167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • چو آتش در زدي، باري همين بين
    چنين باشد که خود را دور داري
  • گر خال بناگوشت دل بستد و منکر شد
    باري تو گواهي ده، اي در بناگوشي
  • طبيبم داغ فرمايد، نداند
    که صد جا بيش دارم در نهاني
  • چه يارد گفت در وصف تو خسرو
    که هرچ اندر دل آرم، بيش از آني
  • سزد گر نيکويي در من ببيني
    که خودکام و جوان و نازنيني
  • ز جان آيم به استقبال تيرت
    که بر من راست کرده در کميني
  • بيا گر در همي چيني ز چشمم
    به شرط آنکه مهره برنچيني
  • خواهم به درت روم به صد آه
    سوزم سر و پاي خود در آن کوي
  • اي ديده، به سوز من ببخشاي
    کامروز تراست آب در جوي
  • در آب حيات غرقه شد خضر
    زان سبزه که زير آب داري
  • خون ريز که گر بپرسدت کس
    در هر مژه صد جواب داري
  • عشقي که نه جان دهند در وي
    بازي باشد، نه عشقبازي
  • جان مي رودم برون و غم نيست
    غم زانست که در ميان جاني
  • اي زلف ترت مراغه کرده
    بر روي تو چون در آب ماهي
  • در هوشياري مهوشي، سرمست و غلتان دلکشي
    چون مو کني شانه کشي، طره پريشان خوشتري
  • سيمين تري از بادتر، در لب ز شيريني اثر
    با قامتي چون نيشکر پسته دهان کيستي؟
  • هرگز نيايد در نظر نقشي ز رويت خوبتر
    شمسي ندانم يا قمر، حوري ندانم يا پري
  • خسرو خسته را سخن بسته شد از تو در دهن
    طوطي شکرين من، نغز نداي کيستي؟
  • اي بت بدکيش، چشم نامسلمان را بپوش
    در مسلماني چرا تاراج کافر مي کني؟
  • يار در دل، خسروا و جانم آخر، شايد آنک
    پادشاه را با گدايي خانه انبازي دهي
  • هر دمي گردي و در ديده ناخفته دوست
    دوستانه ز پي کوري دشمن خفتي
  • روز محشر نبود هيچ حسابش به يقين
    هر که در کوي مغان گشت شهيد، اي ساقي
  • آنکه در کوي محبت قدم از صدق نهاد
    دگر او پند اديبان نشنيد، اي ساقي
  • زاهد از شرم تو دايم سرانگشت گزد
    جز در ميکده جايي مگريد، اي ساقي
  • مردم چشمي و شد خانه چشمم تاريک
    تا تو در خانه ديگر شدي، اي بينايي