167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • چندين به شهر دزدي دلها کجا شود؟
    در ديده گر ز چشم تو نبود اشارتي
  • او در خرام و انبهي جان به گرد او
    حشري ست گوييا که روان با قيامتي
  • اي پندگوي، در گذر از پند بيدلان
    داني که مست را نبود استقامتي
  • گفتار خويش بيهده ضايع چه مي کني؟
    در حق گمرهي که نيرزد سلامتي
  • داغم نهاد بر دل و در جانيم هنوز
    به زين مخواه سوختگان را غرامتي
  • اي صد شکست زلف ترا زير هر خمي
    در هر خميش مانده به هر گوشه درهمي
  • گر جان رود، تو پرسش بيماريم ميا
    ترسم که در دل آيدت از ديدنم نمي
  • چون درد کهنه در دل من يادگار تست
    يارب مباد درد مرا هيچ مرهمي
  • ز درد عشق بمردم خبر دهيد، رفيقان
    اگر مفرح صبر است در دکان طبيبي
  • موي ميانت بنشست اندر تن چو مويم
    با آنکه در نگنجد، مويي ميان مويي
  • يک ره ترا ببينم، پس پيش تو بميرم
    من بيش از اين ندارم، در عالم آرزويي
  • سيلي ز هيچ باران در کوي او نيامد
    گر آب ديده ما با خود نبرد جويي
  • اين دل در پيش که خالي کنم
    وه که ندام به جهان محرمي
  • هست در خون ز گريه مردم چشم
    چون کريمي به دست بدگهري
  • نگارا، تماشا مي کنم در خيال
    رخ تست دل سوي گلزار ني
  • گفتي که کمر بندم در ريختن خونت
    باري ز پي بستن داري به کمر چيزي
  • دلم ببردي تا ديگري در او نرود
    دريغ باشد بر جاي چون تويي دگري
  • مرا که آبله شد پاي دل، ترا چه خبر
    که در ولايت خوبان نکرده اي سفري!
  • ببوس از قبل خسرو آستانش، اي باد
    اگر در آن سر کو روزي افتدت گذري
  • رخش در جلوه نازست و من از گريه نابينا
    دريغا، ديده هاي بخت من بيدار بايستي
  • چه سودم، زانکه در کشتن رسد خلقي به نظاره
    نگاهي سوي من، زان نرگس بيمار بايستي
  • نيست در شهر گرفتارتر از من دگري
    نبد او تير غم افگارتر از من دگري
  • کاروان رفت و مرا بار بلايي در دل
    چون روم، نيست گران بارتر از من دگري
  • خسروم، بهر بتان کوي به کو سرگردان
    در جهان نبود بيکارتر از من دگري
  • چه پوست باز کنم با تو داغ پنهان را
    که هست سوخته جاني کشيده در جامي