167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • تازه کردستي ز نم بر روي خود
    هم به خون تازه در پيوسته اي
  • شمع مراد من نشدي يک شبي تمام
    ماه تمام، در شب تار که بوده اي؟
  • سروت هنوز هست در آغوش خاستن
    اي سرو نيم رسته، بهار که بوده اي؟
  • دي بوسه داديم چو شدم خاک بر درت
    امروز خاک بوس در شه چگونه اي؟
  • کي داند انده شب تنها نشستگان؟
    اي آن که مست در بر جانان غنوده اي
  • آب حيات مي رودت در سخن که لب
    گويي ره آب چشمه حيوان گشوده اي
  • اي مرغ عاشق ار تو بدانستييي وفا
    در رنج خويش راحت صياد ديده اي
  • دلا، زينسان چه مي نالي در آن کوي؟
    گدايان شبانگه را چه باشي
  • بمير اي مرغ تشنه در بيابان
    اميد ابر ناگه را چه باشي
  • دلم را خرد بشکستي به هجران
    قوي بتخانه اي را در شکستي
  • از ديده نيفتد گذرش بر تو نگويي
    تا خاک شوم در ته پايي که تو باشي
  • شايد که نياري به نظر ملک جهان را
    در کلبه احزان گدايي که تو باشي
  • مست آمده اي باز به مهمان که بودي؟
    دانم شکري در شکرستان که بودي؟
  • مي دوش کجا خوردي و ساغر به که دادي؟
    در ظلمت شب چشمه حيوان که بودي؟
  • آراسته و مست در آغوش که خفتي؟
    اين بخت کرا بوده، به فرمان که بودي؟
  • بيداري شبهام چه ديدي تو که هرگز
    در خواب گهي ديده بيدار نديدي؟
  • چه سود از گريه خسرو در اين غم؟
    چو کشتش را ز باران نيست روزي
  • به گريه خواستم وصلت در اين ملک
    گداي خويش را سلطان نکردي
  • ترا من دل سپردم، ليک جايش
    در آن گيسوي چين بر چين تو کردي
  • کله را کج منه چندين بر آن سر
    که تا با ما کجي در سر نداري
  • شکستي طره، تا در سر چه داري؟
    نگويي کينه با چاکر چه داري؟
  • کله کج کرده اي از بهر آن راست
    که خون ريزي، دگر در سر چه داري؟
  • گرم ديوانه خواهي داشت در دشت
    ميان بربسته ام بر هر چه داري؟
  • مرا چند آخر از خود دور داري؟
    دلم را در هم و رنجور داري
  • بتي گر داري، از فردا مينديش
    که در خانه بهشت و حور داري