167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • رخ تو احسن تقويم، چون شوي طالع
    ستارگان فلک در حيات نشماري
  • ببست گويي آب حيات را زنگار
    در آن زمان که بپوشي قباي زنگاري
  • در آب و آينه بيني هميشه صورت خويش
    که آفتاب پرستي و بت پرستي همه
  • نموده مي شود آفاق، در صفاي تنت
    تو آبگينه هنري نه اي که جام جمي
  • اگر ميان تو گم گشت در ميان کمر
    دهانت نيز نمي دانم، آن کجا کردي؟
  • تا که در سينه کنون تخم وفايت کارد
    اشک با خون دل بنده کند انبازي
  • مي کنم هر نفسي ناله ز دم دادن تو
    کاستخوان تهيم در دم سردت چون ناي
  • در پيت رفت دل سوخته و داغ بماند
    خستگي چون برود داغ بماند بر جاي
  • فسون چشمش ار خوابم نبستي
    چرا چشمم چنين در خون نشستي؟
  • وگر بودي به چشمش مردمي هيچ
    بدينسان در به روي من نبستي
  • مؤذن چند خواني در نمازم
    چه مي خواهي ز چون من بت پرستي
  • دلي دارم در او دردي و داغي
    که يکدم نيستش از غم فراغي
  • بريزد آب خسرو چون نريزد
    که گل حيف است در چنگ کلاغي
  • برداشتمي اين دل در گوشه فتاده
    گر از غم و انديشه گرانبار نبودي
  • مردم ز جفاي تو و کس زنده نماند
    در عالم اگر يار وفادار نبودي
  • سلطان ز کجا بر هوسش چشم نگارد؟
    درويش که در يوزه کند يک نظر از وي
  • مپسند که ميرم چو سگان بر سر راهت
    خسرو سگ خانه ست، مبنديد در از وي
  • گر جلوه طاووس ز روي تو نبينيم
    در کوي تو ميريم به مهماني زاغي
  • زهي رويت شکفته لاله زاري
    در حسن ترا گل پرده داري
  • درخت صندل آمد قامت تو
    که مي پيچد در او زلفت چو ماري
  • زانگه که غمت در دل چون حرص بخيلان شد
    دارم همه شب چشمي چون دست جوانمردي
  • خسرو نشود هرگز عشق و خردت با هم
    کان زاغ نمي گنجد در خانه انباغي
  • گويند، «مدر جامه » من مي ندرم، ليکن
    مانده ست گريبانم در پنجه خودکامي
  • فراهم کرد شکل کج کلاهي
    که در زير کلاهش هست ماهي
  • خيالت خوابگه در چشم من کرد
    مرنج، ار هست ناخوش خوابگاهي