167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • زبرق انتقام ايمن مشو گر اهل آزاري
    که آتش عاقبت در خانه زنبور مي بارد
  • ندارد در تو فرياد گرفتاران اثر، ورنه
    زعاجزنالي من خون زچشم دام مي بارد
  • نشان مردمي در مردم عالم نمي يابم
    اگر دارد وجودي مردمي، مردم گيا دارد
  • به خاموشي زمکر دشمن بدرگ مشو ايمن
    چو توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد
  • سيه چشمي که در آيينه از تمکين نمي بيند
    غم نوميدي و محرومي صائب کجا دارد؟
  • توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد
    به قدر فلس، زير پوست ماهي خارها دارد
  • مجو در سايه بال هما امنيت خاطر
    که اين گنج گهر را سايه ديوارها دارد
  • نمي افتد به دست کوتاه من دامن فرصت
    وگرنه شکوه من در بغل طومارها دارد
  • به بوي خون زصحراي ملامت پا مکش صائب
    که زخم خار او در آستين گلزارها دارد
  • تلاش عشق داري، عقل رسمي را زسروا کن
    نمي سنجد گوهر در ترازويي که سر دارد
  • ندارد ديده کوتاه بينان ناخن کاوش
    وگرنه در گره هر قطره درياي گهر دارد
  • زفکر عاقبت يک دم دلش فارغ نمي گردد
    کجا در خاطر صائب غم دنيا گذر دارد؟
  • مشو ايمن زچشم شرمگين آن کمان ابرو
    که چندين تيغ بي زنهار در زير سپر دارد
  • نباشد دور از سيمين بران اسباب خودبيني
    که صبح آيينه خورشيد را در زير سر دارد
  • نگردد پرده چشم خدابين عالم ظاهر
    که در آيينه، روي حرف طوطي با شکر دارد
  • زعاشق در حريم وصل خودداري نمي آيد
    به فريادي سپند از قرب مجمر دست بردارد
  • خداجو غافل از در يوزه دلها نمي گردد
    محال است از صدف غواص گوهردست بردارد
  • مشو در عين قدرت از ضعيفان جهان غافل
    که از دوش سليمان بار اينجا مور بردارد
  • نهد در دامن ناز دگر از سرگرانيها
    سري کز خواب ناز آن نرگس مخمور بردارد
  • درين ميدان جانبازان نماند بر زمين گردي
    که دايم جلوه گلگون سواري در نظر دارد
  • غبار پيکرش چون گردباد از پاي ننشيند
    سبک مغزي که اوج اعتباري در نظر دارد
  • زکوکو گفتن قمري چنين معلوم مي گردد
    که نعل طوق در آتش زبالاي دگر دارد
  • زنبض بيقرارش مي توان دريافت اين معني
    که در مدنظر اين موج درياي دگر دارد
  • عجب دارم که کار من به رسوايي نينجامد
    نگاه دشنه ريزي در کمين طاقتم دارد
  • حضور گوشه خلوت به عنقا باد ارزاني
    خيال او ميان انجمن در خلوتم دارد
  • ندارد بزم جانان محرمي محرومتر از من
    ادب لب تشنه در آغوش آب کوثرم دارد
  • به اين تردامني در حشر اگر از خاک برخيزم
    خطرها آتش دوزخ زدامان ترم دارد
  • چه بيدردست بلبل در ميان نغمه پردازان
    که با شغل گرفتاري دماغ گلستان دارد
  • پناهي نيست در روي زمين خوشتر زبي برگي
    کجا خار سر ديوار پرواي خزان دارد؟
  • کدامين گرمرو يارب ازين صحرا مسافر شد؟
    که هر ريگي درين وادي عقيقي در دهان دارد
  • چسان مجنون نظر بردارد از چشم غزالانش؟
    که گرگش حسن يوسف کاروان در کاروان دارد
  • زبيدردي مدان گر عاشق صادق بود خندان
    که صبح از پرتو خورشيد تب در استخوان دارد
  • زحرف راست مي سوزند دايم راستان صائب
    که صبح صادق از خورشيد آتش در دهان دارد
  • ندارد ديده دريانوردان نور يعقوبي
    وگرنه هر حبابي يوسفي در پيرهن دارد
  • درين ميخانه پرشور هر جامي که مي بينم
    زياد لعل سيراب تو آتش در دهن دارد
  • تن آساني نگيرد دامن دلهاي روشن را
    که شبنم نعل در آتش زگلهاي چمن دارد
  • لباس عاريت پيش از طلب انداختن دارد
    قماري را که بردي نيست در پي، باختن دارد
  • پشيماني ندارد جان به آن جان جهان دادن
    نفس در زير آب زندگاني باختن دارد
  • عجب پروانه بر آتش سبکروحانه مي تازد
    مگر در سوختن از شمع اميد ساختن دارد؟
  • زرشک خامه خود همچو موي خويش مي پيچم
    که دايم دست در زلف پريشان سخن دارد
  • سر خورشيد در خون شفق غلطيد از صائب
    که تاب دستبرد تيغ مژگان سخن دارد؟
  • زبيم چشم، گرد کعبه در بتخانه مي گردم
    سمند عزم دورانديش نعل واژگون دارد
  • اميد جان شيرين داشتم از لعل سيرابش
    ندانستم که از خط زهر در زير نگين دارد
  • زشرم ابروي او پيوسته چيني بر جبين دارد
    وگرنه خنده گل غنچه اش در آستين دارد
  • زرنگ مي بود دلهاي غافل را سيه مستي
    حناي دست زنگي هند را در آستين دارد
  • زرنگ آميزي دولت شود غافل سيه دلتر
    حناي دست زنگي هند را در آستين دارد
  • مجو برگ نشاط از عالم دلمرده امکان
    که تاک اين گلستان اشک خونين در گلو دارد
  • کنند از خاکساران اغنيا در يوزه همت
    که ساغرهاي زرين چشم بر دست سبو دارد
  • چنان ناسازگاري عام شد در روزگار ما
    که طفل از شير مادر استخوان اندر گلو دارد؟
  • نخواهد رخنه زخم نمايان ماند در دلها
    اگر اين چاشني شيريني گفتار او دارد