167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شيخ بهايي

  • من دانم و دل، غير چه داند که در اين بزم
    از طرز نگاه تو چه فهميده ام امروز
  • اي دل! تو در اين ورطه مزن لاف صبوري
    واي عقل! تو هم بر سر اين واقعه مگريز
  • اي بهائي! تا که گشتم ساکن صحراي عشق
    در ره طاعت، سر راه طلب گم کرده اي
  • گفتمش: از کاو کاو سينه ام، مقصود چيست؟
    گفت: مي ترسم که بگذارد در آن پيکان من
  • از دل خود، دارم اين محنت، نه از ابناي دهر
    کاش بودي اين دل سرگشته در فرمان من
  • دين و دل به يک ديدن، باختيم و خرسنديم
    در قمار عشق اي دل، کي بود پشيماني؟
  • گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معاني
    بهائي! از تو بدين «نحو»«صرف » عمر، «بديع » است
  • هر در که زنم،صاحب آن خانه تويي تو
    هر جا که روم،پرتو کاشانه تويي تو
  • عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد
    يعني همه جا عکس رخ يار توان ديد
  • وين طرفه که اين ز آن «بحل » مي طلبد
    و آن در پي آنکه عذر او چون خواهد
  • شير و شکر شيخ بهايي

  • کان راه نه ريب در او نه شک است
    و آن نان نه شور و نه بي نمک است
  • کشکول شيخ بهايي

  • ... عطرآگين کناد - را در «منطق الطير» آمده است: ...
  • در تورات آمده است که: آن کس که ستم کند، خانه ي خويش را خراب کرده ...
  • رامش پيشه کن چرا که در تمامي دنيا
    کريمي نيست که بزرگ و کوچک بدو پناه برند
  • بر اين روزگار آنچه در خورد اوست بادا
    چرا که حقوقي بسيار از تو را ضايع ساخته است
  • ... نهصد و هشتاد و نه در هرات بود، برايش نوشتم : ...
  • خبرم مپرس از من چو مقابل من آئي
    که چو در رخ تو بينم، زخودم خبر نباشم
  • چندان بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود
    هم محرم مجلس شوم، هم باده پيمائي کنم
  • تو خفته و من هر شبي در خلوت جان آرمت
    دل را نگهباني دهم، خاطر تماشايي کنم
  • اسير لذت تن مانده اي و گر نه ترا
    چه عيش هاست که در ملک جان مهيا نيست
  • آتشي در زن بهر دو تا به کي
    پر گره باشي از اين هر دو چو ني
  • ... سلام من بوي رسان و در سخن مبالغه کن. ...
  • ... کشد، و گرنه وي را در تمامي کائنات جائي نيست. ...
  • چون رشته ي ايمان من بگسسته ديدند اهل کفر
    يک رشته از زنار خود در خرقه من دوختند
  • يارب چه فرخ طالع اند آنانکه در بازار عشق
    دردي خريدند و غم دنيا و دين بفروختند
  • از حال خود آگه نيم ليک اينقدر دانم که تو
    هر گاه در دل بگذري، اشکم زدامان بگذرد
  • شبها تو خفته، من به دعا کز تو دورباد
    آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند
  • چنان زهر فراقي ريختي در ساغر جانم
    که مرگ از تلخي آن گرد جان من نمي گردد
  • اي غايب از دو ديده چنان در دل مني
    کز لب گشودنت به من آزار مي رسد
  • در راه يگانگي نه کفر است و نه دين
    يک گام زخود برون نه و راه ببين
  • ... کرد که جان بداد و در کنار وي بخاکش سپردند. ...
  • چون در نخست نيک و بد از هم جدا شدند
    واعظ به گوشه اي بنشين، اين فسانه چيست؟
  • ... به مردمان مبر که در آن صورت گوئي شکوه ي مهرباني را به نامهرباني ...
  • ... که اگر دگرگوني در محبتت بيند، دشمن شود. ...
  • ... به فتنه شتابد، در گريز بي آزرم تر از ايشان بود. ...
  • ... تست. هر زيبائي در اين سرزمين بتو منسوب است. ...
  • آمد خيالت نيمشب، جان دادم و گشتم خجل
    خجلت بود درويش را بيگه چو مهمان در رسد
  • امروز ميرم پيش تو تا شرمسار من شوي
    ورنه چه منت جان من فردا چو فرمان در رسد
  • من خود نخواهم برد جان از سختي هجران ولي
    اي عمر چندان صبر کن کان سست پيمان در رسد
  • ... و آن کژي را که در خود داري نيز ...
  • قصيده در اين جا بپايان رسيد. درود فراوان خداوند بر پيامبر ما ...
  • هر دل که پريشان شود از ناله ي بلبل
    در دامنش آويز که با وي خبري هست
  • ... رومي مسموم شد و سم در او کارگر افتاد و تشنگي بر او غالب گرديد، ...
  • نديما! در پيشگاهش موزه از پاي بدر کن چرا که همان آتشي است که بر ...
  • باده خواهي باش تا از خم برون آرم که من
    آنچه در جام و سبو دارم، مهيا آتش است.
  • ... کند، و روح حقيقت در اشباح چون استخوان خاک شده شان دمد، که زشتي ...
  • من که ببوي آرزو در چمن هوس شدم
    برگ گلي نچيدم و زخمي خار و خس شدم
  • تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
    کنون ميميرم و از من تب زنار مي ماند
  • ... الطاف خويش کناد - در کتاب رياض الارواح : ...
  • ... سره وصيتم کرد که در مضمون و مدلولشان تأمل کنم: ...
  • ... کس که خويشتن را در قعر خانه ي خويش جاي داده و بر خود پرده ...
  • ... معصيت کاري، بردباري در طاعت خداوند و بردباري بر مصيبت. ...
  • در سرزنش کسي که عمر خويش صرف علوم دنيائي و رسمي کرده به علوم حقيقي اخروي التفات نمي کند:
  • کان راه در او نه ريب نشکست
    و آن نان نه شور و نه بي نمک است؟
  • ... به نيرومنديشان در بدست آوردن والائي ها نه قهرماني هايشان. ...
  • ... زمانه را چنان نيک در مي يابم که راستش را راست و دروغش را دروغ ...
  • هر آن کو غافل از حق يک زمان است
    در آن دم کافر است اما نهان است
  • ... چگونه است؟ گفت: در گذشت پرسيد: علت مرگش چه بود؟ گفت: زندگانيش. ...
  • غمزه ي او بهر دلي دردي و داروئي دهد
    دست و دلي نمانده در کشور ما طبيب را
  • ... فهم کني، بنگر که در دست چه کسان است؟ ...
  • ... است؟ گفت: روزي که در آن معصيت خداوند نکنيم، آن روز عيد ماست. ...
  • در کران وادي کساني اند که هرگاه يادشان بخاطر مي آيد، اشتياق مرا ...
  • ... برانگيزد، يا غنائي در من طرب انگيزد، سرورم را جز تو موجبي نيست. ...
  • ... چونان آبي گوارا در دهان تشنه اي است. ...
  • گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معاني
    بهائي از تو بدين نحو صرف عمر بديع است
  • اي دل تو در اين ورطه مزن لاف صبوري
    وي عقل تو هم بر سر اين واقعه بگريز
  • در پاي اميد ماست هر جا خاري است
    بر شيشه ي عمر ماست هر جا سنگي است
  • در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
    بر صراط المستقيم اي دل کسي گمراه نيست
  • ... اگر جز جان خويش در کف نداشته باشد، بي گمانش خواهد بخشيد، از اين ...
  • ... . . هرگاه نحوي در توجيه حکم اعراب کلمه اي درمي ماند، گويد: اين ...
  • شهادت گفتن آن باشد که هم زاول در آشامي
    همه درياي هستي را بدان حرف نهنگ آسا
  • چو علمت هست خدمت کن چو دانايان که زشت آمد
    گرفته چينيان احرام و مکي خفته در بطحا
  • ست در ديده ي من خوب تر از روي سفيد
    روي حرفي که به نوک قلمت گشته سياه
  • ... بود و آنچه مرا در آن بينيد، تنها کار روزگار است. ...
  • ... فداي دلدار باد. در کسوت بيگانگان بديدارم آمد اما سخن چينان ...
  • ... پرسيدند: چه چيز در دنيا بيش از ديگر چيزها لذت دهد؟ گفت: شوخي با ...
  • ... پوشانده، اختيار آن در دست دارد. موعظتي که ترا گفته شد، چيزي از ...
  • ... : روزهاي سال را در روزهاي هفته ضرب کن. ...
  • اما اگر در فضل و خرد از او فروتر باشم، حق تقدم و فضل وي را خواهم ...
  • در کتاب تهافت الفلاسفه آمده است که گفتار پيرامن اين معاد پنج است ...
  • تنم از ضعف چنان شد که اجل جست و نيافت
    ناله هر چند نشان داد که در پيرهن است
  • بيا که در دل تنگ من از خزينه ي عشقت
    امانتي است که روح الامين نبوده امينش
  • ... ناخوش مي داشت و در جاهاي بسياري از کشاف ايشان را سخنان درشت ...
  • ... خويشاوندي. گوهر مردان، در دگرگوني هاي روزگار شناخته آيد. ...
  • ... اگر نيکوکاري نيز در آن خانه کند، به کار شمرده نشود. ...
  • ... ؟ گفت: آن کس که در طلب دوستي صالح است. ...
  • اي عاشق و زاهد از تو در ناله و آه
    نزديک تو و دور ترا حال تباه
  • ... منافع دنيا و عقبي در يک سرزمين جمع نفرموده است. بل آن ها را ...
  • ... زيرا اگر تغييري در آن بيند، با تو دشمن شود. ...
  • هاي و هوئي کن در اين بستان که برخواهد پريد
    مرغ روح از شاخسار عمر تا هي ميکني
  • ... فضلي است، تنگدستي در کار است. ...
  • مطلوب جامي از طلبم گفته اي که چيست؟
    مطلوب او همين که دهد جان در اين طلب
  • ز ما صد بار سرگردان تر است او
    ز ما در کار خود حيران تر است او
  • ... بيدارند خسبم و در فراش بيدار مانم. گفت: نشست و برخاستت چون است؟ ...
  • رقيب گفت بدين در چه ميکني شب و روز
    چه ميکنم؟ دل گم گشته باز مي جويم
  • يادت به دست باشد اگر دل نهي به هيچ
    در معرضي که تخت سليمان رود به باد
  • گر دهي صد سال زن را سيم و زر
    پاي تا سر گيري او را در گهر
  • ... بگذشت که ابو نواس در آن بود. و وي را شنيد که همي خواند: ...
  • در نکوهش کسي که اوقات خويش را به مطالعه ي کتب پردازد و از مبداء غافل ماند:
  • ... وصيتي کن. گفت: در خانه مانيد. چه ترک حکمروائي، حکمراني است. ...