نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
عزت عشق نگه دار که رعنا نشود
شعله اي را که
در
آغوش سمندر نکشد
هرکه آورد رگ خواب سخن را
در
دست
به بريدن چو قلم پاي ز دفتر نکشد
در
ترازو نبود سنگ تمامش صائب
کعبه و بتکده را هرکه برابر نکشد
ناله
در
انجمن وصل سرود طرب است
محمل ليلي از افغان جرس مي رقصد
در
سراپرده عقل است زمين گير سپند
بزم عشق است که آنجا همه کس مي رقصد
عارف از چرخ ستمکار ندارد پروا
مست
در
حلقه زنجير عسس مي رقصد
شد خمش دايره گل ز تريهاي خزان
دل همان
در
بر مرغان قفس مي رقصد
به هواي دهن تنگ تو اي غنچه گل
روزگاري است که
در
سينه نفس مي رقصد
تا مرا
در
نظر آن حسن خداداد آمد
هر سر موي مرا نام خدا ياد آمد
در
دل سخت تو بيرحم ندارد تأثير
ورنه از ناله من کوه به فرياد آمد
زلف مشکين تو
در
دلشکني بود علم
خط شبرنگ براي چه به امداد آمد؟
تا به دامان قيامت رود از چشمش آب
هرکه را
در
نظر آن چهره پرنور آمد
بوته خاري اگر
در
کف صرصر بيند
دل سرگشته من راهنما مي داند
بس که ويرانه ام از گرد علايق پاک است
سيل
در
خانه من رنگ نمي گرداند
راه چون آبله
در
پرده دلها يابي
گر به يک ساغر خوناب تواني گذراند
در
شبستان عدم صبح اميد تو شود
هر شبي را که به مهتاب تواني گذراند
خار پيراهن آرام بود موي سفيد
اين نه صبحي است که
در
خواب تواني گذراند
زينهمه لاله بي داغ که
در
گلزارست
داغ افسوس بر اوراق جگر خواهد ماند
حسرت عمر، مرا
در
دل افگار بماند
رفت سيلاب به دريا و خس و خار بماند
مرکز از دايره پروانه آزادي يافت
دل ما بود که
در
حلقه زنار بماند
بال پرواز ز هر موج سرابش دادند
هرکه
در
باديه عشق ز رفتار بماند
زير گردون خبر از حال دل من دارد
هرکه را آينه
در
پرده زنگار بماند
جان نمي خواست درين غمکده ساکن گردد
از غبار دل ما
در
ته ديوار بماند
دانه سوخته از خاک برآمد صائب
دل بي حاصل ما
در
ته ديوار بماند
خط نارسته دل آن لعل ز روشن گهري
در
گهر رشته پنهان شده را مي ماند
در
تن کشته شمشير تو از جوش نشاط
استخوان پسته خندان شده را مي ماند
از خيالات پريشان، دل روشن صائب
آب
در
ريگ پريشان شده را مي ماند
روزگاري است که دريا چو دهد قطره به ابر
در
عقب چشم حبابش نگران مي ماند
چه کند سبزه نورس به گرانجاني سنگ؟
پاي من
در
ته اين خواب گران مي ماند
در
کشش نيست کمي قوت بازوي مرا
طاق ابروي ترا سخت کمان ساخته اند
نيست
در
چاشني شيره جان هيچ کمي
اينقدر هست که بسيار روان ساخته اند
زود باشد که زبان
در
قفس کام کشند
صائب آنان که به گلهاي چمن ساخته اند
محض حرف است که او را دهني ساخته اند
در
ميان نيست دهاني، سخني ساخته اند
گنج
در
گوشه ويرانه جمعي فرش است
کز زر و سيم به سيمين بدني ساخته اند
در
دل سنگ صنم قحط شرار افتاده است
تا به سرگرمي من برهمني ساخته اند
چشم شوخ تو به عيب دگران مشغول است
ورنه صد آينه
در
رهگذر آويخته اند
گر سر از جيب نيارند برون معذورند
در
نهانخانه دل سيمبري يافته اند
در
و ديوار ز شوق تو ندارد آرام
کوهها را به کمر دامن صحرا زده اند
نيست
در
عالم تجريد سبکباري هم
گره از قاف به بال و پر عنقا زده اند
خود حسابان که کشيدند به ديوان خود را
در
همين نشأه ز آشوب قيامت رستند
خاکياني که به معماري تن کوشيدند
در
ره آب بقا سد سکندر بستند
عمر
در
ماتم احباب به افسوس مبر
شکر کن شکر کز اين خواب پريشان جستند
عرق چهره خورشيد جهانتاب شوند
شبنمي چند که
در
دامن گل ننشستند
جلوه موج سراب است جهان
در
نظرش
چشم حق بين کسي را که ز باطل بستند
رو مگردان ز دم تيغ که بسمل شدگان
دام از ديده خود
در
ره قاتل بستند
زود باشد که گشايند دهن را به سؤال
صائب آنان که
در
فيض به سايل بستند
کيستند اهل جهان، بي سر و ساماني چند
در
ره سيل حوادث، ده ويراني چند
دو سه روزي است تماشاي گلستان جهان
در
دل خود برسانيد گلستاني چند
ثمر از ماست اگر برگ دگرها بردند
گوهر از ماست اگر خلق
در
آب افتادند
در
چمن رشک بر آن بال فشانان دارم
که به سرپنجه شاهين و عقاب افتادند
صفحه قبل
1
...
1494
1495
1496
1497
1498
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن