نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
حسن
در
دلهاي روشن مي نمايد خويش را
آه اگر آيينه را پرداز نتواني نمود
مگذر از افتادگي صائب که خورشيد بلند
شبنم افتاده را
در
ديده خود جا دهد
عزم چون افتاد صادق راهبر
در
کار نيست
اشتياق وصل شکر مور را پر مي دهد
در
ترازوي گهربار سخاوت ميل نيست
ابر فيض خود به خار و گل برابر مي دهد
حاصل زهد ريايي جز کف افسوس نيست
دانه چون پنهان شود
در
خاک حاصل مي دهد
جلوه خورشيد تابان
در
ته دامان ابر
زير زلف از ماه تابان تو يادم مي دهد
برق عالمسوز
در
ابر سياه نوبهار
از نگاه چشم فتان تو يادم مي دهد
انتظام گوهر شهوار
در
کام صدف
زير لب از عقده دندان تو يادم مي دهد
در
کنار بوستان، مجموعه رنگين گل
صائب از اوراق ديوان تو يادم مي دهد
در
گلويم چون صدف مي سازد از خست گره
قطره چندي اگر ابر بهارم مي دهد
با سبکروحان به نقد دل گراني چون کنم؟
شمع
در
راه نسيم صبحدم جان مي دهد
سر به دنبال جنون عشق نه، کاين باد دست
وسعت خاطر بيابان
در
بيابان مي دهد
دايه هر خوني که از بدخويي طفلان خورد
از محبت
در
لباس شير بيرون مي دهد
صائب از آرايش دستار خواهش
در
گذر
غنچه اين باغ بوي بيوفايي مي دهد
از گداز فکر تا باريک گرديدم چو موج
در
دل هر قطره بحر بيکران آمد پديد
بستگيها را گشايشها بود
در
آستين
لال را از دست خود ده ترجمان آمد پديد
چشمه خورشيد
در
گرد کدورت غوطه زد
تا غبار خط ز روي دلستان آمد پديد
در
حريم نيستي بالا وپاييني نبود
من چو گشتم خاک، خاک آستان آمد پديد
کلک گوهربار صائب تا سخن پرداز شد
زنده رود تازه اي
در
اصفهان آمد پديد
در
تلافي کوه غم از خاطرش برداشتم
دوش هرکس را گراني از سبوي من رسيد
چون رسد وقت رهايي قفل مي گردد کليد
خواب
در
آخر به داد ماه کنعاني رسيد
در
کنار مادر افتاد از گريبان لحد
هر که را اينجا فزون آزار جسماني رسيد
پاک از گرد علايق شو که شبنم زين چمن
در
وصال آفتاب از پاکداماني رسيد
خاک صحراي قناعت
در
مذاقش شد شکر
مور ما تا بر سر خوان سليماني رسيد
مي کند
در
سايه افکندن کنون استادگي
سرو بالايي که از آغوش من بالا کشيد
تنگ ظرفي
در
خرابات مغان غماز نيست
از لب پيمانه نتوان حرف مجلس واکشيد
راستي زنهار چشم از مردم دنيا مدار
از عصا
در
خانه خود دست نابينا کشيد
خامه مو
در
کفش سر رشته زنار شد
نقش پردازي که زلف کافر او را کشيد
نيست جز تسليم ساحل عالم پرشور را
در
محيط بيکران دست از شنا بايد کشيد
وسعت دريا پريشان مي کند زلف حواس
خويش را
در
حلقه گرداب مي بايد کشيد
هيچ طاعت همچو احياي زمين مرده نيست
باده را
در
گوشه محراب مي بايد کشيد
با دهان خشک
در
آغوش دريا چون صدف
انتظار گوهر ناياب مي بايد کشيد
به زهمواري سلاحي نيست
در
الزام خصم
با نمد دندان ز کام مار مي بايد کشيد
مي به روي لاله رنگ يار مي بايد کشيد
باده گلرنگ
در
گلزار مي بايد کشيد
عالم آب از نسيمي مي خورد بر يکدگر
در
سرمستي نفس هشيار مي بايد کشيد
باده هاي آسماني را عروج ديگرست
مي زجام لاله
در
کهسار مي بايد کشيد
آب از سرچشمه صائب لذت ديگر دهد
باده را
در
خانه خمار مي بايد کشيد
قطره بي ظرف ما را
در
تمناي گهر
تلخکامي از قرار بحر مي بايد کشيد
وادي خونخوار دنيا نيست جاي دم زدن
اين نفس را
در
کنار بحر مي بايد کشيد
همت از موج سبک پرواز مي بايد گرفت
دام خود
در
رهگذار بحر مي بايد کشيد
بر اميد ابر گوهربار، صائب چون صدف
تشنگيها
در
کنار بحر مي بايد کشيد
از
در
بسته است اينجا بيش اميد گشاد
دامن آن غنچه مستور مي بايد کشيد
در
لب خاموش ساغر گفتگو بسيار هست
پنبه چون ميناي مي از گوش مي بايد کشيد
در
فضاي عقل بال بيخودي نتوان گشود
رخت بيرون زين جهان تنگ مي بايد کشيد
پرده شرم و حيا
در
پرده شب چون نسيم
از رخ گلهاي رنگارنگ مي بايد کشيد
مي به روي تازه رويان نشأه ديگر دهد
در
بهاران باده گلفام مي بايد کشيد
محتسب
در
نوبهاران منع ما از باده کرد
انتقام از مرغ بي هنگام مي بايد کشيد
حرص هيهات است بگشايد کمر
در
زندگي
تا نفس چون مور داري دانه مي بايد کشيد
تا خط مشکين لب لعل ترا
در
بر کشيد
موج بيتابي الف بر سينه کوثر کشيد
تنگدستي مرگ را
در
کام شيرين مي کند
بيد از بي حاصلي بر خويشتن خنجر کشيد
صفحه قبل
1
...
1475
1476
1477
1478
1479
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن