167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • نه انبازست در هوش و کياست پور قحطانش
    نه همرازست در فر و فراست ابن يقطينش
  • در اشعار بلاغت بس بود اشعار شيوايش
    در اثبات رشاقت بس بود ابيات رنگينش
  • گهي از بي نبيذي کيک وحشت در سراويلش
    گهي از بي حشيشي سنگ محنت در تساخينش
  • چنان نمايد سرگشته در فضاي تو گردون
    که در محيط يکي بادبان گسيخته زورق
  • در حلاوت لب شيرينش نتيجه شکر
    در صباحت رخ رنگينش نبيره اسحاق
  • ز ميستي به تواضع فلکي در رفعت
    قمرستي به شمايل ملکي در اخلاق
  • در کاخ تو بر ابروي حاجب نبود چين
    در قصر تو بر حاجب دربان نفتد زنگ
  • در حيز اقبال تو امکان شده پنهان
    در چنبر فتراک تو گردون بود آونگ
  • ز شرم روي تو در آسمان نتابد ماه
    ز بأس عدل تو در کاروان ننالد زنگ
  • هم ازو در اياق دوست شراب
    هم ازو در مذاق خصم شرنگ
  • هم ازو ويله در اراضي روم
    هم ازو مويه در نواحي زنگ
  • چون نهي پاي، در چه در ميدان
    چون کني جاي، بر چه بر اورنگ
  • دزدي ديگرت اينست که در را ز صدف
    آري و در شکر سرخ نهي از نيرنگ
  • در نحو نخواند دگر باب تنازع
    در صرف نبينند دگر وزن تفاعل
  • در حافظه گر عصمت او نقش پذيرد
    در حافظه نسيان نبرد ره به تمحل
  • آن روز که در هزاهز رزم
    در چرخ و زمين فتد زلازل
  • در طبع سير تست سبکباري نسيم
    در جيب نعل تست نسب نامه شمال
  • به زرق تا نتوان بست باد در چنبر
    به مکر تا نتوان داشت آب در غربال
  • هميشه يار تو يار نشاط در هر وقت
    هماره خصم تو يار کلال در هر حال
  • بحر در جنب جود تو شبنم
    کوه در نزد حلم تو مثقال
  • ابروي من نبيني و بيني هلال عيد
    در دل وفا نداري و در ديده انفعال
  • فخرالانام حاجي آقاسي آنکه هست
    در مهر او سعادت و در کين او نکال
  • در مشت او نپايد همچون نسيم سيم
    در چشم او نيايد همچون رمال مال
  • در هرچه در عوالم ذاتت نهفته بود
    نقشي نمونه ساخت خداوند لايزال
  • خداي عزوجل داند آنکه در همه عمر
    ز شکر بر نشکيبم به طبع در همه حال
  • قضا اجابت امرش نموده در همه وقت
    قدر اطاعت حکمش نموده در همه حال
  • چو بي رضايش در تن سرست بارگران
    چو بي ولايش در جسم جان درست وبال
  • ز مهر اوست در ابدان همي تمازج روح
    ز قهر اوست در آفاق صورت آجال
  • هستي صرفست پنداري کز او پوشيده نيست
    هيچ عيبي در برون و هيچ علمي در خيال
  • صورت عقلست از آن ذاتش نگنجد در بيان
    معني روحست از آن وهمش نسنجد در مقال
  • در صارم آن خواري صد سلسله مضمر
    در خامه اين ياري صد طايفه مدغم
  • در خامه اين تا نگري نيست بجز نوش
    در صارم آن تا گذري نيست بجز سم
  • زآن در دم کژدم همه پازهر شود زهر
    زين در دم افعي همه ترياق شود سم
  • زهي کار حاسد ز کين تو کاسد
    خهي حال در هم ز کار تو در هم
  • آري در وصف تست عاقله جاهل
    آري در نعت تست ناطقه ابکم
  • مه نمايي از گريبان سرو پوشي در حرير
    گل گذاري زير سنبل نور بندي در ظلام
  • برزن خروش تا بمرد مار در شکفت
    برکش صهيل تا برمد شير در کنام
  • حيرت کند ز جنبش من در هوا عقاب
    غيرت برد به رحمت من در زمين هوام
  • همواره در شقاق و ستمشان مدار سير
    پيوسته در نفاق و جفا کرده اقتحام
  • سنجهاي سنجري هر سو ز شادي در خروش
    پيلهاي هندوي هر سو ز عشرت در خرام
  • جامهاي خسروي در خنده چو برق از سحاب
    کوسهاي کسروي در ناله چون رعد از غمام
  • صارمش در خون اعدا چون هلال اندر شفق
    اشهبش در گرد هيجا چون سهيل اندر ظلام
  • صبح چون خيزي نياري جز جمالش در ضمير
    شام چون خسبي نبيني جز خيالش در منام
  • در بر پيلان به نوک تيغ بگسستي عروق
    در بر شيران به زخم گرز بشکستي عظام
  • قضيب در کف و از غايب برودتشان
    بسان خايه حلاج رعشه در اندام
  • بلي چه مايه امور شنيعه در عالم
    که نغز و دلکش و مستحسن است در فرجام
  • مگر نه رجس و پليدست نطفه در اصلاب
    مگر نه زشت و کثيفست مضغه در ارحام
  • يکي شود صنمي جانفزاي در پايان
    يکي شود قمري دلرباي در انجام
  • نه جزو يکدگر و نه جدا ز يکديگر
    چنانکه روح در اجساد و نور در اجرام
