نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
زبرق انتقام ايمن مشو گر اهل آزاري
که آتش عاقبت
در
خانه زنبور مي بارد
ندارد
در
تو فرياد گرفتاران اثر، ورنه
زعاجزنالي من خون زچشم دام مي بارد
نشان مردمي
در
مردم عالم نمي يابم
اگر دارد وجودي مردمي، مردم گيا دارد
به خاموشي زمکر دشمن بدرگ مشو ايمن
چو توسن گوش خواباند لگدها
در
قفا دارد
سيه چشمي که
در
آيينه از تمکين نمي بيند
غم نوميدي و محرومي صائب کجا دارد؟
توانگر
در
دل از سامان خود آزارها دارد
به قدر فلس، زير پوست ماهي خارها دارد
مجو
در
سايه بال هما امنيت خاطر
که اين گنج گهر را سايه ديوارها دارد
نمي افتد به دست کوتاه من دامن فرصت
وگرنه شکوه من
در
بغل طومارها دارد
به بوي خون زصحراي ملامت پا مکش صائب
که زخم خار او
در
آستين گلزارها دارد
تلاش عشق داري، عقل رسمي را زسروا کن
نمي سنجد گوهر
در
ترازويي که سر دارد
ندارد ديده کوتاه بينان ناخن کاوش
وگرنه
در
گره هر قطره درياي گهر دارد
زفکر عاقبت يک دم دلش فارغ نمي گردد
کجا
در
خاطر صائب غم دنيا گذر دارد؟
مشو ايمن زچشم شرمگين آن کمان ابرو
که چندين تيغ بي زنهار
در
زير سپر دارد
نباشد دور از سيمين بران اسباب خودبيني
که صبح آيينه خورشيد را
در
زير سر دارد
نگردد پرده چشم خدابين عالم ظاهر
که
در
آيينه، روي حرف طوطي با شکر دارد
زعاشق
در
حريم وصل خودداري نمي آيد
به فريادي سپند از قرب مجمر دست بردارد
خداجو غافل از
در
يوزه دلها نمي گردد
محال است از صدف غواص گوهردست بردارد
مشو
در
عين قدرت از ضعيفان جهان غافل
که از دوش سليمان بار اينجا مور بردارد
نهد
در
دامن ناز دگر از سرگرانيها
سري کز خواب ناز آن نرگس مخمور بردارد
درين ميدان جانبازان نماند بر زمين گردي
که دايم جلوه گلگون سواري
در
نظر دارد
غبار پيکرش چون گردباد از پاي ننشيند
سبک مغزي که اوج اعتباري
در
نظر دارد
زکوکو گفتن قمري چنين معلوم مي گردد
که نعل طوق
در
آتش زبالاي دگر دارد
زنبض بيقرارش مي توان دريافت اين معني
که
در
مدنظر اين موج درياي دگر دارد
عجب دارم که کار من به رسوايي نينجامد
نگاه دشنه ريزي
در
کمين طاقتم دارد
حضور گوشه خلوت به عنقا باد ارزاني
خيال او ميان انجمن
در
خلوتم دارد
ندارد بزم جانان محرمي محرومتر از من
ادب لب تشنه
در
آغوش آب کوثرم دارد
به اين تردامني
در
حشر اگر از خاک برخيزم
خطرها آتش دوزخ زدامان ترم دارد
چه بيدردست بلبل
در
ميان نغمه پردازان
که با شغل گرفتاري دماغ گلستان دارد
پناهي نيست
در
روي زمين خوشتر زبي برگي
کجا خار سر ديوار پرواي خزان دارد؟
کدامين گرمرو يارب ازين صحرا مسافر شد؟
که هر ريگي درين وادي عقيقي
در
دهان دارد
چسان مجنون نظر بردارد از چشم غزالانش؟
که گرگش حسن يوسف کاروان
در
کاروان دارد
زبيدردي مدان گر عاشق صادق بود خندان
که صبح از پرتو خورشيد تب
در
استخوان دارد
زحرف راست مي سوزند دايم راستان صائب
که صبح صادق از خورشيد آتش
در
دهان دارد
ندارد ديده دريانوردان نور يعقوبي
وگرنه هر حبابي يوسفي
در
پيرهن دارد
درين ميخانه پرشور هر جامي که مي بينم
زياد لعل سيراب تو آتش
در
دهن دارد
تن آساني نگيرد دامن دلهاي روشن را
که شبنم نعل
در
آتش زگلهاي چمن دارد
لباس عاريت پيش از طلب انداختن دارد
قماري را که بردي نيست
در
پي، باختن دارد
پشيماني ندارد جان به آن جان جهان دادن
نفس
در
زير آب زندگاني باختن دارد
عجب پروانه بر آتش سبکروحانه مي تازد
مگر
در
سوختن از شمع اميد ساختن دارد؟
زرشک خامه خود همچو موي خويش مي پيچم
که دايم دست
در
زلف پريشان سخن دارد
سر خورشيد
در
خون شفق غلطيد از صائب
که تاب دستبرد تيغ مژگان سخن دارد؟
زبيم چشم، گرد کعبه
در
بتخانه مي گردم
سمند عزم دورانديش نعل واژگون دارد
اميد جان شيرين داشتم از لعل سيرابش
ندانستم که از خط زهر
در
زير نگين دارد
زشرم ابروي او پيوسته چيني بر جبين دارد
وگرنه خنده گل غنچه اش
در
آستين دارد
زرنگ مي بود دلهاي غافل را سيه مستي
حناي دست زنگي هند را
در
آستين دارد
زرنگ آميزي دولت شود غافل سيه دلتر
حناي دست زنگي هند را
در
آستين دارد
مجو برگ نشاط از عالم دلمرده امکان
که تاک اين گلستان اشک خونين
در
گلو دارد
کنند از خاکساران اغنيا
در
يوزه همت
که ساغرهاي زرين چشم بر دست سبو دارد
چنان ناسازگاري عام شد
در
روزگار ما
که طفل از شير مادر استخوان اندر گلو دارد؟
نخواهد رخنه زخم نمايان ماند
در
دلها
اگر اين چاشني شيريني گفتار او دارد
صفحه قبل
1
...
1479
1480
1481
1482
1483
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن