167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • نظاره ام کنند که در کوي عاشقي
    روي سياه کرده و جعد بريده ام
  • خود را کنم سپند و نخواهم ترا گزند
    از عاشقان چو بر در تو آه بشنوم
  • در آن زمان که نبينم ترا به چشم چو ابرم
    چنان ببارد باران که آفتاب نبينم
  • به خانه سايه همي گيردم ز فکرت زلفت
    که آفتاب در اين خانه خراب نبينم
  • چسان رود غم خسرو در پي کشتن
    ز ديگري سخني نيز دلنواز ندارم
  • کجا به حضرت سلطان قبول حال بيايد
    سري که در خم چوگان عشق گوي نکردم
  • به زنده داشتن شب بمرد خسرو مسکين
    زهي جفا که من اين عمر در حساب نيارم
  • بسوخت خسرو مسکين در آرزوي لب تو
    ببخش از پي تسکين دو شربتي هم از آنم
  • نگنجم ار به در زاهدان ز بهر تبرک
    بس است خدمت رندان مست بر سر کويم
  • پگه بيامد و همسايه گفت «خوابم نيست
    که ناله هاي تو در سينه کار مي کندم
  • در انتظار وصالت ز دست شد خسرو
    دلت نشد که به سوي گداي خود بروم
  • ز بعد مردنم ار سوز دل چنين باشد
    بسوز از تب هجر تو در لحد کفنم
  • مکن نصيحتم، اي آشنا، که بي خبرم
    مدار آينه در پيش من که رو سيهم
  • در اين زمان که مرا دشنه فراق بکشت
    ترا که جان مني، جان من کجا يابم؟
  • از اين دو ديده بي خواب شب شناس شدم
    ولي قياس شب هجر در نمي يابم
  • به شهر در دف رسواييم بزد همه خلق
    کجا به پيش تو ديوانه ماجرا گفتم
  • تني شکسته به خاکي فروختم بر در
    دلي خراب به تيغ جفا گرو کردم
  • دلت چو در خور عشق است، خسروا، افسوس
    که قيمت گهري بر گدا گرو کردم
  • مرا به بند مؤذن زبون کند هر روز
    چنانکه آب در اين چشم تر بگردانم
  • مرا مگوي «کجايي » من اينکم، ليکن
    ز بس ضعيفم، در چشم کس نمي آيم
  • غبار کوي تو با خويشتن برم در خاک
    عبير رحمت جاويد بر کفن مالم
  • براي آن که کشم پيش چشم بيمارت
    متاع عافيت اينک در آستين دارم
  • به وصل تو چه بيارم نمود گستاخي
    که شحنه اي چو فراق تو در کمين دارم
  • چنان مقابل تو باد عاشقي در سر
    همي روم که به شمشير رو نگردانم
  • گر، اي سوار، کمان در کشي به کشتن من
    سپر ز ديده بود گاه تير بارانم