نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
زود مي پاشد زهم
در
پيري اوراق حواس
آه سردي ريزش برگ خزان را بس بود
دوش بزم از شور ما يک سينه پرجوش بود
تلخي مي محو
در
گلبانگ نوشانوش بود
نرگس مخمور خون عقل
در
پيمانه داشت
جلوه مستانه سيلاب متاع هوش بود
گلشن از خاموشي ما پرده تصوير شد
خون گل از شعله آواز ما
در
جوش بود
شب که دامان سر زلف توام
در
چنگ بود
دامن صحراي محشر بر جنونم تنگ بود
در
گلستاني که شبنم قفل بيرون درست
بلبل گستاخ ما پهلونشين رنگ بود
در
بهارستان وحدت سبزه بيگانه نيست
دست بر هر تار اين قانون زدم آهنگ بود
نيست صائب همچو طوطي قالبي گفتار ما
بلبل ما
در
حريم بيضه سير آهنگ بود
خاک زن
در
چشم خودبيني که از آب حيات
سد اسکندر همين آيينه اقبال بود
داغ خوش پرگاري من بود خال نوخطان
تا دل سوداييم
در
حلقه اطفال بود
عمر من شد صرف صائب
در
تمناي محال
تار و پود هستي من رشته آمال بود
صحبت نيکان، خسيسان را دعاي جوشن است
ايمن است از سوختن تا خار
در
بستان بود
بر نمي دارد زمين خاکساري امتياز
در
فتادن سايه شاه و گدا يکسان بود
گر بسوزد هر دو عالم را نياسايد شرار
اشتهاي حرص دايم
در
ته دندان بود
عالم افسرده از آزاد مردان تازه روست
سرو
در
فصل خزان پيرايه بستان بود
دل ز سيماي سخنسازست دايم
در
عذاب
پيچ و تاب نامه از غمازي عنوان بود
لنگر تمکين کوه غم به فريادم رسيد
ورنه بيتابي مرا
در
عشق رسوا کرده بود
از جوانمردي سراسر باده گلرنگ کرد
عشق هر خوني که
در
جام زليخا کرده بود
آتشين رويي که شمع مجلس ما بود دوش
حلقه بيرون
در
را چشم بينا کرده بود
عمرها شد
در
لباس لاله بيرون مي دهد
اشک مجنون آنچه با دامان صحرا کرده بود
شرم رويش از عرق صدديده بيدار داشت
چشم را هر چند
در
خواب گران افکنده بود
از شکوه حسن، خورشيد جهان افروز او
چاک
در
جيب فلک چون کهکشان افکنده بود
سرو بالا دست او از خارخار پاي بوس
خار
در
پيراهن آب روان افکنده بود
در
زمين او جلوه مستانه، نقش پاي او
هر طرف طرح بهشت جاودان افکنده بود
کوه را چون ناقه ليلي بيابانگرد ساخت
ناله گرمي که
در
زنجير اين ديوانه بود
نسبت کيفيت آن چشم با آهو خطاست
در
تماشاگاه او آيينه ها ميخانه بود
نيست تقصيري اگر زنار ما نگسسته ماند
دست ما
در
زير سنگ سبحه صددانه بود
شمع ايمن راه
در
ويرانه ام صائب نداشت
شب که مهتاب خيالش فرش اين غمخانه بود
داشت نقصانهاي عالم روي
در
اوج کمال
هوشياران را تلاش همت مستانه بود
تا نشد کشت جهان از دانه دل بارور
آسمانها
در
شمار سبزه بيگانه بود
دلربايي حسن را
در
پرده شرم است بيش
چشم خواباندن به ظاهر شرط صيادي بود
فکر عقبي نيست صائب
در
دل دنياپرست
جغد را ويران گواراتر زآبادي بود
ما عبث
در
عشق دندان بر جگر مي افشريم
بخيه بيکارست زخم تيغ چون کاري بود
در
صدف گوهر زسنگيني گرديده است
کف به روي دست دريا از سبکباري بود
چند دستم شانه زلف پريشاني بود؟
آرزو
در
سينه من چند زنداني بود؟
جبهه وا کرده يک گل
در
گلستانت نهشت
باغبان باغ بايد غنچه پيشاني بود
ياد ايامي که گلچين
در
گلستانت نبود
بوالهوس را دست بر سيب زنخدانت نبود
العطش مي زد تمنا
در
بيابان طلب
محشر لب تشنگان چاه زنخدانت نبود
لوح رخسار تو از نقش تماشا ساده بود
دست يغمايي
در
آغوش گلستانت نبود
اين زمان گرديد وقف عام، ورنه پيش ازين
غير صائب بلبلي
در
باغ و بستانت نبود
پيش ازين حسن مجرد تشنه زيور نبود
چشم دريا
در
خمار شبنم گوهر نبود
تنگدستي قسمت صاحبدلان امروز نيست
غنچه اين باغ را
در
جيب هرگز زر نبود
در
صدف تا داشت صائب گوهرم آرامگاه
کوه غم بر خاطرم از سنگ بد گوهر نبود
در
حريم فکر صائب دور باش منع نيست
خانه روشندلان دربان نمي گيرد به خود
فکر صائب چون شکر رزي کند، کلک بلند
در
شکر تا سينه از شيريني مضمون رود
نيست صحبت را اثر
در
طينت آهن دلان
تيزي سوزن کي از قرب مسيحا مي رود؟
عشق را
در
کشور ما آبروي ديگرست
يوسف اينجا بر سر راه زليخا مي رود
سوخت از گرمي نفس
در
سينه باد سموم
گردباد از وادي ما کي سلامت مي رود؟
در
حقيقت منتني دارد به ارباب کرم
هرکه بي منت به زيربار منت مي رود
پيرويهاي خضر ما را بيابان مرگ کرد
اين سزاي آن که
در
دنبال شهرت مي رود
صفحه قبل
1
...
1471
1472
1473
1474
1475
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن