نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
تا قيامت
در
دل بسته نخواهد ماندن
عاقبت دست دعا قفل اثر مي پيچد
صيقل آينه غيب همان
در
غيب است
دل محال است به تدبير مصفا گردد
در
دل ساده ما عقل کند جلوه عشق
نقطه سهو بر اين صفحه سويدا گردد
عشق
در
پرده ناموس نماند صائب
قاف پوشيده کجا از پر عنقا گردد؟
ملک بيگانه بود بيخبري عاقل را
کسي از بهر چه
در
کشور اعدا گردد؟
سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر
در
هر نفسي عالم ديگر گردد
حسن
در
هر نگهي عالم ديگر گردد
به نسيمي ورق لاله و گل برگردد
گل رويي که نيايد ز لطافت به خيال
چه خيال است
در
آيينه مصور گردد؟
تربيت را نبود
در
دل تاريک اثر
جوش دريا سبب خامي عنبر گردد
دست
در
دامن تسليم و رضا زن صائب
تا ترا موج خطر دامن مادر گردد
بيش ازين تاب ندارم، به جنون خواهم زد
شانه تا چند
در
آن زلف، سراسر گردد؟
حسن
در
هر نظري جلوه ديگر دارد
سخن تازه محال است مکرر گردد
صحبت زنده دلان جو که گرانقدر شود
آب بي قيمت اگر
در
دل گوهر گردد
نشود حرص تهي چشم به احسان خاموش
که لب نان، لب
در
يوزه سايل گردد
گر چنين تنگ شود دايره عيش و نشاط
پسته
در
پوست محال است که خندان گردد
خواب هرکس ز خيال تو پريشان گردد
زلف شب
در
نظرش سنبل و ريحان گردد
دلم آشفته ز جمعيت ياران گردد
همچو سي پاره که
در
جمع پريشان گردد
مي شود فاختگان را خط آزادي سرو
در
رياضي که نهال تو خرامان گردد
عشق هر روز شد از روز دگر مشکلتر
نيست
در
طالع اين کار که آسان گردد
هرکه چون آبله
در
حلقه آهل نظرست
هر قدم گرد سر خار مغيلان گردد
در
پريخانه دل نيست قرارش صائب
طفل اشکي که بدآموز به دامان گردد
نخل قد تو به باغي که خرامان گردد
سرو
در
زير پر فاخته پنهان گردد
قمري از سرو به زنهار برآرد انگشت
در
رياضي که نهال تو خرامان گردد
مي شود جمع به شيرازه خرمن آخر
تخم هر چند
در
آغاز پريشان گردد
بي ضرورت به سخن لب مگشا
در
پيري
که سخن پوچ ز افتادن دندان گردد
فيض حق
در
دل آلوده نگردد نازل
خم چو بي باده شود جاي فلاطون گردد
غوطه
در
خون زده از حسرت شيرين، چه عجب
دوش فرهاد اگر مسند گلگون گردد
حسن صائب ز هوادار کند نشو و نما
سرو
در
زير پر فاخته موزون گردد
گر چنين خون دل ازان طره مشکين گردد
شانه را دست
در
آن زلف نگارين گردد
مانع شوخي آن چشم نشد پرده خواب
برق
در
ابر محال است بتمکين گردد
گر چنين خون دل ازان طره مشکين گردد
شانه را دست
در
آن زلف نگارين گردد
رنگي از گلشن
در
بسته ندارد گلچين
هر که خاموش شد ايمن ز سخن چين گردد
خاطر جمع بود
در
گره دلتنگي
گل نشکفته محال است که بي بو گردد
پله عشرتش از قاف گرانسنگ ترست
در
دل هرکه خدنگ تو ترازو گردد
هست
در
پرده آتش رخ گلزار خليل
مي توان چيد گل از يار چو بدخو گردد
هرکه شد واله و ديوانه ليلي نگهان
در
نظر موج سرابش رم آهو گردد
ماند
در
صفحه رخسار تو صائب حيران
طوطي از آينه هرچند سخنگو گردد
چون حنا کز سفر هند شود غاليه رنگ
خون دل مشک
در
آن حلقه گيسو گردد
طي شود
در
نفسي زندگيش همچو حباب
سر هرکس که درين بحر هوا جو گردد
هر غباري که ازو چشم نپوشي صائب
در
نهانخانه دل آينه رويي گردد
زنگ روشنگر آيينه ما مي گردد
در
پريخانه ما جغد هما مي گردد
درد صاف از دل خوش مشرب ما مي گردد
در
پريخانه ما جغد هما مي گردد
چشم کوته نظران حلقه بيرون درست
ورنه آن سرو روان
در
همه جا مي گردد
محملي را که درين باديه من مي طلبم
نه فلک
در
طلبش آبله پا مي گردد
رهنوردي که درين باديه هموار رود
خار
در
رهگذرش دست دعا مي گردد
بي عصايي است درين راه دليل کوري
هر که بيناست
در
اينجا به عصا مي گردد
در
بيابان طلب راهروان را شبها
نفس سوخته ام راهنما مي گردد
در
تمناي تو اي قافله سالار بهار
گل جدا، رنگ جدا، بوي جدا مي گردد
در
نگيرد سخن عشق به ارباب هوس
آتش افسرده ازين هيزم تر مي گردد
سخن از غور سخن سنج گرامي گردد
قطره
در
حوصله بحر گهر مي گردد
صفحه قبل
1
...
1486
1487
1488
1489
1490
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن