167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • گوهري دارم که در وي نيست جز لؤلؤي خام
    چون نثار خاک پايت لؤلؤي مکنون کنم؟
  • بس که آه آتشينم در جهان دارد گذر
    آبله، بيني، سراسر از زبان بيرون کشم
  • عاقبت روشن شود همسايگان را سوز من
    گر چه آه آتشين از خلق پنهان در کشم
  • بارها ياد آورم، در خواب بيهوشي روم
    آن که وقتي با خيال دوست خوابي داشتم
  • چند گويي «صبر کن تا روز شادي در رسد»
    طاقتم شد، صبر کردم تا قراري داشتم
  • مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او
    زان لب ياقوت گون عيش مدامي داشتم
  • عشق را گفتم کمال عقل، گفت آخر گهي
    مفتي پير خرد در روستايي ديده ام
  • دور دور از آفتاب روي او مي سوختم
    گشت جان آسوده چون در سايه گيسو شدم
  • نفسي برون ندادم که حديث دل نگفتم
    سخني نگفتم از تو که ز ديده در نسفتم
  • عاشق صورت خوبيم که خلقي همه سر
    بر در کعبه و ما بر قدم لات نهيم
  • دل خسرو که همه شيشه مي مي سنجد
    سنگ قلب است که در پله طاعات نهيم
  • در ميان هيچ نه و خشک زباني به دهان
    عالمي کرده پر آواز تو گويي جرسيم
  • سالها شد که نيابم خبر و در کويت
    دل بيرون شده را آيم و آواز کنم
  • ابر را مايه کم آيد گه باريدن آب
    گرنه در گريه خون با خودش انباز کنم
  • دوش گفتي که وفايي بکنم، ترسم، ازآنک
    ناگهان در دلت آيد که «کنم يا نکنم »
  • من اگر بر در تو هر شبي افغان نکنم
    خويش را شهره و بدنام بدينسان نکنم
  • سوده شد بر صفت سرمه تن سنگينم
    هيچم آن شوخ چو در چشم نيارد، چه کنم؟
  • گر در ابروي تو بينم من مدهوش، مرنج
    چه کنم، مست به محراب نماز آمده ام؟
  • خسروا، هيچ ندانم که چه طاعت بود اين
    روي در کعبه و دل سوي بتان ختنم
  • خواهمت سير ببينم که بميرم در حال
    اين نداني که به اميد وصالت بينم
  • مي خورم خون ز سفالي که تو مي نوشي
    که چرا در لبت آلوده سفالت بينم
  • صنما، خسروم آخر به قفس مانده اسير
    تا کي از دور در آن کنجد خالت بينم
  • آن پسر نازکنان مي رود اندر ره من
    دلي افتاده در آن راهگذر مي بينم
  • که تواند که مرا باز رهاند امروز؟
    کيست آن فتنه که در پيش نظر مي بينم؟
  • بيم خسرو ز فراق تو به رسوايي بود
    آخرالامر همانست چو در مي بينم