167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • هر که در مذهب ما غيرت مشرب دارد
    شب آدينه به ميخانه چراغ افروزد
  • عشق در سينه خس و خار تمنا سوزد
    آرزو را به رگ و ريشه دلها سوزد
  • دل بيدار ازين گوشه نشينان مطلب
    کاين چراغي است که در خلوت عنقا سوزد
  • چون سياووش زآتش به سلامت گذرد
    هر که امروز در انديشه فردا سوزد
  • جلوه ساحل اگر سلسله جنبان گردد
    کشتي از گرمروي در دل دريا سوزد
  • آتشين چون شود از مي گل رخسار ترا
    در شبستان تو پروانه دو بالا سوزد
  • در جگر آه مرا سردي دوران نگذاشت
    نکند دود درختي که ز سرما سوزد
  • هست در شرع محبت کسي امروز تمام
    که ز احباب دلش بيش ز اعدا سوزد
  • از کلاه نمدي دود کند اخگر عشق
    اين نه عودي است که در مجمر افسر سوزد
  • دل بيدار ازين صومعه داران مطلب
    کاين چراغي است که در دير مغان مي سوزد
  • روي در قبله عشق است همه عالم را
    منزلش بحر بود سيل ز هرجا خيزد
  • چه اميدست که در عالم نوميدي نيست؟
    راه گم کرده ز جا راهنما برخيزد
  • در بساطي که گهر گرد يتيمي دارد
    چه غبار از دل غم ديده ما برخيزد؟
  • من و آن حسن جهانسوز که در محفل او
    از سپندي که نسوزند صدا برخيزد
  • در گنه اشک ندامت ز جگر برخيزد
    اين سحابي است که از دامن تر برخيزد
  • تير اگر در هوس صيد شود خاک نشين
    به ازان است به بال دگري برخيزد
  • پاي در دامن تسليم و رضاکش صائب
    تا ترا نکهت يوسف ز گريبان خيزد
  • در حريم دل اگر ماهرخي مهمان نيست
    اين چه نورست که از روزن دل مي خيزد؟
  • با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق
    از سپندي که نسوزند فغان مي خيزد
  • بي سپر در دهن تيغ درآيد صائب
    هر که را مهر خموشي ز دهان مي خيزد
  • بهله هر گاه کند بر کمرش دست انداز
    رشک در سينه من ناخن شاهين ريزد
  • به اميدي که به آن گوشه دستار رسد
    گل زر خود همه در دامن گلچين ريزد
  • نارسا نيست سر زلف تو در گيرايي
    از کمند تو محال است يک چين ريزد
  • عشق در پاي گلي رنگ وفا مي ريزد
    فرصتش باد که بسيار بجا مي ريزد
  • صائب از ديده خونبار کرم دارد ياد
    کآنچه دارد همه در پاي گدا مي ريزد
  • رهروي را که بود درد طلب دامنگير
    خار در رهگذر راهنما مي ريزد
  • از لحد خاک گشاده است بغل در طلبش
    خواجه از بيخبري رنگ سرا مي ريزد
  • صدف از تشنه لبي مشرق تبخال شده است
    ابر در کام نهنگ آب گهر مي ريزد
  • هر که افسانه چشم تو کند در خوابش
    بستر عافيت از تيغ دو دم نشناسد
  • چون ز آغاز به انجام رسد نامه من؟
    در مقامي که سر از پاي قلم نشناسد
  • هرگز از کبر نکردي نگهي در ته پا
    به تو چون مايده فيض ز بالا برسد؟
  • کعبه در دامن شبگير بلند افتاده است
    سيل پر زور محال است به عمان نرسد
  • در مقامي که ضعيفان کمر کين بندند
    آه اگر مور به فرياد سليمان نرسد
  • مي دود در پي آن چشم دل خام طمع
    طفل هرچند به آهو به دويدن نرسد
  • در حريمي که من از درد کشانم صائب
    بحر را دعوي پيمانه کشيدن نرسد
  • نيست در سينه هرکس که ز غفلت آهي
    همچو کوري است که دستش به عصايي نرسد
  • در شفاخانه ايجاد بجز بيدردي
    هيچ دردي نشنيدم به دوايي نرسد
  • گرگ در پيرهن جلوه يوسف دارد
    نوبهاري که مبدل به خزان خواهد شد
  • هر که چون دام گرفتار تهي چشمي گشت
    در ته خاک به چشم نگران خواهد شد
  • بحر از موج شود گر لب دريوزه تمام
    در نصيب صدف پاک دهان خواهد شد
  • نيست در سايه اقبال هما آرامش
    استخواني که به تير تو نشان خواهد شد
  • چشم نرگس نشود باز ز مستي، غافل
    که سرش در سر اين خواب گران خواهد شد
  • نقش اقبال و ظفر در سپر انداختن است
    تا توان موم شدن سنگ نمي بايد شد
  • زردرويي گل روي سبد تزويرست
    در پي حيله و نيرنگ نمي بايد شد
  • چرب نرمي چه اثرهاي نمايان دارد
    تيغ در معرکه جنگ نمي بايد شد
  • با قدم خم شده خوش نيست پريشان نظري
    در کمانخانه نبايد ز نشان غافل شد
  • کرد از تهمت اگر مصر غبار آلودم
    دامن پاک، کليد در زندانم شد
  • گر چه دندان گهر بود به پاکي مشهور
    منزوي در صدف از پاکي دندان تو شد
  • کرد در ديده خورشيد سيه مشرق را
    طالع آن صبح که از چاک گريبان تو شد
  • گفتم از روي تو گل در سرمستي چينم
    عرق شرم به صد چشم نگهبان تو شد