نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نگردد تشنه خاک وطن سيراب
در
غربت
که يوسف بر لب نيل آرزوي آب چه دارد
نمي افتد زگرگان رخنه
در
پيراهن عصمت
خدا از کامجويان ماه کنعان را نگه دارد
ترا سامان کاوش نيست از کوتاهي بينش
وگرنه هر شراري
در
دل آتشخانه اي دارد
زتهمت خار
در
پيراهن معشوق مي ريزد
زليخا بي تکلف عشق نامردانه اي دارد
يکي صد شد زخط سبز حسن آن لب ميگون
در
ايام بهاران مي عجب کيفيتي دارد
حباب آسا سراسر مي رود
در
سينه اش دريا
درين درياي پرآشوب هر کس خلوتي دارد
بود
در
ديده ما تنگتر از حلقه خاتم
به چشم مور اگر ملک سليمان وسعتي دارد
زبيم آسيا
در
سينه دارد چاکها صائب
به ظاهر خوشه گندم اگر جمعيتي دارد
يکي صد مي شود تخم کدورت
در
دل تنگم
زمين دردمندان خاک حاصل پروري دارد
نگردد
در
قيامت تکمه پيراهن خجلت
سر هر کس که اينجا با سر زانو سري دارد
مبادا لب به آب زندگي چون خضرترسازي
که هر تبخاله اي
در
پرده دل کوثري دارد
نمي بينم از ان دزديده
در
رخساره جانان
که ديدنهاي رسوا عشق را مستور مي دارد
نباشد مانعي پروانه را
در
گرد سرگشتن
زنزديکي مرا پاس ادب مهجور مي دارد
ندارد اختياري مور
در
آميزش شکر
که دلها را از ان شيرين شمايل باز مي دارد؟
ندارد راه
در
دارالامان خامشي آفت
صدف انديشه اي از تلخي دريا نمي دارد
مگر
در
پرده دل با خيال او نظر بازم
وگرنه آن رخ نازک تماشا برنمي دارد
نهادم تا قدم
در
آستان چرخ، افتادم
زمين خانه اين سفله مهمان برنمي دارد
مکن ناسازگاري با ضعيفان
در
زبردستي
که بيجوهر بود تيغي که سوزن برنمي دارد
مشو
در
روزگار دولت از افتادگان غافل
به پيش پا نظر کن تا چراغت روشني دارد
به گل يکباره نتوان زد
در
اميدواري را
اگر ما را نخواني، نامه ما خواندني دارد
زناليدن نگردد سرمه مانع دردمندان را
جرس
در
پرده شبها عجب ناليدني دارد
گشودم سرسري بر روي دنيا چشم، ازين غافل
که ديدنهاي رسمي
در
عقب واديدني دارد
اگر
در
نوبهاران وانکردي چشم عبرت بين
به اوراق پريشان خزان گرديدني دارد
بدن را
در
زمين هرگز روان پاک نگذارد
که دام خويش را صياد زير خاک نگذارد
زصبح آفرينش بر نيايد آتشين رويي
که
در
کوي تو چون خورشيد سر بر خاک نگذارد
گزيدم با هزاران آرزو عشقش، ندانستم
که
در
دل آرزو آن شعله بيباک نگذارد
طلسم شيشه نتواند برآمد با مي زورين
عبث سر
در
سر پرشور من افلاک نگذارد
زشرم جلوه مستانه او سرو پا
در
گل
زطوق قمريان چون دود از روزن هوا گيرد
چو خورشيد درخشان
در
زوال خويش مي کوشد
بلند اقبال چون از زيردستان سايه وا گيرد
کماني کرده زه بيطاقتي
در
پيکر خشکم
که چون تير هوايي استخوان من هوا گيرد
ميان محرم و بيگانه فرقي نيست
در
غيرت
نخواهم خون من دامان آن گلگون قبا گيرد
زبس
در
خاکساري ريشه محکم کرده ام صائب
زپا افتد اگر استاده اي دست مرا گيرد
نباشد
در
حريم حسن ره جز خاکساران را
که جز گرد يتيمي دامن پاک گهر گيرد؟
مکن از تيره روزي شکوه هنگام تهيدستي
که بي منت چنار تنگدست از خويش
در
گيرد
شود گردکسادي سرمه انصاف گوهر را
مگر
در
عهد خط آن ظالم از دلها خبر گيرد
يد طولاست
در
تحصيل روزي گوشه گيران را
وگرنه عنکبوت از تار سستي چون مگس گيرد؟
درين ده روزه هستي از گرفتاري مشو غافل
که مرغ دوربين
در
بيضه احرام قفس گيرد
دم سرد خزان را حلقه بيرون
در
سازد
گلستاني که رنگ از شعله آواز من گيرد
حديث تلخ را جاهل شراب ناب مي گيرد
نمک
در
ديده بيدرد رنگ خواب مي گيرد
زند سرپنجه با خورشيد
در
هنگامه دعوي
بر رويي که نقش از سيلي استاد مي گيرد
مگر از پرده غفلت حجابي
در
ميان آيد
وگرنه زود دل از عالم ايجاد مي گيرد
تماشاي رخش
در
پرده مي کردم، ندانستم
که اين آيينه از آب گهر زنگار مي گيرد
اگرچه شبنم اين بوستانم
در
عزيزيها
غبار خاطر من رخنه ديوار مي گيرد
خيانتهاي پنهان مي کشد آخر به رسوايي
که دزد خانگي را شحنه
در
بازار مي گيرد
اگرچه مانع پرواز مي باشد گرفتاري
مرا دل
در
بر از ياد قفس پرواز مي گيرد
زبان خار تهمت کوته است از پاکدامانان
به جرأت شمع را فانوس
در
آغوش مي گيرد
زمين سينه عاشق عجب خاصيتي دارد
که تا سرکش نباشد نخل،
در
وي پا نمي گيرد
اگر پاي حسابي روز محشر
در
ميان باشد
سر خاري ازين گلزار پاي ما نمي گيرد
ندارد آرزو ره
در
دل آزاده ام صائب
زمين پاک من نخل تمنا را نمي گيرد
سبکسيري شود سيلاب را
در
سنگلاخ افزون
گرانخوابي عنان زندگاني را نمي گيرد
صفحه قبل
1
...
1480
1481
1482
1483
1484
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن