نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دلي را گر به فرياد آوري اهل دلي، ورنه
زهر ناليدني آوازه
در
کهسار مي افتد
به زخم کهنه شور از زخمهاي تازه مي افتد
خمارآلود از خميازه
در
خميازه مي افتد
نمي دانم چه خواهد بود احوال گرانجانان
که تنهايي
در
آن وحدت سرا تنها نمي گنجد
کند عزت دنياست پيچ و تاب خواريها
عبث
در
کنج زندان يوسف از زنجير مي پيچد
زغفلت رشته اميد خود کوتاه مي سازد
گداي کوته انديشي که
در
ابرام مي پيچد
اگر صيد مراد هر دو عالم
در
کمند آرد
زناکامي همان صائب دل خودکام مي پيچد
به جوش سينه من برنيايد مهر خاموشي
که زور باده ام قفل
در
ميخانه مي پيچد
مکن چون بيدلان زنهار
در
پرخاش کوتاهي
که دست عاجزان را چرخ نامردانه مي پيچد
زبس ناسازگاري عام شد
در
روزگار ما
بساط خواب را بر يکدگر افسانه مي پيچد
زوحشت صيد
در
آتش گذارد نعل صيادان
زسنگ کودکان دانسته سرديوانه مي پيچد
زخورشيد سبکسيرست نعل سايه
در
آتش
زهي غافل که شاد از سايه بال هما گردد
سکندر مي کند
در
يوزه آب از خضر، غافل
کز اکسير قناعت آبرو آب بقا گردد
خيال او زشوخي خار
در
پيراهنم ريزد
پس از عمري که مژگانم به مژگان آشنا گردد
کمند جذبه آهن ربا را
در
نظر دارد
اگر سوزن به دام رشته گاهي مبتلا گردد
مجو بر رهروان پيشي اگر آسودگي خواهي
که
در
دنبال باشد چشم هر کس راهبر گردد
دم تيغ قضا کز سنگ جوي خون روان سازد
در
اقليم رضا از گردن تسليم برگردد
نمايد راست
در
آيينه هر نقش کجي صائب
به چشم پاک بينان عيبها يکسر هنر گردد
در
ايام تهيدستي فغان صاحب اثر گردد
ندارد ناله جانسوز چون ني پر شکر گردد
نمي سوزد به بيمار محبت دل طبيبان را
زبيتابي مگر خون
در
رگ ما نيشتر گردد
نمک ريزد زچشم شور، شبنم
در
گريبانش
اگر داغي نصيب لاله خونين جگر گردد
نگه چون پرتو خورشيد
در
چشم آب گرداند
چو از نظاره آن آتشين رخسار برگردد
کمان چرخ را زه مي کند گردن فرازيها
اگر دزدد هدف سر
در
گريبان، تير برگردد
چه خواهد بود حال کشتي بي ناخداي ما
در
آن درياي پرشورش که لنگر بادبان گردد
تواند تنگ
در
آغوش خود آورد مرکز را
سبکسيري که چون پرگار گرد خويشتن گردد
کنار حسرت خميازه من وسعتي دارد
که مه بر آسمان
در
هاله آغوش من گردد
مکن سر
در
سر سنگين دلان از سادگي صائب
که آخر بيستون سنگ مزار کوهکن گردد
مي روشن بود آيينه اسرار، حکمت را
نشيند هر که
در
خم چون فلاطون ذوفنون گردد
نفس
در
سينه خاکستر شود صحرانوردان را
غبار خاطرم گر دامن دشت جنون گردد
گل خورشيد دارد غنچه نيلوفرش
در
بر
چو گردون هر تني کز سنگ طفلان نيلگون گردد
مگر
در
دامن خورشيد تابان افکند خود را
وگرنه چشم شبنم سير از گلزار کي گردد؟
زبال افشاني پروانه مي ريزم زيکديگر
سرشک شمع
در
ويرانه ام سيلاب مي گردد
زدامان ترم ريگ روان سيراب مي گردد
نمک
در
ديده من پرده هاي خواب مي گردد
زاقبال بلند من سکندر داغها دارد
که آب خضر
در
پيمانه ام خوناب مي گردد
غبارآلود امکان را صفا
در
بيخودي باشد
که دريا باعث آرامش سيلاب مي گردد
عقيق بي نيازي نيست
در
گنجينه شاهان
سکندر گرد عالم بهر يک دم آب مي گردد
زسودا
در
دماغم نکهت گل دود مي گردد
به چشمم سرو بستان تيغ زهرآلود مي گردد
خموشي سوخت
در
دل ريشه آه ندامت را
اگرچه دود بيش از روزن مسدود مي گردد
چنين کز بندگي چون بنده کاهل گريزاني
کجا
در
دل ترا انديشه معبود مي گردد؟
زخشکي
در
دهانم آب گردآلود مي گردد
درين ساغر شراب ناب گردآلود مي گردد
ندارد صحبت اشراق نوري
در
زمان ما
کتان از پرتو مهتاب گردآلود مي گردد
غبار کينه
در
دل جا نگيرد بيقراران را
زبيتابي کجا سيماب گردآلود مي گردد؟
نسيم نوبهاران بر دماغم بار مي گردد
گل بي خار
در
پيراهن من خار مي گردد
تن خاکي نگيرد پيش راه پاکدامانان
که
در
بر روي يوسف باز از ديوار مي گردد
در
پوشيده سد ره شود مهمان غيبي را
گرانخوابي حجاب دولت بيدار مي گردد
ز خط آيينه روي که جوهردار مي گردد؟
که
در
پيراهن آيينه جوهر خار مي گردد
اگر سنگ کمي داري ترازو را فلاخن کن
که اينجا محتسب پيوسته
در
بازار مي گردد
سر دارالامان نيستي گردم، که هر موري
در
آن مهمانسرا همکاسه فغفور مي گردد
اگر يک لحظه از خال لب او چشم بردارم
سويدا
در
دل بيطاقتم زنبور مي گردد
اگر آهو حصاري
در
بيابان کرد مجنون را
غزال از دورباش وحشت من دور مي گردد
همان از خارخار حرص
در
زندان بود صائب
اگر دست سليمان پايتخت مور مي گردد
صفحه قبل
1
...
1477
1478
1479
1480
1481
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن