نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
سخت جانان صدف گوهر اسرار دلند
لعل
در
سينه کهسار نهان مي دارند
عشق را ساده دلاني که بپوشند به صبر
شعله
در
زلف شب تار نهان مي دارند
آتشي نيست سزاوار سمندر صفتان
مگر از بال و پرافشاني خود
در
گيرند
تنگ شد ميکده، آن رطل گرانسنگ کجاست؟
که تنک حوصلگان جمله ره
در
گيرند
نيست ممکن که به کس روي دلي بنمايي
همچو آيينه اگر پشت تو
در
زر گيرند
در
دل سرو غم فاخته تأثير نکرد
گردن افراختگان سر به هوا مي باشند
نيست
در
طينت بيرحم تو چون بخشايش
کاش صبري به من بي سر و سامان بخشند
نيست کار
در
و ديوار عنانداري سيل
کاش ديوانه ما را به بيابان بخشند
عوض آب خضر، نقد دل مخموران
آب سردي است که
در
پرده شبها نوشند
تا به مقصد نرسد شوق نگيرد آرام
سيل
در
راه محال است نفس راست کند
آخر اي پادشه حسن چه انصاف است اين؟
که
در
ايام تو عشق اينهمه بيداد کند
هرکه را فکر سر زلف تو
در
هم پيچد
کمر وحدت خود حلقه زنار کند
پيش آن کان ملاحت دهن خوبان چيست؟
در
نمکزار، نمکدان چه قدر شور کند؟
ادب عشق مرا
در
حرم وصل گداخت
وقت آن خوش که تماشاي تو از دور کند
سالها شد دل خوش مشرب ما ويران است
کيست
در
راه حق اين بتکده تعمير کند؟
سخن عشق اثر
در
دل زهاد نکرد
نفس صبح چه با غنچه تصوير کند؟
گره از موي به دندان نگشوده است کسي
شانه چون رخنه
در
آن زلف گرهگير کند؟
خسته را
در
جگر گرم اگر صدقي هست
استخوان سوخته هم کار طباشير کند
چشم مخمور تو
در
خواب جهاني را کشت
پشت شمشير تو کار دم شمشير کند
در
جگر سوختگان باده چه تأثير کند؟
نبرد تشنگي از ريگ روان صائب آب
عاشق از سرزنش خلق چرا انديشد؟
شمع جايي که زبان
در
دهن گاز کند
مهلت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه
در
پوست مگر برگ سفرساز کند
در
صدف چشم محال است گهر باز کند
گره از ديده پوشيده سفر باز کند
از وبال اختر ما نيز برون مي آيد
چشم اگر
در
جگر سنگ شرر باز کند
صافدل محرم و بيگانه نمي داند چيست
که به روي همه کس آينه
در
باز کند
در
نگيرد نفس شعله به خاکستر سرد
با دماغ من سودازده سودا چه کند؟
عشق
در
سينه ما گرد کدورت نگذاشت
نبرد سيل غبار از دل صحرا، چه کند؟
در
مصافي که جگرداري رستم زال است
صائب خسته روان با تن تنها چه کند؟
زهر
در
مشرب ما باده لب شيرين است
با دل ما سخن تلخ نصيحت چه کند؟
آسمان از سپر انداختگان است اينجا
در
چنين معرکه اي تيغ شجاعت چه کند؟
ديده شوخ درين باغ ز شبنم بيش است
در
دل خود نخزد غنچه خندان چه کند؟
ريشه
در
بيضه فولاد دواند جوهر
دل چون موم به اين مور ميانان چه کند؟
سالکان را ز جهان عشق تو بيگانه کند
سيل
در
بحر چرا ياد ز ويرانه کند؟
خاک
در
کاسه خورشيد کند جولانش
هر که را سلسله زلف تو ديوانه کند
بر دل سنگ خورد شيشه رعنايي سرو
در
رياضي که قدت جلوه مستانه کند
از سپر، تير قضا روي نمي گرداند
سيل از خانه
در
بسته محابا نکند
گر شود دامن پيراهن يوسف صد چاک
رخنه
در
پرده ناموس زليخا نکند
سعي
در
خون خود از خصم فزونتر دارد
هرکه با دشمن خونخوار مدارا نکند
هرکه چون شانه نسازد دل خود را صد چاک
پنجه
در
پنجه آن زلف چليپا نکند
مکث لب تشنه ديدار به جنت نکند
برق
در
بوته خاشاک اقامت نکند
عمر را قامت خم باز ندارد ز شتاب
تير
در
بحر کمان قصد اقامت نکند
هرکه از مرده دلي زنده ندارد شب را
در
شبستان لحد خواب فراغت نکند
دل
در
آن زلف ندارد غم تنهايي ما
به وطن هرکه رسد ياد ز غربت نکند
گرد کلفت چه خيال است کند قامت راست؟
در
حريمي که کله گوشه ميناست بلند
نيست ممکن که به معراج اجابت نرسد
هر دعايي که
در
آن صبح بناگوش کنند
هست
در
هرزه درايي خطر راهروان
رهزنان بيش به آواز جرس مي آيند
چه بهشتي است که آن بند قبا بگشايند
در
فردوس به روي دل ما بگشايند
سنگ بر سينه زنان محرم اين درگاهند
در
توفيق به هر خام کجا بگشايند؟
با دل تيره، جهان
در
نظر ما زشت است
آه اگر چهره آيينه ما بگشايند
در
شب تيره امکان، اثر صبح وجود
آنقدر نيست که دستي به دعا بگشايند
صفحه قبل
1
...
1496
1497
1498
1499
1500
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن