167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • عزت عشق نگه دار که رعنا نشود
    شعله اي را که در آغوش سمندر نکشد
  • هرکه آورد رگ خواب سخن را در دست
    به بريدن چو قلم پاي ز دفتر نکشد
  • در ترازو نبود سنگ تمامش صائب
    کعبه و بتکده را هرکه برابر نکشد
  • ناله در انجمن وصل سرود طرب است
    محمل ليلي از افغان جرس مي رقصد
  • در سراپرده عقل است زمين گير سپند
    بزم عشق است که آنجا همه کس مي رقصد
  • عارف از چرخ ستمکار ندارد پروا
    مست در حلقه زنجير عسس مي رقصد
  • شد خمش دايره گل ز تريهاي خزان
    دل همان در بر مرغان قفس مي رقصد
  • به هواي دهن تنگ تو اي غنچه گل
    روزگاري است که در سينه نفس مي رقصد
  • تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد
    هر سر موي مرا نام خدا ياد آمد
  • در دل سخت تو بيرحم ندارد تأثير
    ورنه از ناله من کوه به فرياد آمد
  • زلف مشکين تو در دلشکني بود علم
    خط شبرنگ براي چه به امداد آمد؟
  • تا به دامان قيامت رود از چشمش آب
    هرکه را در نظر آن چهره پرنور آمد
  • بوته خاري اگر در کف صرصر بيند
    دل سرگشته من راهنما مي داند
  • بس که ويرانه ام از گرد علايق پاک است
    سيل در خانه من رنگ نمي گرداند
  • راه چون آبله در پرده دلها يابي
    گر به يک ساغر خوناب تواني گذراند
  • در شبستان عدم صبح اميد تو شود
    هر شبي را که به مهتاب تواني گذراند
  • خار پيراهن آرام بود موي سفيد
    اين نه صبحي است که در خواب تواني گذراند
  • زينهمه لاله بي داغ که در گلزارست
    داغ افسوس بر اوراق جگر خواهد ماند
  • حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند
    رفت سيلاب به دريا و خس و خار بماند
  • مرکز از دايره پروانه آزادي يافت
    دل ما بود که در حلقه زنار بماند
  • بال پرواز ز هر موج سرابش دادند
    هرکه در باديه عشق ز رفتار بماند
  • زير گردون خبر از حال دل من دارد
    هرکه را آينه در پرده زنگار بماند
  • جان نمي خواست درين غمکده ساکن گردد
    از غبار دل ما در ته ديوار بماند
  • دانه سوخته از خاک برآمد صائب
    دل بي حاصل ما در ته ديوار بماند
  • خط نارسته دل آن لعل ز روشن گهري
    در گهر رشته پنهان شده را مي ماند
  • در تن کشته شمشير تو از جوش نشاط
    استخوان پسته خندان شده را مي ماند
  • از خيالات پريشان، دل روشن صائب
    آب در ريگ پريشان شده را مي ماند
  • روزگاري است که دريا چو دهد قطره به ابر
    در عقب چشم حبابش نگران مي ماند
  • چه کند سبزه نورس به گرانجاني سنگ؟
    پاي من در ته اين خواب گران مي ماند
  • در کشش نيست کمي قوت بازوي مرا
    طاق ابروي ترا سخت کمان ساخته اند
  • نيست در چاشني شيره جان هيچ کمي
    اينقدر هست که بسيار روان ساخته اند
  • زود باشد که زبان در قفس کام کشند
    صائب آنان که به گلهاي چمن ساخته اند
  • محض حرف است که او را دهني ساخته اند
    در ميان نيست دهاني، سخني ساخته اند
  • گنج در گوشه ويرانه جمعي فرش است
    کز زر و سيم به سيمين بدني ساخته اند
  • در دل سنگ صنم قحط شرار افتاده است
    تا به سرگرمي من برهمني ساخته اند
  • چشم شوخ تو به عيب دگران مشغول است
    ورنه صد آينه در رهگذر آويخته اند
  • گر سر از جيب نيارند برون معذورند
    در نهانخانه دل سيمبري يافته اند
  • در و ديوار ز شوق تو ندارد آرام
    کوهها را به کمر دامن صحرا زده اند
  • نيست در عالم تجريد سبکباري هم
    گره از قاف به بال و پر عنقا زده اند
  • خود حسابان که کشيدند به ديوان خود را
    در همين نشأه ز آشوب قيامت رستند
  • خاکياني که به معماري تن کوشيدند
    در ره آب بقا سد سکندر بستند
  • عمر در ماتم احباب به افسوس مبر
    شکر کن شکر کز اين خواب پريشان جستند
  • عرق چهره خورشيد جهانتاب شوند
    شبنمي چند که در دامن گل ننشستند
  • جلوه موج سراب است جهان در نظرش
    چشم حق بين کسي را که ز باطل بستند
  • رو مگردان ز دم تيغ که بسمل شدگان
    دام از ديده خود در ره قاتل بستند
  • زود باشد که گشايند دهن را به سؤال
    صائب آنان که در فيض به سايل بستند
  • کيستند اهل جهان، بي سر و ساماني چند
    در ره سيل حوادث، ده ويراني چند
  • دو سه روزي است تماشاي گلستان جهان
    در دل خود برسانيد گلستاني چند
  • ثمر از ماست اگر برگ دگرها بردند
    گوهر از ماست اگر خلق در آب افتادند
  • در چمن رشک بر آن بال فشانان دارم
    که به سرپنجه شاهين و عقاب افتادند