نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
رهنوردان تو از درد طلب
در
هر گام
جوي خون از مژه راهنما بگشايند
عاشقان را نتوان داشت به زنجير نگاه
در
مقامي که ره ملک فنا بگشايند
در
فضايي که دل از تنگي جا مي ناليد
آسمان يک گره خاطر آن صحرا بود
پيش ازان دم که رسد بحر به شيرازه موج
صف مژگان تو
در
ديده خونپالا بود
در
غم اين شادي ناآمده را مي ديديم
چهره صبح ز زلف شب ما پيدا بود
دل اهل نظر آن به که گرفتار بود
صحت چشم
در
آن است که بيمار بود
جسم
در
دامن جان بيهده آويخته است
نور خورشيد کجا خانه نگهدار بود؟
زهر
در
ساغر ما چاشني قند دهد
زنگ بر سينه ما مرهم زنگار بود
دل ندارد خبر از راز نهاني که مراست
در
نهانخانه من آينه ستار بود
صائب از ديده انصاف اگر
در
نگري
نيست يک خار درين باغ که بيکار بود
همچنان
در
ته ديوار شکسته است تنم
اگرم بال هما طره دستار بود
تازه و تر برساند به بهار دگرش
گل اگر
در
قفس مرغ گرفتار بود
صائب از لطف سخن گل به سر شهرت زد
مپسنديد که
در
پيرهنش خار بود
تا خيال لب لعل تو مرا
در
سر بود
جگر سوخته ام خال لب کوثر بود
سرمه گرديد ز شرم تو زبانش
در
کام
شمع هرچند درين بزم زبان آور بود
در
تمامي شود آيينه مه زنگ پذير
بود ايمن ز کلف تا مه نو لاغر بود
بهتر از ديدن سيماي گرانجانان است
بندبند من اگر
در
ته ساطور بود
شور عالم همه از پسته لب بسته توست
ورنه
در
ساغر محشر چه قدر شور بود؟
چاک
در
پرده زنبوري انگور افکند
شيوه دختر رز نيست که مستور بود
عيش بي غم نتوان يافت به عالم صائب
نيش زنبور نهان
در
دل انگور بود
مست نازي که تسلي به خبر بودم ازو
در
ميان من و او بيخبري حايل بود
چه خيال است به اين نشأه تواند پرداخت؟
صائب آن کس که
در
انديشه انجام بود
خون کند
در
دل گلگونه حوران بهشت
خون هرکس که حناي کف پاي تو بود
دامن دولت جاويد به دست آورده است
هرکه
در
سلسله زلف رساي تو بود
خضر از سبزه خوابيده گران خيزترست
آتش شوقي اگر
در
ته پاي تو بود
شعله شوخ ملاحت ز رخت مي تابيد
آب حيوان صباحت همه
در
جوي تو بود
همزباني که غمي از دل من برمي داشت
در
سراپرده دل چشم سخنگوي تو بود
دل يوسف هوس حلقه زنجير تو داشت
صائب آن روز که
در
سلسله موي تو بود
نتوان
در
حرم قدس به پرواز رسيد
پر سيمرغ درين راه پر کاه بود
حرف هرکس که شنيديم ز ارباب کمال
در
شنيدن به مراتب ز رسيدن به بود
خنده شيرازيه اوراق گل از هم پاشيد
در
دل غم زده چون غنچه خزيدن به بود
شود از مهر خموشي دل خامش گويا
جوش مي
در
جگر خم ز سر بسته بود
معني از لفظ متين قدر و بها مي گيرد
قيمت آب فزون
در
گهر بسته بود
نبرد آب گهر تشنگي از سوختگان
سايلان را چه گشايش ز
در
بسته بود؟
بلبل از خرده افسرده گل
در
نگرفت
عشق را دوزخ نقد از شرر بسته بود
هرکه را سير مقامات بود
در
خاطر
به که پيوسته چو ني با کمر بسته بود
قسمت ما سخن سخت شد از روي گشاد
سنگ هرچند سزاوار
در
بسته بود
باغ
در
بسته ما ديده پوشيده بود
گل ناچيده ما دامن برچيده بود
دانه اي مي جهد از برق حوادث سالم
که زمين
در
نظرش تابه تفسيده بود
از جهانگردي ظاهر نشود کار تمام
هرکه
در
خويش سفر کرد جهانديده بود
تا قيامت نشود غنچه گل آغوشش
هرکه
در
خانه زين مست ترا ديده بود
حسن اهليت خط هيچ اثر
در
تو نکرد
آتش خوي تو جانسوز چنان است که بود
دلش از کوتهي رشته عمرست کباب
گريه شمع نه
در
ماتم پروانه بود
خرج من دايم از اندازه دخل است زياد
مور
در
خرمن من بيشتر از دانه بود
خار
در
پيرهنم جوهر ذاتي مي ريخت
بس که چون تيغ مرا ذوق ز عرياني بود
ديده شوخ به گرداب غم انداخت مرا
ياد آن روز که
در
عالم حيراني بود
شيشه و سنگ بغل گيري هم مي کردند
چه صفا بود که
در
عالم روحاني بود
عمر مردم همه
در
پرده حيراني رفت
عالم خاک کم از عالم تصوير نبود
داشت تا شرم کرم راه سخن
در
ديوان
عذر هرگز به پذيرايي تقصير نبود
ناله اهل جنون بود برون از پرگار
صائب امروز که
در
حلقه زنجير نبود
صفحه قبل
1
...
1497
1498
1499
1500
1501
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن