167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نگردد تشنه خاک وطن سيراب در غربت
    که يوسف بر لب نيل آرزوي آب چه دارد
  • نمي افتد زگرگان رخنه در پيراهن عصمت
    خدا از کامجويان ماه کنعان را نگه دارد
  • ترا سامان کاوش نيست از کوتاهي بينش
    وگرنه هر شراري در دل آتشخانه اي دارد
  • زتهمت خار در پيراهن معشوق مي ريزد
    زليخا بي تکلف عشق نامردانه اي دارد
  • يکي صد شد زخط سبز حسن آن لب ميگون
    در ايام بهاران مي عجب کيفيتي دارد
  • حباب آسا سراسر مي رود در سينه اش دريا
    درين درياي پرآشوب هر کس خلوتي دارد
  • بود در ديده ما تنگتر از حلقه خاتم
    به چشم مور اگر ملک سليمان وسعتي دارد
  • زبيم آسيا در سينه دارد چاکها صائب
    به ظاهر خوشه گندم اگر جمعيتي دارد
  • يکي صد مي شود تخم کدورت در دل تنگم
    زمين دردمندان خاک حاصل پروري دارد
  • نگردد در قيامت تکمه پيراهن خجلت
    سر هر کس که اينجا با سر زانو سري دارد
  • مبادا لب به آب زندگي چون خضرترسازي
    که هر تبخاله اي در پرده دل کوثري دارد
  • نمي بينم از ان دزديده در رخساره جانان
    که ديدنهاي رسوا عشق را مستور مي دارد
  • نباشد مانعي پروانه را در گرد سرگشتن
    زنزديکي مرا پاس ادب مهجور مي دارد
  • ندارد اختياري مور در آميزش شکر
    که دلها را از ان شيرين شمايل باز مي دارد؟
  • ندارد راه در دارالامان خامشي آفت
    صدف انديشه اي از تلخي دريا نمي دارد
  • مگر در پرده دل با خيال او نظر بازم
    وگرنه آن رخ نازک تماشا برنمي دارد
  • نهادم تا قدم در آستان چرخ، افتادم
    زمين خانه اين سفله مهمان برنمي دارد
  • مکن ناسازگاري با ضعيفان در زبردستي
    که بيجوهر بود تيغي که سوزن برنمي دارد
  • مشو در روزگار دولت از افتادگان غافل
    به پيش پا نظر کن تا چراغت روشني دارد
  • به گل يکباره نتوان زد در اميدواري را
    اگر ما را نخواني، نامه ما خواندني دارد
  • زناليدن نگردد سرمه مانع دردمندان را
    جرس در پرده شبها عجب ناليدني دارد
  • گشودم سرسري بر روي دنيا چشم، ازين غافل
    که ديدنهاي رسمي در عقب واديدني دارد
  • اگر در نوبهاران وانکردي چشم عبرت بين
    به اوراق پريشان خزان گرديدني دارد
  • بدن را در زمين هرگز روان پاک نگذارد
    که دام خويش را صياد زير خاک نگذارد
  • زصبح آفرينش بر نيايد آتشين رويي
    که در کوي تو چون خورشيد سر بر خاک نگذارد
  • گزيدم با هزاران آرزو عشقش، ندانستم
    که در دل آرزو آن شعله بيباک نگذارد
  • طلسم شيشه نتواند برآمد با مي زورين
    عبث سر در سر پرشور من افلاک نگذارد
  • زشرم جلوه مستانه او سرو پا در گل
    زطوق قمريان چون دود از روزن هوا گيرد
  • چو خورشيد درخشان در زوال خويش مي کوشد
    بلند اقبال چون از زيردستان سايه وا گيرد
  • کماني کرده زه بيطاقتي در پيکر خشکم
    که چون تير هوايي استخوان من هوا گيرد
  • ميان محرم و بيگانه فرقي نيست در غيرت
    نخواهم خون من دامان آن گلگون قبا گيرد
  • زبس در خاکساري ريشه محکم کرده ام صائب
    زپا افتد اگر استاده اي دست مرا گيرد
  • نباشد در حريم حسن ره جز خاکساران را
    که جز گرد يتيمي دامن پاک گهر گيرد؟
  • مکن از تيره روزي شکوه هنگام تهيدستي
    که بي منت چنار تنگدست از خويش در گيرد
  • شود گردکسادي سرمه انصاف گوهر را
    مگر در عهد خط آن ظالم از دلها خبر گيرد
  • يد طولاست در تحصيل روزي گوشه گيران را
    وگرنه عنکبوت از تار سستي چون مگس گيرد؟
  • درين ده روزه هستي از گرفتاري مشو غافل
    که مرغ دوربين در بيضه احرام قفس گيرد
  • دم سرد خزان را حلقه بيرون در سازد
    گلستاني که رنگ از شعله آواز من گيرد
  • حديث تلخ را جاهل شراب ناب مي گيرد
    نمک در ديده بيدرد رنگ خواب مي گيرد
  • زند سرپنجه با خورشيد در هنگامه دعوي
    بر رويي که نقش از سيلي استاد مي گيرد
  • مگر از پرده غفلت حجابي در ميان آيد
    وگرنه زود دل از عالم ايجاد مي گيرد
  • تماشاي رخش در پرده مي کردم، ندانستم
    که اين آيينه از آب گهر زنگار مي گيرد
  • اگرچه شبنم اين بوستانم در عزيزيها
    غبار خاطر من رخنه ديوار مي گيرد
  • خيانتهاي پنهان مي کشد آخر به رسوايي
    که دزد خانگي را شحنه در بازار مي گيرد
  • اگرچه مانع پرواز مي باشد گرفتاري
    مرا دل در بر از ياد قفس پرواز مي گيرد
  • زبان خار تهمت کوته است از پاکدامانان
    به جرأت شمع را فانوس در آغوش مي گيرد
  • زمين سينه عاشق عجب خاصيتي دارد
    که تا سرکش نباشد نخل، در وي پا نمي گيرد
  • اگر پاي حسابي روز محشر در ميان باشد
    سر خاري ازين گلزار پاي ما نمي گيرد
  • ندارد آرزو ره در دل آزاده ام صائب
    زمين پاک من نخل تمنا را نمي گيرد
  • سبکسيري شود سيلاب را در سنگلاخ افزون
    گرانخوابي عنان زندگاني را نمي گيرد