود
شانه را دست بر آن زلف پريشان نبود
در
شهادت دل من همت ديگر دارد
نشوم کشته به زخمي که نمايان نبود
عندليبي که به هر غنچه دلش مي لرزد
بهتر آن است که
در
صحن گلستان نبود
شرمگينان به خموشي ادب خصم کنند
تيغ اين طايفه
در
معرکه عريان نبود
آنقدر شور که بايد همه با خود دارد
داغ ما
در
خم تاراج نمکدان نبود
مرگ مي شد به نظر دولت بيدار مرا
در
قيامت اگر اميد وصالش مي بود
اينقدر
در
دل خون گشته نمي گشت گره
بوسه گر رنگي ازان چهره آلش مي بود
در
خيالم اگر آن زلف پريشان مي بود
نفس سوخته ام سنبل و ريحان مي بود
داده بودند عنان تو به دست تو، اگر
جنبش نبض تو
در
قبضه فرمان مي بود
پر کاهي است که بر باد بود بنيادش
در
بيابان عدم تخت سليمان وجود
همه شب گرد دل سوختگان مي گردي
کس نديدم که
در
آتش چو تو بيباک رود
گرد گشتيم و بلندست همان پايه ما
خاکساري علمي نيست که
در
خاک رود
حال مرغان گرفتار چه خواهد بودن؟
در
مقامي که قفس با دل صد چاک رود
ديده روزنه اش داغ ندامت گردد
نااميد از
در
هر خانه که سايل برود
بي صفا شد گهر روح ز آميزش جسم
چند اين قافله آينه
در
گل برود؟
مي کشد
در
دل شبها نفسي موج سراب
واي بر حال نگاهي که پي دل برود
دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا
خار
در
پاي طلبکار تو مشکل برود
چون نفس سوختگان کعبه رود بر اثرش
هرکه
در
راه طلب بر اثر دل برود
زخم
در
پيرهنش سنبل تر مي ريزد
هرکه از هوش ز نظاره قاتل برود
در
بيابان نتوان زاد ز همراهان خواست
واي برآن که پي توشه عقبي نرود
عشق از روز ازل اينهمه دشوار نبود
هرکه
در
دل گرهي داشت بر اين کار افزود
هرقدر
در
چمن حسن تو گل افزون شد
شرم بيرحم به خار سر ديوار افزود
پرتو صبح بناگوش گران بود بر او
چون گل روي تو
در
سايه سنبل آسود؟
چشم جادو گرش آن روز که آمد به سخن
در
دل چه دل جادوگر بابل آسود
با چنان شوخي طبعي که به گل خنده زدي
در
دل خاک چسان طالب آمل آسود؟
جگر تشنه محال است که سيراب شود
گر عقيق لب او
در
دهنم آب شود
هرکه يک چند درين دايره بر خود پيچد
در
کف بحر بقا خاتم گرداب شود
از ملامت دل روشن گهران شاد شود
ديو
در
شيشه اين جمع پريزاد شود
نکند ناله مظلوم اثر
در
ظالم
خواب اين قوم گرانسنگ به فرياد شود
نيست
در
طالع اين خانه که آباد شود
چه به تعمير دل خويش کنم صائب سعي؟
طايري را که به دام تو گرفتار شود
دانه
در
حوصله اش گوهر شهوار شود
نيست
در
مصر مروت ز عزيزان اثري
ماه کنعان مرا کيست خريدار شود؟
تازه رويي خط آزادي بي برگيهاست
در
خزان سرو محال است که بي بار شود
سخن از مستمعان قدر پذيرد صائب
قطره
در
گوش صدف گوهر شهوار شود
پاي
در
دامن زنجير جنون پيچيديم
چه فتاده است کسي خوني صد خار شود؟
تا سري
در
قدم او نگذارم صائب
دلم از گريه محال است سبکبار شود
آب
در
قبضه فولاد نخواهد ماندن
پيچ و تاب من اگر جوهر شمشير شود
تا توان
در
قدم خم چو فلاطون گذراند
چه ضرورست کس آلوده تعمير شود؟
هرکه
در
کيش وفا راست نباشد چو خدنگ
ديده اش چون گل کاغذ هدف تير شود
شود از هستي خود
در
دو نفس پاک فروش
هرکه چون صبح به خورشيد نظرباز شود
نيست
در
طالع شيرين سخنان آزادي
جاي رحم است به طوطي که سخنساز شود
در
ته زلف، رخش پرده گداز نظرست
آه ازان روز که اين آينه پرداز شود
بر رخ صبح، شفق پنجه خونين ماليد
اين سزايش که دگر پرده
در
راز شود
نيست غير از دل خرسند درين خارستان
کف خاکي که
در
او باغ ارم سبز شود
آنقدر
در
حرم از شوق تو اشک افشانم
که چو طوطي پر مرغان حرم سبز شود
خواب
در
ديده غفلت زدگان مي سوزد
چون کسي غافل ازان صبح بناگوش شود؟
جام
در
دست به صحراي قيامت آيد
هرکه از گردش چشمان تو مدهوش شود
جسم آتش نفسان خرج زبان مي گردد
صرفه شمع
در
اين است که خاموش شود
صفحه قبل
1
...
1498
1499
1500
1501
1502
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن