نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ابر نيسان مي کشد سر
در
گريبان صدف
کلک صائب هر کجا گوهرفشاني مي کند
دخل ناقص بر سخن سنجان گراني مي کند
سنگ کم
در
پله ميزان گراني مي کند
خاک صائب
در
صفاکاري نگيرد جاي آب
توتيا بر ديده گريان گراني مي کند
گوهر ما را شکستن موميايي کرده است
سبز گردد خار اگر
در
ديده ما بشکند
تخته تعليم ما دلبستگان ساحل است
در
کنار لطف هر کشتي که دريا بشکند
از هجوم آرزو جاي نفس
در
سينه نيست
سخت مي ترسم که آخر شهپر دل بشکند
نيست
در
طالع دل بي حاصل ما را قبول
کيست صائب گوشه اين فرد باطل بشکند
از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند
خار از بيطاقتي
در
چشم بلبل بشکند
نيست از آتش عناني
در
بساط نوبهار
آنقدر فرصت که دامن بر ميان گل بشکند
چون به سير ماهتاب آيد مه شبگرد من
ماه را از هاله
در
گرداب حيرت افکند
استخوان
در
پيکرش صبح سعادت مي شود
سايه بر هر کس هماي ما به دولت افکند
کو نواسنجي که
در
مغز جهان شور افکند؟
پنبه مغز از سر ميناي ما دور افکند
خاطر معشوق شوراندن نه کار عاشق است
ورنه طوطي مي تواند
در
شکر شور افکند
راهرو را لنگر آرام
در
منزل خوش است
خواب خود را دوربين با خلوت گور افکند
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
مي تواند رخنه
در
ملک سليمان افکند
من چسان صائب نگهداري کنم خود را، که خضر
خويش را دانسته
در
چاه زنخدان افکند
رشته بيتابانه از شرم ميان لاغرش
خويش را
در
کوچه تنگ گهر مي افکند
من کيم تا دفتر دعوي گشايد بال من؟
در
بيابان طلب سيمرغ پر مي افکند
بنده باد بهارانم که از شرم کرم
غنچه را
در
آستين پوشيده زر مي افکند
چشم ارباب کرم
در
جستجوي سايل است
ز انتظار جام باشد گردن مينا بلند
حرف سهلي پوچ مغزان را به فرياد آورد
کز نسيمي
در
نيستان مي شود غوغا بلند
غافلان را رهنمايي مي کند، از عجز نيست
در
محيط عشق اگر گرديد دست ما بلند
مي فتد شور قيامت
در
ميان بلبلان
ناله پرشور صائب هر کجا گردد بلند
مي فتد چون ميوه هاي پخته
در
يکدم به خاک
هايهويي کز شراب نيمرس گردد بلند
ديگران را سرمه شب گرچه مهر خامشي است
ناله ما
در
شب ديجور مي گردد بلند
اختياري نيست
در
گفتار حق حلاج را
ناله زين پشت کمان بي زور مي گردد بلند
حلقه ها
در
گوش مرغان حرم خواهد کشيد
بانگ ناقوسي که از بتخانه ما شد بلند
کرد شهري هر کجا ديوانه اي
در
دشت بود
شورشي کز بازي طفلانه ما شد بلند
ناله جانسوز، صائب
در
غبار سرمه بود
اين ترنم چون سپند از دانه ما شد بلند
در
زمان کلک صائب رفته رفته پست شد
بود اگر آوازه سحر از چه بابل بلند
گوشه گيران
در
سخاوت بي نظير عالمند
چون دعا با دست خالي دستگير عالمند
خسروان
در
يوزه همت ازيشان مي کنند
مرجع شاهان با تاج و سرير عالمند
در
نمد هر چند پنهان کرده اند آيينه را
از صفاي سينه آگاه از ضمير عالمند
هر هلالي را به همت گرچه مي سازند بدر
در
گداز جسم خود بدر منير عالمند
دستشان هر چند کوته تر بود از آستين
در
گشاد کار مردم بي نظير عالمند
تا سر بي مغز خود را بوالفضولان جهان
بر خط تسليم نگذارند،
در
جان کندنند
مي کنند آماده اول
در
جگر جاي خراش
دوربينان تيشه گر بر سنگ خارا مي زنند
در
گداز انتظار روز محشر نيستند
دلخراشان سکه بر نقد خود اينجا مي زنند
دردمندان صائب از پا گر برون آرند خار
غوطه
در
خونابه دل نيزه بالا مي زنند
صحبت ياران يکدل رهنماي مطلب است
آبها يکجا شوند و روي
در
دريا کنند
هر که پيچد همچو مجنون گردن از زنجير عشق
آهوان
در
دامن صحرا نظربندش کنند
در
حريم حسن هر شمعي که برخيزد زخاک
از پر پروانه ما برگ پيوندش کنند
در
گراني عقل اگر پهلو زند با کوه قاف
چون سپند اين آتشين رويان سبکپايش کنند
ديده صاحب بصيرت مي برد
در
هر نظر
از تماشا، لذت کوري که بينايش کنند
در
مي روشن رگ تلخي شود رگهاي خواب
پنبه مينا اگر از پنبه گوشم کنند
چون چراغ روز نوري نيست
در
سيما مرا
آن زمان گردد دلم روشن که خاموشم کنند
سالها
در
خرقه پشمينه خون خود خورند
تا دم خود را چو آهوي ختا مشکين کنند
در
محيط تلخ، دندان بر سر دندان نهند
تا چو گوهر استخوان خويش را شيرين کنند
گرچه دارند اختيار بالش زانوي حور
چون سبو
در
پاي خم از دست خود بالين کنند
مايه داران مروت با لب خندان چو گل
خون خود با خونبها
در
دامن گلچين کنند
صفحه قبل
1
...
1469
1470
1471
1472
1473
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن