نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
مي برد راستي از طبع، کج انديش برون
تير
در
قبضه ناراست، کمان مي گردد
جذبه بحر نگردد ز غريبان غافل
در
گهر آب گهر قطره زنان مي گردد
سنگ اطفال گران نيست به سودازدگان
کبک
در
کوه و کمر خنده زنان مي گردد
شکر اين لطف نمايان چه توانم کردن؟
که مثال تو
در
آيينه عيان مي گردد
در
طلب باش که از گرمي صحراي طلب
پاي پر آبله از ديده وران مي گردد
ديدنت باعث سرسبزي جان مي گردد
پير
در
سايه سرو تو جوان مي گردد
در
سبک مغز ندارد سخن سخت اثر
که فلاخن سبک از سنگ گران مي گردد
آدمي پير چو شد حرص جوان مي گردد
خواب
در
وقت سحرگاه گران مي گردد
آسمان
در
حرکت از نظر روشن ماست
آب از قوت سرچشمه روان مي گردد
راي روشن ز بزرگان کهنسال طلب
آبها صاف
در
ايام خزان مي گردد
طالب خلق اگر گوشه عزلت گيرد
همچو دامي است که
در
خاک نهان مي گردد
آسمان خاک ره مردم بي آزارست
گرگ
در
گله اين قوم شبان مي گردد
بيشتر گوشه نشينان جهان صيادند
دام
در
خاک پي صيد نهان مي گردد
خصم بدگوهر اگر حرف ملايم گويد
استخواني است که
در
لقمه نهان مي گردد
پرتو عاريتي نعل
در
آتش دارد
دولت ماه به يک شب سپري مي گردد
مي و مطرب نبود زنده دلان را
در
کار
خنده بر غنچه نسيم سحري مي گردد
همچو آيينه که
در
شارع عام آويزند
عمر من صرف پريشان نظري مي گردد
کوه
در
باديه شوق کمر مي بندد
خاک چون آب روان بار سفر مي بندد
ماه شبگرد من از خانه چو آيد بيرون
ماه
در
خدمتش از هاله کمر مي بندد
دل آگاه درين غمکده خرم نشود
يوسف آن نيست که
در
گوشه زندان خندد
شانه گر غور
در
آن زلف گرهگير کند
تا قيامت دل بيتاب برون مي آرد
شمع را شوق تماشاي تو
در
بزم شراب
شب آدينه ز محراب برون مي آرد
در
حريمي که لب لعل تو ميکش باشد
قدح از خويش مي ناب برون مي آرد
غير دندان تو
در
دايره هستي نيست
آسيايي که ز خود آب برون مي آرد
مي زدايد نفس صدق ز دلها زنگار
صبح
در
چهره گشايي يد بيضا دارد
گر چه ني عقده خود را نتواند وا کرد
در
گشاد گره دل يد طولي دارد
دل سنگين ترا حلقه بيرون درست
ناله من که اثر
در
دل خارا دارد
بوي پيراهن اگر تند رود معذورست
دشمني
در
پي چون چشم زليخا دارد
بوي پيراهن اگر تند رود معذورست
دشمني
در
پي چون چشم زليخا دارد
دم جان بخش اثر
در
دل آهن نکند
چشم سوزن چه تمتع ز مسيحا دارد؟
دل محال است که ساکن شود از لرزيدن
شانه تا راه
در
آن زلف چليپا دارد
تو ز طفلي است که
در
خانه نداري آرام
ور نه هنگامه عالم چه تماشا دارد؟
گر چه
در
آينه جوهر ننمايد خود را
خط بر آن صفحه رخسار تماشا دارد
ماه هرچند خوش آينده نباشد
در
روز
حسن مهتابي دلدار تماشا دارد
جوش مي را به پريخانه خم بايد ديد
سيل
در
سينه کهسار تماشا دارد
در
ته زلف کند جلوه ديگر رخسار
دل شب عالم انوار تماشا دارد
سر مژگان تو
در
کاوش دل بي پرواست
نيشتر از رگ بيمار چه پروا دارد؟
در
دو عالم گرهي نيست که نگشايد عشق
عاشق از عقده افلاک چه پروا دارد؟
آه عشاق سينه روز اثرها دارد
شب اين طايفه
در
پرده سحرها دارد
دل صاحب نظران را به تغافل مشکن
کاين حبابي است که
در
پرده گهرها دارد
گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه
خار
در
هر سر انگشت هنرها دارد
آن که
در
شکر، زبان بر دهنش مسمارست
چون رسد وقت شکايت چه زبانها دارد
نيست
در
آب حيات و دم جان بخش مسيح
اين گشايش که دم تيغ شهادت دارد
جلوه گاه دل عاشق ز فلک بيرون است
در
صف پيش بود هر که شجاعت دارد
نيست
در
پله ديوار قناعت صائب
سايه بال هما گرچه سعادت دارد
آتشي
در
ته پا هست اگر رهرو را
هر گياهي به رهش شمع هدايت دارد
سود سوداي محبت همه
در
نقصان است
ساده لوح آن که تمناي کفايت دارد
سخن سرد چه تأثير کند
در
دل گرم؟
جوش دريا چه غم از خامي عنبر دارد؟
نيست ممکن شود آسوده، دل از لرزيدن
شانه تا راه
در
آن زلف معنبر دارد
بس که سيراب بود تيغ تو،
در
هر زخمي
بر جگر سوختگان منت کوثر دارد
صفحه قبل
1
...
1487
1488
1489
1490
1491
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن