167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • ليک از آن چشم کمين مي کني
    ديده بد نيز ببين در کمين
  • بي چراغ است خانه خسرو
    هر زمان روي در نقاب مکن
  • من اندر خور بندگي نيستم
    وز اندازه بيرون تو در خورد من
  • نديدي که مه در گريبان بود
    سر اندر گريبان خود کن، ببين
  • اگر نشکند در ز دندان تو
    يکي زير دندان خود کن، ببين
  • چه بلاست از دو چشمت نظر نياز کردن
    مژه را گشاد دادن، در فتنه باز کردن
  • ناگهان گر گشت کويت مي کنم
    چشم من در غيرت است از پاي من
  • جان خسرو در دو چشمت يک نظر
    گر چه سرزد اين قدر کالاي من
  • هر کسي پندي شنيد و صبر کرد
    کار من دشوار و در هم همچنان
  • جان نفس بشکست و در پرواز شد
    دل به دام فتنه گر کم همچنان
  • من رسوا و هر سو خنده خلق
    چو مستي در ميان هوشياران
  • تنم پرورده شد در خون ديده
    چنان کز مي سفال باده خواران
  • نگويم درد خود با کس کز اين راز
    نگنجد در دل نااستواران
  • منم سرگشته زير پاي خوبان
    چو گوي افتاده در پيش سواران
  • چه خوش مي نالد اندر عشق خسرو
    چو بلبل در قفس وقت بهاران
  • دشمني چون عشق در بنياد دل افشرده پاي
    بر اميد صبر بي بنياد نتوان زيستن
  • هر کجا گفتار شيرين رخنه در جان افگند
    حاضر مردن کم از فرهاد نتوان زيستن
  • روزگار من پريشان شد ز ياد زلف تو
    در چنين ويرانه آباد نتوان زيستن
  • جهد حسود، خسروا، در طلب مراد دل
    رام کسي نمي شود بخت به حيله و فسون
  • بوالعجب کاري ست، من مشغول جان
    وان رقيبت در چرا و چون من
  • عاشقي وانگه مسلماني، نداني، اي سليم
    دوستي چون با بتان افتد، رود در دين سخن؟
  • در دوزخ اگر سوزم، زين نيست مرا دردي
    هستي تو بهشتي رو، اين است عذاب من
  • اي، گنج دلها، مستيت، در قتل چابکدستيت
    درد من آمد مستيت، ديوانگي درمان من
  • گر برم در برشان دست، بدزدند اندام
    سيم دزدي عجبي نيست ز سيم اندامان
  • خسرو از بهر تو بدنام شد، از وي بگريز
    نيکنامي نبود در روش بدنامان