167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • محو شد ديده هرکس که در آن نور جمال
    خطر از برق جهانسوز جلالش نبود
  • اي بسا خون که کند در دل آيينه و آب
    جلوه حسن لطيفي که مثالش نبود
  • باد را راه در آن طره پيچان نبود
    شانه را دست بر آن زلف پريشان نبود
  • در شهادت دل من همت ديگر دارد
    نشوم کشته به زخمي که نمايان نبود
  • عندليبي که به هر غنچه دلش مي لرزد
    بهتر آن است که در صحن گلستان نبود
  • شرمگينان به خموشي ادب خصم کنند
    تيغ اين طايفه در معرکه عريان نبود
  • آنقدر شور که بايد همه با خود دارد
    داغ ما در خم تاراج نمکدان نبود
  • مرگ مي شد به نظر دولت بيدار مرا
    در قيامت اگر اميد وصالش مي بود
  • اينقدر در دل خون گشته نمي گشت گره
    بوسه گر رنگي ازان چهره آلش مي بود
  • در خيالم اگر آن زلف پريشان مي بود
    نفس سوخته ام سنبل و ريحان مي بود
  • داده بودند عنان تو به دست تو، اگر
    جنبش نبض تو در قبضه فرمان مي بود
  • پر کاهي است که بر باد بود بنيادش
    در بيابان عدم تخت سليمان وجود
  • همه شب گرد دل سوختگان مي گردي
    کس نديدم که در آتش چو تو بيباک رود
  • گرد گشتيم و بلندست همان پايه ما
    خاکساري علمي نيست که در خاک رود
  • حال مرغان گرفتار چه خواهد بودن؟
    در مقامي که قفس با دل صد چاک رود
  • ديده روزنه اش داغ ندامت گردد
    نااميد از در هر خانه که سايل برود
  • بي صفا شد گهر روح ز آميزش جسم
    چند اين قافله آينه در گل برود؟
  • مي کشد در دل شبها نفسي موج سراب
    واي بر حال نگاهي که پي دل برود
  • دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا
    خار در پاي طلبکار تو مشکل برود
  • چون نفس سوختگان کعبه رود بر اثرش
    هرکه در راه طلب بر اثر دل برود
  • زخم در پيرهنش سنبل تر مي ريزد
    هرکه از هوش ز نظاره قاتل برود
  • در بيابان نتوان زاد ز همراهان خواست
    واي برآن که پي توشه عقبي نرود
  • عشق از روز ازل اينهمه دشوار نبود
    هرکه در دل گرهي داشت بر اين کار افزود
  • هرقدر در چمن حسن تو گل افزون شد
    شرم بيرحم به خار سر ديوار افزود
  • پرتو صبح بناگوش گران بود بر او
    چون گل روي تو در سايه سنبل آسود؟
  • چشم جادو گرش آن روز که آمد به سخن
    در دل چه دل جادوگر بابل آسود
  • با چنان شوخي طبعي که به گل خنده زدي
    در دل خاک چسان طالب آمل آسود؟
  • جگر تشنه محال است که سيراب شود
    گر عقيق لب او در دهنم آب شود
  • هرکه يک چند درين دايره بر خود پيچد
    در کف بحر بقا خاتم گرداب شود
  • از ملامت دل روشن گهران شاد شود
    ديو در شيشه اين جمع پريزاد شود
  • نکند ناله مظلوم اثر در ظالم
    خواب اين قوم گرانسنگ به فرياد شود
  • نيست در طالع اين خانه که آباد شود
    چه به تعمير دل خويش کنم صائب سعي؟
  • طايري را که به دام تو گرفتار شود
    دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود
  • نيست در مصر مروت ز عزيزان اثري
    ماه کنعان مرا کيست خريدار شود؟
  • تازه رويي خط آزادي بي برگيهاست
    در خزان سرو محال است که بي بار شود
  • سخن از مستمعان قدر پذيرد صائب
    قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود
  • پاي در دامن زنجير جنون پيچيديم
    چه فتاده است کسي خوني صد خار شود؟
  • تا سري در قدم او نگذارم صائب
    دلم از گريه محال است سبکبار شود
  • آب در قبضه فولاد نخواهد ماندن
    پيچ و تاب من اگر جوهر شمشير شود
  • تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند
    چه ضرورست کس آلوده تعمير شود؟
  • هرکه در کيش وفا راست نباشد چو خدنگ
    ديده اش چون گل کاغذ هدف تير شود
  • شود از هستي خود در دو نفس پاک فروش
    هرکه چون صبح به خورشيد نظرباز شود
  • نيست در طالع شيرين سخنان آزادي
    جاي رحم است به طوطي که سخنساز شود
  • در ته زلف، رخش پرده گداز نظرست
    آه ازان روز که اين آينه پرداز شود
  • بر رخ صبح، شفق پنجه خونين ماليد
    اين سزايش که دگر پرده در راز شود
  • نيست غير از دل خرسند درين خارستان
    کف خاکي که در او باغ ارم سبز شود
  • آنقدر در حرم از شوق تو اشک افشانم
    که چو طوطي پر مرغان حرم سبز شود
  • خواب در ديده غفلت زدگان مي سوزد
    چون کسي غافل ازان صبح بناگوش شود؟
  • جام در دست به صحراي قيامت آيد
    هرکه از گردش چشمان تو مدهوش شود
  • جسم آتش نفسان خرج زبان مي گردد
    صرفه شمع در اين است که خاموش شود