167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • زود مي پاشد زهم در پيري اوراق حواس
    آه سردي ريزش برگ خزان را بس بود
  • دوش بزم از شور ما يک سينه پرجوش بود
    تلخي مي محو در گلبانگ نوشانوش بود
  • نرگس مخمور خون عقل در پيمانه داشت
    جلوه مستانه سيلاب متاع هوش بود
  • گلشن از خاموشي ما پرده تصوير شد
    خون گل از شعله آواز ما در جوش بود
  • شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود
    دامن صحراي محشر بر جنونم تنگ بود
  • در گلستاني که شبنم قفل بيرون درست
    بلبل گستاخ ما پهلونشين رنگ بود
  • در بهارستان وحدت سبزه بيگانه نيست
    دست بر هر تار اين قانون زدم آهنگ بود
  • نيست صائب همچو طوطي قالبي گفتار ما
    بلبل ما در حريم بيضه سير آهنگ بود
  • خاک زن در چشم خودبيني که از آب حيات
    سد اسکندر همين آيينه اقبال بود
  • داغ خوش پرگاري من بود خال نوخطان
    تا دل سوداييم در حلقه اطفال بود
  • عمر من شد صرف صائب در تمناي محال
    تار و پود هستي من رشته آمال بود
  • صحبت نيکان، خسيسان را دعاي جوشن است
    ايمن است از سوختن تا خار در بستان بود
  • بر نمي دارد زمين خاکساري امتياز
    در فتادن سايه شاه و گدا يکسان بود
  • گر بسوزد هر دو عالم را نياسايد شرار
    اشتهاي حرص دايم در ته دندان بود
  • عالم افسرده از آزاد مردان تازه روست
    سرو در فصل خزان پيرايه بستان بود
  • دل ز سيماي سخنسازست دايم در عذاب
    پيچ و تاب نامه از غمازي عنوان بود
  • لنگر تمکين کوه غم به فريادم رسيد
    ورنه بيتابي مرا در عشق رسوا کرده بود
  • از جوانمردي سراسر باده گلرنگ کرد
    عشق هر خوني که در جام زليخا کرده بود
  • آتشين رويي که شمع مجلس ما بود دوش
    حلقه بيرون در را چشم بينا کرده بود
  • عمرها شد در لباس لاله بيرون مي دهد
    اشک مجنون آنچه با دامان صحرا کرده بود
  • شرم رويش از عرق صدديده بيدار داشت
    چشم را هر چند در خواب گران افکنده بود
  • از شکوه حسن، خورشيد جهان افروز او
    چاک در جيب فلک چون کهکشان افکنده بود
  • سرو بالا دست او از خارخار پاي بوس
    خار در پيراهن آب روان افکنده بود
  • در زمين او جلوه مستانه، نقش پاي او
    هر طرف طرح بهشت جاودان افکنده بود
  • کوه را چون ناقه ليلي بيابانگرد ساخت
    ناله گرمي که در زنجير اين ديوانه بود
  • نسبت کيفيت آن چشم با آهو خطاست
    در تماشاگاه او آيينه ها ميخانه بود
  • نيست تقصيري اگر زنار ما نگسسته ماند
    دست ما در زير سنگ سبحه صددانه بود
  • شمع ايمن راه در ويرانه ام صائب نداشت
    شب که مهتاب خيالش فرش اين غمخانه بود
  • داشت نقصانهاي عالم روي در اوج کمال
    هوشياران را تلاش همت مستانه بود
  • تا نشد کشت جهان از دانه دل بارور
    آسمانها در شمار سبزه بيگانه بود
  • دلربايي حسن را در پرده شرم است بيش
    چشم خواباندن به ظاهر شرط صيادي بود
  • فکر عقبي نيست صائب در دل دنياپرست
    جغد را ويران گواراتر زآبادي بود
  • ما عبث در عشق دندان بر جگر مي افشريم
    بخيه بيکارست زخم تيغ چون کاري بود
  • در صدف گوهر زسنگيني گرديده است
    کف به روي دست دريا از سبکباري بود
  • چند دستم شانه زلف پريشاني بود؟
    آرزو در سينه من چند زنداني بود؟
  • جبهه وا کرده يک گل در گلستانت نهشت
    باغبان باغ بايد غنچه پيشاني بود
  • ياد ايامي که گلچين در گلستانت نبود
    بوالهوس را دست بر سيب زنخدانت نبود
  • العطش مي زد تمنا در بيابان طلب
    محشر لب تشنگان چاه زنخدانت نبود
  • لوح رخسار تو از نقش تماشا ساده بود
    دست يغمايي در آغوش گلستانت نبود
  • اين زمان گرديد وقف عام، ورنه پيش ازين
    غير صائب بلبلي در باغ و بستانت نبود
  • پيش ازين حسن مجرد تشنه زيور نبود
    چشم دريا در خمار شبنم گوهر نبود
  • تنگدستي قسمت صاحبدلان امروز نيست
    غنچه اين باغ را در جيب هرگز زر نبود
  • در صدف تا داشت صائب گوهرم آرامگاه
    کوه غم بر خاطرم از سنگ بد گوهر نبود
  • در حريم فکر صائب دور باش منع نيست
    خانه روشندلان دربان نمي گيرد به خود
  • فکر صائب چون شکر رزي کند، کلک بلند
    در شکر تا سينه از شيريني مضمون رود
  • نيست صحبت را اثر در طينت آهن دلان
    تيزي سوزن کي از قرب مسيحا مي رود؟
  • عشق را در کشور ما آبروي ديگرست
    يوسف اينجا بر سر راه زليخا مي رود
  • سوخت از گرمي نفس در سينه باد سموم
    گردباد از وادي ما کي سلامت مي رود؟
  • در حقيقت منتني دارد به ارباب کرم
    هرکه بي منت به زيربار منت مي رود
  • پيرويهاي خضر ما را بيابان مرگ کرد
    اين سزاي آن که در دنبال شهرت مي رود