167906 مورد در 0.23 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بس که جان در طلبت راهروان افشاندند
    سر بسر خرده جان ريگ بيابان تو شد
  • چون در فيض شود قبله ارباب نياز
    چاک هر سينه که از خنجر مژگان تو شد
  • ماند چون خرمن ناکوفته در دامن دشت
    هرکه زير قدم راهروان خاک نشد
  • نگشودند به رويش در جنت صائب
    سينه هرکه به شمشير جفا چاک نشد
  • پيش چشمي که نرفته است ازو آب حيا
    در و ديوار جهان ديده نابينا باشد
  • در تنوري چه قدر جلوه نمايد طوفان؟
    شور ديوانه به اندازه صحرا باشد
  • نکشد سر به گريبان خجالت صائب
    هر که امروز در انديشه فردا باشد
  • نيستم عقل که مردود نظرها باشم
    درد عشقم که مرا در همه دل جا باشد
  • هر که با دختر رز دست در آغوش کند
    مي خورم خونش، اگر پنبه مينا باشد
  • هر که را درد طلب نيست غم رزق خورد
    رزق ما در قدم آبله پا باشد
  • از هواي شب آدينه مجو صافدلي
    درد مي در قدح آخر مينا باشد
  • خاک را چاشني شهد مصفا دادن
    چشمه کاري است که در شان قناعت باشد
  • حيف و صد حيف که در حلقه اين سنگدلان
    نيست گوشي که پذيراي نصيحت باشد
  • ديولاخي است جهان در نظر او صائب
    هر که را ره به پريخانه عزلت باشد
  • در سپرداري سيمين بدنان آفتهاست
    که گريبان صدف چاک ز گوهر باشد
  • در خطرگاه جهان صيد سلامت جو را
    جوشني بهتر ازان نيست که لاغر باشد
  • بي نيازند ز دنياي دني ناموران
    سکه را روي محال است که در زر باشد
  • ناله و آه ندارد اثري در دل عشق
    تيغ آسوده ز پيچ و خم جوهر باشد
  • گشت در سنگ ملامت به تن زارم پنهان
    رشته شيرازه جمعيت گوهر باشد
  • اهل مسجد ز خرابات سيه مست ترند
    گردش سبحه در او گردش ساغر باشد
  • حرف سامان مزن اي خواجه که در کشور عشق
    هرکه آهش به جگر نيست توانگر باشد
  • ني محال است که از بند خلاصي يابد
    تا دلش در گرو صحبت شکر باشد
  • به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا
    در ترازوي مکافات برابر باشد
  • دايم از فکر سفر پير مشوش باشد
    قامت خم شده را نعل در آتش باشد
  • گر چه در روي زمين نيست حضوري صائب
    خوش بود عالم اگر وقت کسي خوش باشد
  • دل بي کينه ما چون در رحمت بازست
    اگر از جنگ شدي سير، درآ خوش باشد
  • دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد
    يار وحشي تر ازان است که در دل باشد
  • در مقامي که کماندار بود هوش ربا
    جاي رحم است بر آن صيد که غافل باشد
  • استقامت بود از خاک نهادان مطلوب
    عيب ديوار در آن است که مايل باشد
  • در نگشاده بود گوش بر آواز سؤال
    دست ارباب کرم بر لب سايل باشد
  • به ادب باش که در دفتر ايجاد جهان
    هيچ فردي نتوان يافت که باطل باشد
  • خود فروشان ز خريدار توانگر نشوند
    شمع را نعل در آتش پي محفل باشد
  • مي خلد در دل مغرور مرا چون سوزن
    بخيه زخمم اگر رشته مريم باشد
  • کي به فردوس دهد چهره گندم گون را؟
    هرکه در سلسله نسبت آدم باشد
  • خون ما چيست که عشق تو بود تشنه او؟
    چشم خورشيد چرا در پي شبنم باشد؟
  • هرکه را مي نگري مرکز پرگار غم است
    کيست در دايره چرخ مسلم باشد؟
  • دم آبي که در او تلخي منت نبود
    جگر سوخته را چشمه حيوان باشد
  • مي کند جلوه خورشيد قيامت داغش
    راز عشق تو در آن سينه که پنهان باشد
  • جگر گرم نبخشند به هر سنگدلي
    اين نه لعلي است که در کوه بدخشان باشد
  • جذبه عشق نپيچد به ملايک صائب
    اين کمندي است که در گردن انسان باشد
  • نمک صبح در آن است که خندان باشد
    بخيه ظلم است به زخمي که نمايان باشد
  • عکس از آيينه تصوير به جايي نرود
    حسن فرش است در آن ديده که حيران باشد
  • صبر بر زخم زبان کردن و خامش بودن
    در ره کعبه دل خار مغيلان باشد
  • در بساطي که خزف جلوه گوهر دارد
    صرفه جوهري آن است که حيران باشد
  • خاک در چشمش اگر نعمت الوان خواهد
    هر که را لخت دلي بر سر مژگان باشد
  • جگر گرم نبخشند به هر کس صائب
    اين نه لعلي است که در کوه بدخشان باشد
  • مستي از دايره عقل برون برد مرا
    گرد خوابي که کليد در زندان باشد
  • لعل شد شيشه ز مشاطگي دختر رز
    تا چها در نظر کامل مردان باشد
  • دانه سوخته خاک فراموشان است
    آرزويي که نهان در دل مردان باشد
  • مي فشاند به بزمي که در آيند چو شمع
    خوشه اشکي اگر حاصل مردان باشد