167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • معني فرمانروايي نيست جز اجراي حکم
    در سراي خويش هر موري سليماني کند
  • نغمه داودي اينجا در پس صد پرده است
    پيش صائب کيست بلبل تا غزلخواني کند؟
  • جذبه عاشق اثر در سنگ خارا مي کند
    کوهکن معشوق خود از سنگ پيدا مي کند
  • کار روشن گوهران هرگز نيفتد در گره
    کشتي مي بادبان از ابر پيدا مي کند
  • اينقدر تعجيل در دلسوزي عاشق چرا؟
    بيش ازين با چوب خشک آتش مدارا مي کند
  • هر که دارد ناخن مشکل گشايي چون نسيم
    در گلستان غنچه دلتنگ پيدا مي کند
  • غافلان را پرده غفلت بود در آستين
    پاي خواب آلود عذر لنگ پيدا مي کند
  • در کلام عاشقان هم ربط پيدا مي شود
    نغمه بلبل اگر آهنگ پيدا مي کند
  • طوطي از شيرين زباني محرم آيينه شد
    در دل آهن سخندان جاي خود وا مي کند
  • شد خراباتي گل از روي گشاد خويشتن
    بوسه در لبهاي خندان جاي خود وا مي کند
  • حرف روشن گوهران هرگز نيفتد بر زمين
    در صدفها اشک نيسان جاي خود وا مي کند
  • دور باشي نيست حاجت قهرمان عشق را
    برق صائب در نيستان جاي خود وا مي کند
  • سير چشمي خاک در چشم سخاوت مي کند
    مور اين وادي سليمان را ضيافت مي کند
  • در گلستاني که جولانگاه سرو همت است
    شبنمي تسخير خورشيد قيامت مي کند
  • شيوه اهل محبت نيست دل برداشتن
    در فلاخن سنگ ما قصد اقامت مي کند
  • کارفرماي غضب را خشم مي سوزد نخست
    بعد ازان در ديگران گرمي سرايت مي کند
  • خاب مرگش را نسازد بستر بيگانه تلخ
    در حيات آن دوربين کز خاک بستر مي کند
  • در گذر از کشتن صائب که صيد ناتوان
    تيغ را دندانه از پهلوي لاغر مي کند
  • در بزرگان هيچ عيبي نيست چون نقصان حلم
    سنگ کم ميزان دولت را سبکسر مي کند
  • بوته خاري است در چشم خداجويان بهشت
    کي علاج تشنه ديدار، کوثر مي کند؟
  • ترک دنيا کن که در بحر پر آشوب جهان
    دست شستن کار بازوي شناور مي کند
  • داغ دارد سينه ام را بيقراريهاي دل
    اين سپند شوخ خون در چشم مجمر مي کند
  • لامکان سيران خبر دارند از پرواز ما
    شعله ما رقص در بيرون مجمر مي کند
  • هر که در سرگشتگي ثابت قدم گرديده است
    کوه را ابر سبک جولان تصور مي کند
  • بس که در خون جگر غلطيده ام، نظارگي
    هر سر موي مرا مژگان تصور مي کند
  • خال موزونت سويدا را زدل حک مي کند
    مردمک را در نظرها نقطه شک مي کند
  • همت پستي که در دامان ما آويخته است
    کشتي ما را بيابان مرگ ساحل مي کند
  • ناتواني در طريق شوق سنگ راه نيست
    جاده با افتادگي قطع منازل مي کند
  • اضطراب دل بجان مي آورد جسم مرا
    اين سپند شوخ خون در چشم محفل مي کند
  • از دل پرخون بود گفتار دردآلود من
    در بساط شيشه تا مي هست قلقل مي کند
  • مي کند در سخت رويان صحبت نيکان اثر
    سنگ را فرهاد شيرين کار، آدم مي کند
  • مي شوند از گرمخوني دوست صائب دشمنان
    کار روغن در چراغ لاله شبنم مي کند
  • باده را از بيخودان دست تعدي کوته است
    سيل در معموره چون افتاد طوفان مي کند
  • از مروت نيست تندي با پناه آوردگان
    ورنه ني در ناخن شيران نيستان مي کند
  • چوب منع از قرب مانع نيست دورانديش را
    بلبل ما در قفس سير گلستان مي کند
  • دردمندان را حصار آهني در کار نيست
    داغ چون پيوست با هم، کار جوشن مي کند
  • گر چمن پيرا کند منع تماشايي بجاست
    در گلستاني که ديدن کار چيدن مي کند
  • چشم ازان سيب ذقن در پرده شرم آب ده
    کز نگاه گرم، انداز چکيدن مي کند
  • در کهنسالي ندارد بد گهر دست از ستم
    ترک خونريزي کجا تيغ از خميدن مي کند؟
  • وصل جاي اضطراب شوق نتواند گرفت
    سيل در آغوش دريا ياد هامون مي کند
  • در گلستاني که چشم بلبلان بيدار نيست
    پاي خواب آلود کار دست گلچين مي کند
  • گر کند در دادن تشريف، شيرين کوتهي
    تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مي کند
  • مي توان ديدن زکشتي اضطراب بحر را
    حسن طوفان بيشتر در خانه زين مي کند
  • سينه شيرين کلامان در غبار غم خوش است
    طوطيان را صافي آيينه خودبين مي کند
  • در چراغ گرمخوني رحم چون روغن کند
    شمع از بال و پر پروانه بالين مي کند
  • خار خار اشتياق گوشه دستار او
    خار در پيراهن گلهاي رنگين مي کند
  • چون صبوحي کرده در گلشن درآيي عندليب
    خرده گل را سپند آن گل رو مي کند
  • در هواي آن لب ميگون، لب مخمور من
    هر نفس آغوش چون پيمانه خالي مي کند
  • گريه خواهد کرد صائب محرم بزمش مرا
    سيل جاي خويش در کاشانه خالي مي کند
  • از تپيدن نيست فارغ، دل درون سينه ام
    اين شرر در سنگ مشق جانفشاني مي کند