167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شور عشق است نمک مايده هستي را
    اي خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد
  • داغ تا چند نهان در ته مرهم باشد؟
    عمر آيينه ما چند درين گل گذرد؟
  • دامنش در گرو خار ندامت ماند
    شوخ چشمي که ز عاشق به تغافل گذرد
  • دامن حسن غيور تو ازان پاکترست
    که تمناي تو در خاطر بلبل گذرد
  • ننهم پاي ارادت به حريمي که در او
    حرف طول امل و عرض تجمل گذرد
  • بس که در هر گذري راهزني پنهان است
    رشته از کوچه گوهر به تأمل گذرد
  • ديده هر که نشد باز درين عبرتگاه
    روزگارش همه در خواب پريشان گذرد
  • رفت در بيخبري عهد جواني افسوس
    تا بجا مانده هستي به چه عنوان گذرد
  • تلخي و شوري و شيريني آب از خاک است
    عمر در عالم پرشور به تلخي گذرد
  • زندگي را نبود چاشنيي بي مستي
    عمر در باغ به انگور به تلخي گذرد
  • در بيابان فنا قافله شوق من است
    کارواني که غبارش ز خبر مي گذرد
  • عارفان از سخن سرد پريشان نشوند
    عمر گل در قدم باد سحر مي گذرد
  • نسبت دامن پاک تو به گل محض خطاست
    که سخن در صدف پاک گهر مي گذرد
  • در بيابان ملامت دل ديوانه ما
    همچو تيغي است که بر سنگ فسان مي گذرد
  • آه ازان دلبر محجوب که در پرده شب
    روي پوشيده ز آيينه جان مي گذرد
  • صاف شو تا همه خوبان به رضايت باشند
    در گلستان، سخن آب روان مي گذرد
  • قصه خنجر الماس مگوييد به ما
    که در اينجا سخن از تيغ زبان مي گذرد
  • زخم از پهلوي من طرف نمايان بربست
    داغ در سينه من چشم تماشا وا کرد
  • ببر اي باد صبا مژده به طفلان هوس
    که در باغ نوي سبزه خطش وا کرد
  • دولت از ديده بيدار طلب بايد کرد
    گريه چون شمع نهان در دل شب بايد کرد
  • هست در خاطر اگر داعيه بخت جوان
    صائب از پير خرابات طلب بايد کرد
  • خويش را پيشتر از مرگ خبر بايد کرد
    در حضر فکر سرانجام سفر بايد کرد
  • نفسي چند که در سينه پرخون باقي است
    صرف افغان شب و آه سحر بايد کرد
  • سير انجام در آيينه آغاز خوش است
    دام را پيشتر از دانه نظر بايد کرد
  • فکر جان در سفر عشق به خاطر بارست
    از گرانباري اين راه حذر بايد کرد
  • پرتو عاريتي نعل در آتش دارد
    شمع محراب ز رخسار چو زر بايد کرد
  • مادر خاک به فرزند نمي پردازد
    روي در منزل و مأواي پدر بايد کرد
  • تا به کي خرج تماشاي جهان خواهي شد؟
    در سرانجام خود آخر نظري بايد کرد
  • نقطه در سير و سکون تابع رمال بود
    شکوه از ثابت و سيار نمي بايد کرد
  • از پريشان سخني عمر قلم شد کوتاه
    زندگي در سر گفتار نمي بايد کرد
  • بر لباس است نظر مردم کوته بين را
    سر خود در سر دستار نمي بايد کرد
  • گوهر راز به غماز سپردن ستم است
    باده در شيشه شيراز نمي بايد کرد
  • بوي گل در گره غنچه پريشان نشود
    پيش غماز دهن باز نمي بايد کرد
  • هيچ رنگي ز سياهي نبود بالاتر
    سرمه در چشم فسونساز نمي بايد کرد
  • چشم در خانه پر دود گشودن ستم است
    پيش زشت آينه پرداز نمي بايد کرد
  • در جواني ز مي ناب گذشتن ستم است
    شنبه خود شب آدينه نمي بايد کرد
  • مي برد ديده بي شرم طراوت ز عذار
    جلوه بي پرده در آيينه نمي بايد کرد
  • تشنه چشمي غم همکاسه ز دل مي شويد
    باده در جام سفالينه نمي بايد کرد
  • تخم اميد من از سعي فلک سبز نشد
    دانه سوخته خون در جگر دهقان کرد
  • در حريمي که کند دلبر ما دست بلند
    چيست پيراهن يوسف که قبا نتوان کرد؟
  • نگذري تا ز سر دانه دل چون پر کاه
    دست خود در کمر کاهربا نتوان کرد
  • دلم از رشک تماشايي او پر خون است
    گر چه در چشمه خورشيد نظر نتوان کرد
  • تا چو کشتي ننهي بار رفيقان بر دل
    پنجه در پنجه درياي خطر نتوان کرد
  • تا نمي در قدح اهل مروت باقي است
    صائب از کوي خرابات سفر نتوان کرد
  • نعمتي نيست که چشمي نبود در پي آن
    ترک وصل شکر از بهر مگس نتوان کرد
  • دعوي بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد
    در ميان چون نبود هيچ، سخن نتوان کرد
  • تا حيا قطع نظر زان گل رخسار نکرد
    مور خط رخنه در آن لعل شکربار نکرد
  • يوسف ما به تهيدستي کنعان در ساخت
    جنس خود چون دگران کهنه به بازار نکرد
  • با رخ ساده کني خون دل پرکاران را
    در زمان خط شبرنگ چها خواهي کرد
  • عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت
    حسن آن روز که آيينه مصفا مي کرد