نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.23 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
چون صيد که
در
پيش سگانند
چون کلب که
در
پي کسانست
هست چون ماه بدر
در
شبها
هست چون روز عيد
در
ايام
بهر رويت تبارک الله خواند
نطفه
در
صلب و مضغه
در
ارحام
باهل فقر نظر کن که
در
شمار نيند
اگر چنانکه تواني
در
آن شمار بمير
ملک دنيا و مردمان
در
وي
گور خانه است و مردگان
در
وي
نيست بستان تو مباش
در
او
هست زندان تو ممان
در
وي
هرکرا دل
در
او قرار گرفت
گرچه زنده است نيست جان
در
وي
اهل معني
در
او نه و مردان
صورت آراي چون زنان
در
وي
موج افگنده شور
در
دريا
تو چو کشتي شده روان
در
وي
گر بگويم
در
صفات او سخن
در
عروسي مي فزايم زيوري
رفتي و اندوه تو
در
دل بماند
همچونم
در
خاک و گرد اندر نمد
زنده دلست مرده عشق تو
در
لحد
جان پرور است کشته تيغ تو
در
کفن
در
پيش رخ تو عقل کوريست
کش آينه
در
نظر نهاده است
در
آن بارگه گر بخدمت نشايم
برين
در
بمدحت سرايي بميرم
سيف فرغاني نوميد مشو از
در
يار
يار
در
بارگه وصلت اگر نگذارد
آشکارا مي کنم بويي ازو رنگي ز تو
هست پنهان
در
برتو هست پيدا
در
بهار
در
پي تو رهبر عشقت مرا
هر زمان
در
کوي ديگر مي کشد
نداي وصلش
در
گوش خلق چون آيد
فروغ رويش
در
روز بار چون گنجد
من از شگرفي آن مه هميشه
در
عجبم
که روز وصل مرا
در
کنار چون گنجد
بکام خويش غمش جاي ساخت
در
دل من
وگرنه
در
دهن مور مار چون گنجد
در
رخت مي نگرم جلوه گه جان اينجاست
در
قدت مي نگرم سرو خرامان اينجاست
کار عشقست برو دست
در
وزن که عقول
اخترانند و چو
در
مي نگري ماه اينست
گفتي مرا که چوني
در
دامگاه دنيا
مرغ آبي فلک را
در
خاکدان چه خوشي
در
فرقت تو زين تن بي جان خويشتن
در
جامه ناپديد از جان بي تنم
با جمال تو ملاحت همچو شوري با نمک
در
حديث تو حلاوت همچو معني
در
کلام
دلم
در
زلف تو بهر رخ تست
که مطلوبست
در
شب روشنايي
عشق تو شعار ماست
در
دين
روي تو بهار ماست
در
دي
چون دامن تو گيرد
در
پاي تو چه ريزد
بيچاره يي که جانش
در
آستين نباشد
عقل را با عشق تو
در
سر جنون
صبر را از دست تو پا
در
رکاب
در
سخن زآن لب همي بارد شکر
در
عرق زآن رو همي ريزد گلاب
جز تو از خوبان عالم کس نداشت
سرو
در
پيراهن و مه
در
نقاب
از آن چراغ که
در
مجلس تو برمي شد
بجاي سرمه کشيديم دوده
در
ديده
در
دو عالم ز کس ندارد خوف
هرکه
در
مأمن رعايت اوست
چون ز غايات کون
در
گذرد
اين قدم
در
رهش بدايت اوست
در
وصف خوبي تو صاحب لسان معني
بسيار گفت ليکن ناورد
در
بيانت
پا
در
رکاب کردي اسب مراد را سيف
روزي اگر فتادي
در
دست من عنانت
ما برآنيم که تا آب روان
در
تن ماست
برنگيريم ز خاک
در
تو پيشاني
ناديده رخ خوب تو
در
وصف تو ما را
در
ضمن معانيست صور تعبيه کرده
در
دل هرکسي ز تو سوزي
در
سر هريکي ز تو هوسي
آن دوست
در
تصور نايد خيال وار
در
وصف او هر آنچه تو گفتي خيال تست
تو بدين حسن
در
ايام فزودي فتنه
من بدين شعر
در
آفاق فگندم غلغل
خضر شوي
در
بقا و دانش و آنگاه
آب
در
اجزاي تو کند حيواني
در
زير بام چرخ مجوي آستان دوست
بالاي عرش دان
در
ايوان عشق يار
غم تو
در
گريبان دل من
چو خار آويخته
در
دامن گل
در
ملکش اگر بودي مانند تو شيريني
فرهاد شدي خسرو
در
سنگ تراشيدن
گر همچو سگ
در
کوي او از آستان بالين کني
بگشايدت ناچار
در
بنمايدت ناگاه رو
اگر
در
گلشن آيي، سرو آزاد
زند
در
پيش بالاي تو زانو
عشق
در
جان سيف فرغانيست
چون
در
اجزاي خاک ماء معين
در
دل عاشق اگر قدر بود جانانرا
نظر آنست که
در
چشم نيارد جانرا
دوش
در
وصف جمال تو چو
در
بستم دل
خوب رويان معاني بگشادند نقاب
صفحه قبل
1
...
145
146
147
148
149
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن