نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
معني فرمانروايي نيست جز اجراي حکم
در
سراي خويش هر موري سليماني کند
نغمه داودي اينجا
در
پس صد پرده است
پيش صائب کيست بلبل تا غزلخواني کند؟
جذبه عاشق اثر
در
سنگ خارا مي کند
کوهکن معشوق خود از سنگ پيدا مي کند
کار روشن گوهران هرگز نيفتد
در
گره
کشتي مي بادبان از ابر پيدا مي کند
اينقدر تعجيل
در
دلسوزي عاشق چرا؟
بيش ازين با چوب خشک آتش مدارا مي کند
هر که دارد ناخن مشکل گشايي چون نسيم
در
گلستان غنچه دلتنگ پيدا مي کند
غافلان را پرده غفلت بود
در
آستين
پاي خواب آلود عذر لنگ پيدا مي کند
در
کلام عاشقان هم ربط پيدا مي شود
نغمه بلبل اگر آهنگ پيدا مي کند
طوطي از شيرين زباني محرم آيينه شد
در
دل آهن سخندان جاي خود وا مي کند
شد خراباتي گل از روي گشاد خويشتن
بوسه
در
لبهاي خندان جاي خود وا مي کند
حرف روشن گوهران هرگز نيفتد بر زمين
در
صدفها اشک نيسان جاي خود وا مي کند
دور باشي نيست حاجت قهرمان عشق را
برق صائب
در
نيستان جاي خود وا مي کند
سير چشمي خاک
در
چشم سخاوت مي کند
مور اين وادي سليمان را ضيافت مي کند
در
گلستاني که جولانگاه سرو همت است
شبنمي تسخير خورشيد قيامت مي کند
شيوه اهل محبت نيست دل برداشتن
در
فلاخن سنگ ما قصد اقامت مي کند
کارفرماي غضب را خشم مي سوزد نخست
بعد ازان
در
ديگران گرمي سرايت مي کند
خاب مرگش را نسازد بستر بيگانه تلخ
در
حيات آن دوربين کز خاک بستر مي کند
در
گذر از کشتن صائب که صيد ناتوان
تيغ را دندانه از پهلوي لاغر مي کند
در
بزرگان هيچ عيبي نيست چون نقصان حلم
سنگ کم ميزان دولت را سبکسر مي کند
بوته خاري است
در
چشم خداجويان بهشت
کي علاج تشنه ديدار، کوثر مي کند؟
ترک دنيا کن که
در
بحر پر آشوب جهان
دست شستن کار بازوي شناور مي کند
داغ دارد سينه ام را بيقراريهاي دل
اين سپند شوخ خون
در
چشم مجمر مي کند
لامکان سيران خبر دارند از پرواز ما
شعله ما رقص
در
بيرون مجمر مي کند
هر که
در
سرگشتگي ثابت قدم گرديده است
کوه را ابر سبک جولان تصور مي کند
بس که
در
خون جگر غلطيده ام، نظارگي
هر سر موي مرا مژگان تصور مي کند
خال موزونت سويدا را زدل حک مي کند
مردمک را
در
نظرها نقطه شک مي کند
همت پستي که
در
دامان ما آويخته است
کشتي ما را بيابان مرگ ساحل مي کند
ناتواني
در
طريق شوق سنگ راه نيست
جاده با افتادگي قطع منازل مي کند
اضطراب دل بجان مي آورد جسم مرا
اين سپند شوخ خون
در
چشم محفل مي کند
از دل پرخون بود گفتار دردآلود من
در
بساط شيشه تا مي هست قلقل مي کند
مي کند
در
سخت رويان صحبت نيکان اثر
سنگ را فرهاد شيرين کار، آدم مي کند
مي شوند از گرمخوني دوست صائب دشمنان
کار روغن
در
چراغ لاله شبنم مي کند
باده را از بيخودان دست تعدي کوته است
سيل
در
معموره چون افتاد طوفان مي کند
از مروت نيست تندي با پناه آوردگان
ورنه ني
در
ناخن شيران نيستان مي کند
چوب منع از قرب مانع نيست دورانديش را
بلبل ما
در
قفس سير گلستان مي کند
دردمندان را حصار آهني
در
کار نيست
داغ چون پيوست با هم، کار جوشن مي کند
گر چمن پيرا کند منع تماشايي بجاست
در
گلستاني که ديدن کار چيدن مي کند
چشم ازان سيب ذقن
در
پرده شرم آب ده
کز نگاه گرم، انداز چکيدن مي کند
در
کهنسالي ندارد بد گهر دست از ستم
ترک خونريزي کجا تيغ از خميدن مي کند؟
وصل جاي اضطراب شوق نتواند گرفت
سيل
در
آغوش دريا ياد هامون مي کند
در
گلستاني که چشم بلبلان بيدار نيست
پاي خواب آلود کار دست گلچين مي کند
گر کند
در
دادن تشريف، شيرين کوتهي
تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مي کند
مي توان ديدن زکشتي اضطراب بحر را
حسن طوفان بيشتر
در
خانه زين مي کند
سينه شيرين کلامان
در
غبار غم خوش است
طوطيان را صافي آيينه خودبين مي کند
در
چراغ گرمخوني رحم چون روغن کند
شمع از بال و پر پروانه بالين مي کند
خار خار اشتياق گوشه دستار او
خار
در
پيراهن گلهاي رنگين مي کند
چون صبوحي کرده
در
گلشن درآيي عندليب
خرده گل را سپند آن گل رو مي کند
در
هواي آن لب ميگون، لب مخمور من
هر نفس آغوش چون پيمانه خالي مي کند
گريه خواهد کرد صائب محرم بزمش مرا
سيل جاي خويش
در
کاشانه خالي مي کند
از تپيدن نيست فارغ، دل درون سينه ام
اين شرر
در
سنگ مشق جانفشاني مي کند
صفحه قبل
1
...
1468
1469
1470
1471
1472
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن