167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هيچ هيچ
    ور نباشد درد او درمان چه باشد هيچ هيچ
  • سروي است قد ما که کشيده است به بالا
    خوش آب حياتي است روان در قدم ما
  • ترا چکار که در سفره چيست يا ز کجاست
    بخور ز روي ارادت که نعمت الله است
  • ذره اي نيست که خورشيد در او پيدا نيست
    قطره اي نيست درين بحر که او با ما نيست
  • س و ج: آن پادشاه اعظم يعني حقيقت ما
    در بسته بود محکم يعني که بود تنها
  • س و ج: آن پادشاه اعظم يعني حبيب رحمان
    در بسته بود محکم يعني که بود پنهان
  • گزيده غزليات شهريار

  • به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
    چو علي گرفته باشد سر چشمه بقا را
  • ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
  • خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
    خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
  • نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
    نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
  • چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
    به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
  • چون تو نه در مقابلي عکس تو پيش رونهيم
    اينهم از آب و آينه خواهش ماه کردنست
  • تا بهار است دري از قفس من نگشايد
    وقتي اين در بگشايد که گلي نيست به گلزار
  • تو خود شعري و چون سحر و پري افسانه را ماني
    به افسون کدامين شعر در دام من افتادي
  • خوشا غلطيدن و چون اشک در پاي تو افتادن
    اگر روزي به رحمت بر سر خاک من استادي
  • دوديست در اين خانه که کوريم ز ديدن
    چشمي به کف آريم و به اين خانه بگرييم
  • برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز
    تا به خنده در آفاق گل به دامن افشاني
  • گله اش به پيرامن زهره ام چراند چشم
    چند گو در اين مرتع ني زني و چوپاني
  • تا يکي قطره چشيدم منش از چشمه قاف
    کوه در چشمه و دريا به سبو مي بينم
  • با که نسبت دهم اين زشتي و زيبائي را
    که من اين عشوه در آيينه او مي بينم
  • با چه دل در چمن حسن تو آيم که هنوز
    نرگس مست ترا عربده جو مي بينم
  • کمال ذوق و هنر شهريار در معني است
    تو پيش و پس کن لفظي کجا تواني يافت
  • اميد زندگي در سينه ها کشتن فغان دارد
    امين باشي که هرگز مرگ بي شيون نخواهد شد
  • عروس طبع را گفتم که سعدي پرده افرازد
    تو از هر در که بازآيي بدين شوخي و طنازي
  • گر از من زشتئي بيني به زيبائي خود بگذر
    تو زلف از هم گشائي به که ابرو در هم اندازي
  • گريان فرشته ايست که در سينه هاي تنگ
    از اشک چشم نشو و نما مي دهد به دل
  • اکنون که شمع جمعي دودم به سر رود به
    تا چشم رشک و غيرت در انجمن نباشم
  • خبر ز داغ دل شهريار مي شوي اما
    در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دميده
  • سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
    من خود آن سيزدهم کز همه عالم به درم
  • گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرين
    همه در حسرتم اي گل که به گلزار من آئي
  • کاش يک روز سر زلف تو در دست افتد
    تا ستانم من از او داد شب تنهائي
  • سروم سر نوازش در پيش و من به حيرت
    کز بخت سرکشم چيست اين پايه سر به راهي
  • به بام قصر بيا و چراغ چهره بيفروز
    که راه باغ تو در پرتو چراغ تو گيرم
  • به جستجوي تو بس سرکشيدم از در و ديوار
    سزد که منصب جاسوسي از کلاغ تو گيرم
  • روي در کعبه اين کاخ کبود آمده ايم
    چون کواکب به طواف و به درود آمده ايم
  • پاي بند سر زلفيم و پي دانه خال
    چون کبوتر ز در و بام فرود آمده ايم
  • شاهدي نيست در آفاق به يک روئي ما
    که به دل آينه غيب و شهود آمده ايم
  • چو بستي در بروي من به کوي صبر رو کردم
    چو درمانم نبخشيدي به درد خويش خو کردم
  • اي شب هجران که يک دم در تو چشم من نخفت
    اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
  • جز دل تنگ من اي مونس جان جاي تو نيست
    تنگ مپسند، دلي را که در او جاداري
  • شهرياريم و گداي در آن خواجه که گفت
    «خوشتر از فکر مي و جام چه خواهد بودن »
  • ساز در دست تو سوز دل من مي گويد
    من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
  • گلبن نازي و در پاي تو با دست نياز
    مي کنم دامن مقصود پر از ناز امشب
  • همه در چشمه مهتاب غم از دل شويند
    امشب اي مه تو هم از طالع من غمگيني
  • چشم پروين فلک از آفتابي خيره گردد
    ماه من در چشم من بين شيوه شب زنده داري
  • در جواني همه با ياد تو دلخوش بودم
    پيرم و از تو همان ساخته با ياد هنوز
  • بر هر دري اي شمع چو پروانه زنم سر
    در آرزوي آن که بيابم به تو راهي
  • رفتي و در دل هنوزم حسرت ديدار باقي
    حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقي
  • پيش از آني که پر از خاک شود کاسه چشم
    چشم ما در پي خوبان جهان خواهد بود
  • مسند مصر ترا اي مه کنعان که مرا
    ناله هائي است در اين کلبه احزان که مپرس
  • سال ها با بار پيري خم شدم در جستجويش
    تا به چاه گور هم رفتم نشد پيدا جواني
  • زين همرهان همراز من تنها توئي تنها بيا
    باشد که در کام صدف گوهر شوي يکتا بيا
  • يارب که از دريا دلي خود گوهر يکتا شوي
    اي اشک چشم آسمان در دامن دريا بيا
  • ما ره به کوي عافيت دانيم و منزلگاه انس
    اي در تکاپوي طلب گم کرده ره با ما بيا
  • اي ماه کنعاني ترا ياران به چاه افکنده اند
    در رشته پيوند ما چنگي زن و بالا بيا
  • نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت
    که جانم در جواني سوخت اي جانم به قربانت
  • چه شبهائي که چون سايه خزيدم پاي قصر تو
    به اميدي که مهتاب رخت بينم در ايوانت
  • اي غم بگو از دست تو آخر کجا بايد شدن
    در گوشه ميخانه هم ما را تو پيدا ميکني
  • از در کاخ ستم تا به سر کوي وفا
    خاکپاي تو شوم کاين همه راه آمده اي
  • در حسرت تو ميرم و دانم تو بي وفا
    روزي وفا کني که نيايد به کار من
  • باز در خواب سر زلف پري خواهم ديد
    بعد از اين دست من و دامن ديوانه سري
  • دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
    شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
  • اشک غم پاک کن اي ديده که در جوي شباب
    آب رفته است که آن سرو روان بازآورد
  • دست عهدي که زدش بر در دل قفل وفا
    درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد
  • کنون که راز دل ما ز پرده بيرون شد
    بزن که در دل اين پرده راز ميگوئي
  • از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئي است
    من عاشق تو هستم اين گفتگو ندارد
  • جز وصف پيش رويت در پشت سر نگويم
    رو کن به هر که خواهي گل پشت و رو ندارد
  • لاله در دامن کوه آمد و من بي رخ دوست
    اشک چون لاله سيراب به دامن کردم
  • در رخ من مکن اي غنچه ز لبخند دريغ
    که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
  • برواي ترک که ترک تو ستمگر کردم
    حيف از آن عمر که در پاي تو من سرکردم
  • طبيب بي مروت کي به بالين فقير آيد
    که کس در بند درمان نيست درد بي دوايان را
  • به تلخي جان سپردن در صفاي اشک خود بهتر
    که حاجت بردن اي آزاده مرد اين بي صفايان را
  • به هر فرمان آتش عالمي در خاک و خون غلطيد
    خدا ويران گذارد کاخ اين فرمانروايان را
  • ماه در ابر رود چون تو برآئي لب بام
    گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئي
  • باز در خواب شب دوش ترا مي ديدم
    واي بر من که توام خواب شب دوش شدي
  • اکنون گلي است زرد ولي از وفا هنوز
    هر سرخ گل که در چمن آيد گياهش است
  • در گوشه هاي غم که کند خلوتي به دل
    ياد من و ترانه من تکيه گاهش است
  • هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقي
    به غير خون دلم باده در پياله مريز
  • مي نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
    اما که در اين ميکده غم نوشتر از من
  • آخر چه گلابي است به از اشک من اي گل؟
    ديگي نه در اين باديه پرجوشتر از من
  • آن سروناز هم که به باغ ارم در است
    فرد و فريد هست و ليکن فريده نيست
  • بکاهي شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتي
    اگر با تاج خورشيدي وگر بر تخت افلاکي
  • شبي بود و شبابي و صبا در پرده ماهور
    به جادو پنجگي راه عراقي ميزد و راکي
  • بي تو اي دل نکند لاله به بار آمده باشد
    ما در اين گوشه زندان و بهار آمده باشد
  • نکند بي خبر از ما به در خانه پيشين
    به سراغ غزل و زمرمه يار آمده باشد
  • لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزي
    به تماشاي من آن لاله عذار آمده باشد
  • نسيم زلف تو پيچيده بود در سر و مغزم
    خمار و سست ولي سخت بي قرار تو بودم
  • خزان عشق نبيني که من به هر دمي اي گل
    در آرزوي شکوفائي و بهار تو بودم
  • چو لاله بود چراغم به جستجوي تو در دست
    ولي به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
  • اين همه جلوه و در پرده نهاني گل من
    وين همه پرده و از جلوه عياني گل من
  • شور عشقي که نهفته است در اين ساز غزل
    عشوه ها مي دهد از پرده شهناز به من
  • زين خوشترت کجا خبري در زند که دوست
    سر بي خبر به ما زد و از ما خبر گرفت
  • کلاه بفکن و بر خاک نه سر نخوت
    که مهر و ماه بر اين در سران بي کلهند
  • به روز حشر اگر اختيار با ما بود
    بهشت و هر چه در او از شما و يار از من
  • به خاک من گذري کن چو گل گريبان چاک
    که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک
  • هر سحر ياد کز آن زلف و بناگوش کنيم
    روز خود با شب غم دست در آغوش کنيم
  • نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
    تا که در بر شاهد آزادي و قانون گرفتند
  • خرم آن مردان که روزي خائنين در خون کشيدند
    زان سپس آن روز را هر ساله عيد خون گرفتند
  • ديوان شيخ بهايي

  • در راه عشق اگر سر، بر جاي پا نهاديم
    بر ما مگير نکته، ما را ز دست مگذار
  • به هر ديار که آيي، حکايتي شنوي
    به هر کجا که روي، ذکر من بود در کار