  • زهي بنان تو در بزم ابر گوهر ريز
    زهي سنان تو در رزم برق خون آشام
  • چو در رخش نگرستم شگفتم آمد زانک
    کسي نديده در آغاز ماه ماه تمام
  • نه در مصاف حسين تيغ آبدار اوليست
    ز آب در گلوي کافران کوفه و شام
  • پاشيده شد از زلفش در هر طرفي مشک
    گسترده شد از جعدش در هر قدمي دام
  • تا جانوران بر در جاه تو گرايند
    بگذاشت قدر قوت رفتار در اقدام
  • به زلفش هرچه در گيتيست چنبر
    به چشمش هرچه در آفاق اسقام
  • مژه در خستن تن بسته همت
    نگه در بردن جان کرده اقدام
  • به تعجيلش مئي در پيش بردم
    که ماهي بيست در خم داشت آرام
  • قضا فرمان برد او را در امثال
    قدر گردن نهد او را در احکام
  • گرفت او دوستان را در زر و سيم
    ببست او دشمنان را در خم خام
  • مغفر مردان زره هرگه که در دستت خدنگ
    کرته گردان قبا هرگه که در دستت حسام
  • ز همت تو جمادات نيز در طربند
    جماد را نبود گرچه روح در اندام
  • به دستش اندر در بزم چون قدح گيرم
    به چنگش اندر در رزم چون سنان بينم
  • مردم پي جزا در طاعت زنند و ما
    از شوق حلقه بر در صاحب جزا زنيم
  • بنشستم و نشاندمش از مهر در کنار
    بر هيأتي که شمع فروزنده در لگن
  • اين در نظر سپهري آکنده از نجوم
    آن در صفت هلالي آموده از پرن
  • با لشکري فره همه در عزم مشتهر
    با موکبي گران همه در رزم ممتحن
  • يونس مگر نبودش در بطن نون سکون
    يوسف مگر نه گشتش در قعر چه سکن
  • دارم يکي برادر در پارس پارسا
    کاو اندر آن ديار اويسست در قرن
  • منت خداي را که ز بس جود بيحساب
    در زير در و گوهر بنهفتيم بشن
  • دستش چو يار خطي زلزال در خطا
    پايش چو جفت ختلي ولوال در ختن
  • مهرچهر روشنت در موي همچون جوشنت
    نور يزدانست در تاريک جان اهرمن
  • چهره ات فردوسي از حسنت و مژگانت در او
    راست مانند سنان گيو در جنگ پشن
  • در نيام نيلگون شمشير گوهر بار او
    يا نهان در ظلمت شب موج درياي عدن
  • جوهرش در تيغ و تيغش در نيام گوهرين
    آن پرن اندر هلالست اين هلال اندر پرن
  • بنهفته در رطب يک روضه اقحوان
    پوشيده در قصب يک پشته ياسمن
  • چون ماه نخشبش ماهيست در کله
    چون چاه نخشبش چاهيست در ذقن
  • ختمست در جهان بر دست تو سخا
    ختمست در زمان بر نطق من سخن
  • گر فرو ريزد اگر طلعت فروزي در بهار
    سرو بنشيند اگر قامت فرازي در چمن
  • تا غم معشوق گيرد در دل عاشق قرار
    تا دل عشاق جويد در بر جانان سکن
  • حاسد جاه تو در قعر زمين گيرد سکون
    پايه قدر تو گيرد جاي در اوج پرن
  • در درون درع تاري پيکر رخشان او
    جان جبريلست در تاريک جسم اهرمن
  • آنقدر زي در جهان شاها کت آيد در صماخ
    ذکر محشر داستان رستم و رويينه تن
  • گر چو ديگت هست جوشي در درون
    کف ميار از خام طبعي در دهن
  • اي صنم جوي صمدگو تا به کي
    در زبان حق داري و در دل وثن
  • نام او در مهد از پستان مام
    در لب کودک درآيد با لبن
  • در جنان بر صلح چون بستند دل
    در جهان بر کينه چون دادند تن
  • نفي را اثبات کن در نفي لا
    سلب را ايجاب کن در لفظ لن
  • تا بود در سنبل خوبان گره
    تا بود در طره ترکان شکن
  • گهي بگريد کلکش چو ابر در آذار
    گهي بخندد تيغش چو برق در بهمن
  • به مکر مي نتوان بست باد در چنبر
    به زرق مي نتوان سود آب در هاون
  • در ضميرش باد هر نقشي بجز نقش ملال
    در ديارش باد هرچيزي بجز شور و فتن
  • شنيدي هندويي کافر مکان در خانه مسلم
    شنيدي افعيي پيچان بود در آتشش مسکن
  • هزار لجه نهنگست در يکي خفتان
    هزار بيشه هژبرست در يکي جوشن
  • ز چيرگي همه مانند سيل در کهسار
    ز خيرگي همه مانند دود در گلخن
  • چه گفت گفت چه جوشيم در هلاکت جان
    چه گفت گفت چه کوشيم در فلاکت تن
  • به زرق مي نتوان بست باد در چنبر
    به کيد مي نتوان سود آب در هاون
  • بسا سرا که به صارم بريد در مغز
    بسا دلا که به ناوک دريد در جوشن
  • نخست آنکه قوافي به چند جاي در او
    مکررست چو انعام شاه در حق من
  • شود جنون مجسم خرد ز وسوسه در سر
    شود هلاک مصور روان ز ولوله در تن
  • شراره خيز بود تا که برق در نيسان
    ستاره ريز بود تا که ابر در بهمن