نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
پشيماني ندارد خنده بر وضع جهان کردن
ندارد گريه
در
پي خنده اي کز زعفران خيزد
در
آن گلشن که صائب غنچه منقار بگشايد
به جاي ناله از آتش زبانان الامان خيزد
نمي دانم کدامين شوخ چشم افتاده
در
دامش
که صياد از کمين بسيار بيتابانه مي خيزد
در
اميدواري آنچنان مسدود شد صائب
که از آيينه زنگ از سعي خاکستر نمي خيزد
فغان بي اثر
در
سينه عاشق نمي باشد
ازين فولاد يک شمشير بي جوهر نمي خيزد
سپند خام بيجا
در
ميان مي افکند خود را
درين محفل صدا از بيقراران برنمي خيزد
زشمعي برگ آسايش طمع دارم که از شوخي
پر پروانه جاي برگ گل
در
پيرهن ريزد
ندارد عالم ايجاد چون من واژگون بختي
که رنگ شام غربت
در
دلم صبح وطن ريزد
دويي نبود ميان کفر و دين
در
عالم وحدت
دل تسبيح از بگسستن زنار مي ريزد
زحرف تلخ مي خواهد مرا ناصح به شور آرد
زناداني نمک
در
ديده بيدار مي ريزد
ندارد صرفه اي با بي پروبالان
در
افتادن
زخون کبک، رنگ قتل خود شهباز مي ريزد
اگر
در
دام او اشکي دل ديوانه مي ريزد
زچشم دوربيني خونبهاي دانه مي ريزد
برو ناصح نمکدان نصيحت
در
دلم مشکن
که شور محشر از زنجير اين ديوانه مي ريزد
زشور حشر ترساند فلک ديوانه ما را
چه بيکارست، رنگ سيل
در
ويرانه مي ريزد
محک از کارهاي سخت باشد شيرمردان را
به مردم جوهر فرهاد
در
کهسار پيدا شد
ندارد راه کثرت
در
حريم وحدت يوسف
حجاب ديده کوتاه بينان پيرهنها شد
دل بي آرزو را دامن پاک از هوا گيرد
زروشن گوهري گستاخ شبنم
در
چمنها شد
ندارد گرچه راه کعبه مقصود پاياني
کند هر کس سفر
در
خويشتن منزل تواند شد
نباشد گر دري ويرانه ما بي دماغان را
غبار دل
در
غمخانه ما مي تواند شد
به داغ نااميدي سينه ما گرم مي جوشد
همايون جغد
در
ويرانه ما مي تواند شد
تعين داردش
در
پرده بيگانگي، ورنه
حباب از ترک سر درياي اخضر مي تواند شد
چه طوفانها کند چون
در
مقام التفات آيد
دهاني کز جواب خشک کوثر مي تواند شد
زفکر صبح شنبه طفل
در
آدينه مي لرزد
که از انديشه انجام غافل مي تواند شد؟
چنين گر سبزه خط خيزد از رخسار گلرنگش
گل ازخجلت نهان
در
بوته خاشاک خواهد شد
اگر اين است کيفيت هواي نوبهاران را
در
ميخانه از گرد کسادي بسته خواهد شد
غبار جرم ما
در
دل نخواهد ماند رحمت را
محيط از رهگذار سيل ديگرگون نخواهد شد
پريشاني شود شيرازه جمعيت خاطر
مشو
در
هم اگر کار جهان يک چند درهم شد
نباشد
در
بساط آسمان هم جود بي منت
زبار منت خورشيد پشت ماه نو خم شد
برآمد از حجاب شرم
در
دوران خط رويش
هلال خط مشکين ماه عيد روزه داران شد
گريبان چاکي عشاق از ذوق فنا باشد
الف
در
سينه گندم زشوق آسيا باشد
چسان آيد برون از زير ديوار گرانجاني؟
تن زاري که
در
ششدر زنقش بوريا باشد
مقوس کرد بار روزي ما آسمانها را
دل آگاه
در
انديشه روزي چرا باشد؟
سلامت شبنم از سرچشمه خورشيد باز آمد
حضور خاطر ما نيست دايم
در
سفر باشد
زسيلاب حوادث عارف از جا
در
نمي آيد
کمند وحدت صاحبدلان موج خطر باشد
سخن سنجيده گفتن بي نيازي بار مي آرد
گهر
در
دامن غواص از پاس نفس باشد
حبابي را که
در
بحر حقيقت چشم بگشايد
سپهر آبگون چون پرده روي نفس باشد
قيامت مي کند
در
سايه زلف سيه خالش
جگردارست هر دزدي که همدست عسس باشد
سخنسازي ندارد جز خجالت حاصل ديگر
سر اهل سخن
در
پيش دايم چون قلم باشد
مکن از ظلمت فقر و فنا چون بيدلان وحشت
که آب زندگاني
در
شبستان عدم باشد
نيم غمگين اگر گردون نگردد بر مراد من
که برد پاکبازان بيشتر
در
نقش کم باشد
ندارد گنج قارون اعتبار خاک
در
چشمش
دلي کز درد و داغ عشق صائب محتشم باشد
نسازد نور يکتايي دو دل پروانه ما را
اگرچه صد هزاران شمع
در
يک انجمن باشد
نوازش از کسي جز سيلي اخوان نمي بيند
اگر صد سال يوسف
در
دبستان وطن باشد
گر از روشندلاني از گداز تن مشو غافل
که کار شمع
در
دلهاي شب بگداختن باشد
نثار تيغ سيراب شهادت نقد جان کردن
نفس
در
زير آب زندگاني باختن باشد
نبيند رنج غربت هر که دارد وسعت مشرب
زخلق خوش هميشه نافه
در
صحراي چين باشد
کند
در
پرده مه سير خورشيد جهان آرا
زصورت، ديده هر کس به صورت آفرين باشد
اگرچه داشتي ميخانه ها
در
پيش دست خود
به يک پيمانه نشکستي خمارم، اين چنين باشد!
خيال بوسه
در
دل نقش مي بستم زخاميها
به پيغامي نکردي شرمسارم، اين چنين باشد!
ز ابرو صد گره انداختي
در
رشته کارم
زپرکاري نکردي فکر کارم، اين چنين باشد!
صفحه قبل
1
...
1482
1483
1484
1485
1486
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن