167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • حسن در دلهاي روشن مي نمايد خويش را
    آه اگر آيينه را پرداز نتواني نمود
  • مگذر از افتادگي صائب که خورشيد بلند
    شبنم افتاده را در ديده خود جا دهد
  • عزم چون افتاد صادق راهبر در کار نيست
    اشتياق وصل شکر مور را پر مي دهد
  • در ترازوي گهربار سخاوت ميل نيست
    ابر فيض خود به خار و گل برابر مي دهد
  • حاصل زهد ريايي جز کف افسوس نيست
    دانه چون پنهان شود در خاک حاصل مي دهد
  • جلوه خورشيد تابان در ته دامان ابر
    زير زلف از ماه تابان تو يادم مي دهد
  • برق عالمسوز در ابر سياه نوبهار
    از نگاه چشم فتان تو يادم مي دهد
  • انتظام گوهر شهوار در کام صدف
    زير لب از عقده دندان تو يادم مي دهد
  • در کنار بوستان، مجموعه رنگين گل
    صائب از اوراق ديوان تو يادم مي دهد
  • در گلويم چون صدف مي سازد از خست گره
    قطره چندي اگر ابر بهارم مي دهد
  • با سبکروحان به نقد دل گراني چون کنم؟
    شمع در راه نسيم صبحدم جان مي دهد
  • سر به دنبال جنون عشق نه، کاين باد دست
    وسعت خاطر بيابان در بيابان مي دهد
  • دايه هر خوني که از بدخويي طفلان خورد
    از محبت در لباس شير بيرون مي دهد
  • صائب از آرايش دستار خواهش در گذر
    غنچه اين باغ بوي بيوفايي مي دهد
  • از گداز فکر تا باريک گرديدم چو موج
    در دل هر قطره بحر بيکران آمد پديد
  • بستگيها را گشايشها بود در آستين
    لال را از دست خود ده ترجمان آمد پديد
  • چشمه خورشيد در گرد کدورت غوطه زد
    تا غبار خط ز روي دلستان آمد پديد
  • در حريم نيستي بالا وپاييني نبود
    من چو گشتم خاک، خاک آستان آمد پديد
  • کلک گوهربار صائب تا سخن پرداز شد
    زنده رود تازه اي در اصفهان آمد پديد
  • در تلافي کوه غم از خاطرش برداشتم
    دوش هرکس را گراني از سبوي من رسيد
  • چون رسد وقت رهايي قفل مي گردد کليد
    خواب در آخر به داد ماه کنعاني رسيد
  • در کنار مادر افتاد از گريبان لحد
    هر که را اينجا فزون آزار جسماني رسيد
  • پاک از گرد علايق شو که شبنم زين چمن
    در وصال آفتاب از پاکداماني رسيد
  • خاک صحراي قناعت در مذاقش شد شکر
    مور ما تا بر سر خوان سليماني رسيد
  • مي کند در سايه افکندن کنون استادگي
    سرو بالايي که از آغوش من بالا کشيد
  • تنگ ظرفي در خرابات مغان غماز نيست
    از لب پيمانه نتوان حرف مجلس واکشيد
  • راستي زنهار چشم از مردم دنيا مدار
    از عصا در خانه خود دست نابينا کشيد
  • خامه مو در کفش سر رشته زنار شد
    نقش پردازي که زلف کافر او را کشيد
  • نيست جز تسليم ساحل عالم پرشور را
    در محيط بيکران دست از شنا بايد کشيد
  • وسعت دريا پريشان مي کند زلف حواس
    خويش را در حلقه گرداب مي بايد کشيد
  • هيچ طاعت همچو احياي زمين مرده نيست
    باده را در گوشه محراب مي بايد کشيد
  • با دهان خشک در آغوش دريا چون صدف
    انتظار گوهر ناياب مي بايد کشيد
  • به زهمواري سلاحي نيست در الزام خصم
    با نمد دندان ز کام مار مي بايد کشيد
  • مي به روي لاله رنگ يار مي بايد کشيد
    باده گلرنگ در گلزار مي بايد کشيد
  • عالم آب از نسيمي مي خورد بر يکدگر
    در سرمستي نفس هشيار مي بايد کشيد
  • باده هاي آسماني را عروج ديگرست
    مي زجام لاله در کهسار مي بايد کشيد
  • آب از سرچشمه صائب لذت ديگر دهد
    باده را در خانه خمار مي بايد کشيد
  • قطره بي ظرف ما را در تمناي گهر
    تلخکامي از قرار بحر مي بايد کشيد
  • وادي خونخوار دنيا نيست جاي دم زدن
    اين نفس را در کنار بحر مي بايد کشيد
  • همت از موج سبک پرواز مي بايد گرفت
    دام خود در رهگذار بحر مي بايد کشيد
  • بر اميد ابر گوهربار، صائب چون صدف
    تشنگيها در کنار بحر مي بايد کشيد
  • از در بسته است اينجا بيش اميد گشاد
    دامن آن غنچه مستور مي بايد کشيد
  • در لب خاموش ساغر گفتگو بسيار هست
    پنبه چون ميناي مي از گوش مي بايد کشيد
  • در فضاي عقل بال بيخودي نتوان گشود
    رخت بيرون زين جهان تنگ مي بايد کشيد
  • پرده شرم و حيا در پرده شب چون نسيم
    از رخ گلهاي رنگارنگ مي بايد کشيد
  • مي به روي تازه رويان نشأه ديگر دهد
    در بهاران باده گلفام مي بايد کشيد
  • محتسب در نوبهاران منع ما از باده کرد
    انتقام از مرغ بي هنگام مي بايد کشيد
  • حرص هيهات است بگشايد کمر در زندگي
    تا نفس چون مور داري دانه مي بايد کشيد
  • تا خط مشکين لب لعل ترا در بر کشيد
    موج بيتابي الف بر سينه کوثر کشيد
  • تنگدستي مرگ را در کام شيرين مي کند
    بيد از بي حاصلي بر خويشتن خنجر کشيد