167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • با دو حجاب سيف نبيني جمال دوست
    تو در حجاب عشقي واو در حجاب حسن
  • در زمينهاي دگر آهو چو ديگر جانور
    هست، ليکن ناف آهو مشک در چين مي شود
  • اي ولي نعمت جان چون در دندان دايم
    گوهر شکرتو در درج دهان داشتنيست
  • ما گداي در جانان نه براي نانيم
    دل بداديم وبجان در طلب جانانيم
  • در بهار از کرم دوست بدست آورديم
    در خزان ميوه وبرگي که همي افشانيم
  • هر زرد روي عشق که در دستم اوفتد
    در پاش مالم اين رخ چون زعفران خويش
  • سيف فرغاني زبهر من بدست لطف خويش
    دوست در نگشاد ومن در بند دستورم هنوز
  • در تير مه زباد خزان نرگس ايمنست
    گر در بهار شاخ شکوفه چنين کند
  • يک زبانند در ملامت ما
    اين دو رويان که در قفاي تواند
  • در ره خدمت اگر مال خوهي در بازند
    وز سر رغبت اگر جان طلبي بسپارند
  • ملاحت را بسي اسرار مضمر
    در آن صورت چو معني در کلامست
  • گرم در حلقه خاصان در آري
    عجب نبود که الطاف تو عامست
  • نيست شايسته که در يوزه کند بر دراو
    آن گدا طبع که در ملک فريدون نگرد
  • خلق در وي نگرانند که چونست وليک
    بنده در آينه قدرت بيچون نگرد
  • ما از همه کمتريم در ملک
    ما از همه پس تريم در راه
  • کس نور صفا نديد در ما
    کس آب بقا نيافت در چاه
  • دوست چون در نيکويي يکتاست همچون آفتاب
    عاشقش زآن در عدد چون ذره بسيار آمدست
  • در ميان جمع خوبان يار ما(گويي مگر)
    در چمن طاوس روحاني برفتار آمدست
  • حسن در صحبت آن روي که مه پرتو اوست
    همچو در صحبت خورشيد نهار آمده بود
  • وقت آنست که از روزن ما در تابد
    آفتابي که شعاعش در وديوار گرفت
  • دوست در روز نهان نيست چو آتش در شب
    ليک نورش ره ادراک بر ابصار گرفت
  • ازرخت در نظرم باغ وگلستان آيد
    وز لبت در دهنم چشمه حيوان آيد
  • هرکرا سوداي تو در سر بود
    در دو کونش مي نگنجد پاي دل
  • نه دلم را در غمت پرواي من
    نه مرا در عشق تو پرواي دل
  • رفته همچون آب در اجزاي خاک
    آتش عشق تو در اجزاي دل
  • غم تو در دل از آثار فيض رحمانست
    چو خاطر ملکي در نفوس انساني
  • مرا سخن زتو در دل همي شود پيدا
    که در درون من انديشه وار پنهاني
  • زانديشه تو که هست جان در وي
    دل چون قفس است و طوطيان در وي
  • در نعت تواند طوطيان يک يک
    همچو لب تو شکر فشان در وي
  • هرنکته زعلم اين چنين عاشق
    در تست هزار بحروکان در وي
  • در ذکر معاني تو مي بايد
    لفظي زگهر هزار کان در وي
  • در بحر غمت که بي کنارست آن
    ماييم فتاده تا ميان در وي
  • در وصف تو شعر سيف فرغاني
    دريست کشيده ريسمان در وي
  • من نيم در خور تو وچه عجب
    سايه گر نيست در(خور) خورشيد
  • در عشق عاجزند چو در جنگ گربه موش
    گرگان شير پنجه که درحيله روبهند
  • از در دندان تو در خنده گوهر فشان
    لعل تو دايم چو خاتم از نگين آراسته
  • در سفره گرچه نان نبود من گداي را
    در خانه هرچه هست زمهمان دريغ نيست
  • جانا زرشک خط تو عنبر در آتش است
    وزلعل آبدار تو گوهر در آتش است
  • عاشق بآب ديده چون سيم حل شده
    در بوته بلاي تو چون زر در آتش است
  • سيف ازتو دور مانده وشعرش بنزد تست
    زر در خزينه شه وزرگر در آتش است
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در دل و ديده نديدم جز يکي
    گرچه گرديدم بسي در دو سرا
  • قل هوالله احد مي خوان مدام
    چون موحد در خلا و در ملا
  • در خرابات خلوتي داريم
    به از اين در جهان که دارد جا
  • در ميان عشقبازان، ماکميم از هر کمي
    از کمي ماست، در عالم همه بيشي ما
  • هرکجا بکري است در دار وجود
    از سر مهر آمده در مهر ما
  • غير ما در بحر ما ديگر مجو
    خود کجا غيري بود در بحر ما
  • عمري است که در گوشه ميخانه مقيميم
    رندان همه سرمست فتاده به در ما
  • خوش نقش خيالي است در اين خلوت ديده
    روشن بتوان ديد ببين در نظر ما
  • خوش چشمه آبي است روان در نظر ما
    سيراب شده خاک در از رهگذر ما
  • عشق او بحري و ما غرقه در او
    تو درآ در بحر بي پايان ما