167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • خويش را در کوي بي خويشي فگن
    تا ببيني خويش را بي خويشتن
  • جرعه اي بر خاک ميخواران فشان
    آتشي در جان هشياران فگن
  • مرغ نتواند که در بند زبان
    صبحدم چون غنچه بگشايد دهن
  • آنچنان بدنام و رسوا گشته ام
    کز در ديرم رهاند برهمن
  • جز خيالش در بدن يک موي نيست
    وز غم او هست يک مو هم بدن
  • قصه باران اشک بيش نگويم، ازآنک
    در خور گوش تو نيست لؤلؤي لالاي من
  • خسرو بيدل ز شوق بر در تو خاک شد
    هيچ نگفتي «کجاست عاشق تنهاي من؟»
  • گر تخت عاج خواهي، خود را بلند منگر
    در خاک تست بادي، زان مشتي استخوان کن
  • خسرو به ملک شهرت چندت زبان هرزه
    عالم همه گرفتي، شمشير در ميان کن
  • رويت بلاست، بنما، تا جان دهند خلقي
    در عهد خود ازينسان نرخ بلاگران کن
  • از نوک غمزه تا کي خونها کني دمادم
    شهري بکشتي، اکنون شمشير در ميان کن
  • از لب چو ديگرانم چون شکري ببخشي
    باري طفيل ايشان خاکي در اين و آن کن
  • تا چند کوشي آخر در خون بيگناهان
    آهسته تر زماني، اي مير کج کلاهان
  • من چشم باز کردم، خاک در تو ديدم
    چون کوريم نيايد از سرمه سپاهان
  • مردم ز زنده داشتن شب که در فراق
    دشوار مي رسد سحر دورماندگان
  • گفتي که کشتن تو هوس دارم آشکار
    پوشيده نيست لطف تو در باب عاشقان
  • اي باد، بوي يار بدين مبتلا رسان
    در چشم من ز خاک درش توتيا رسان
  • خسرو که از فراق خيالي شد، اي صبا
    از جاش در ربا و بدان دلربا رسان
  • خسرو ز دور در تو درودي همي دهد
    چون بر درت ز ديده نثاري نمي توان
  • بنشست عشق يار به جانم چنان درون
    کز عافيت نماند نشاني در آن درون
  • هر کس زدي ز مردن فرهاد داستان
    ما نيز آمديم در اين داستان درون
  • اي مرغ جان، بخند يکي تا برون پرد
    مرغي که برنشست در اين آشيان درون
  • اي ديده، بيش در رخ جانان نظر مکن
    ور مي کني بر آن بت بيدادگر مکن
  • در خلوت رضا ز سوي الله روزگير
    و ابليس را به سلسله شرع بند کن
  • جان کش نخست در قدم شبروان عشق
    برج حصار چرخ ز همت کمند کن