167906 مورد در 0.23 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • چون صيد که در پيش سگانند
    چون کلب که در پي کسانست
  • هست چون ماه بدر در شبها
    هست چون روز عيد در ايام
  • بهر رويت تبارک الله خواند
    نطفه در صلب و مضغه در ارحام
  • باهل فقر نظر کن که در شمار نيند
    اگر چنانکه تواني در آن شمار بمير
  • ملک دنيا و مردمان در وي
    گور خانه است و مردگان در وي
  • نيست بستان تو مباش در او
    هست زندان تو ممان در وي
  • هرکرا دل در او قرار گرفت
    گرچه زنده است نيست جان در وي
  • اهل معني در او نه و مردان
    صورت آراي چون زنان در وي
  • موج افگنده شور در دريا
    تو چو کشتي شده روان در وي
  • گر بگويم در صفات او سخن
    در عروسي مي فزايم زيوري
  • رفتي و اندوه تو در دل بماند
    همچونم در خاک و گرد اندر نمد
  • زنده دلست مرده عشق تو در لحد
    جان پرور است کشته تيغ تو در کفن
  • در پيش رخ تو عقل کوريست
    کش آينه در نظر نهاده است
  • در آن بارگه گر بخدمت نشايم
    برين در بمدحت سرايي بميرم
  • سيف فرغاني نوميد مشو از در يار
    يار در بارگه وصلت اگر نگذارد
  • آشکارا مي کنم بويي ازو رنگي ز تو
    هست پنهان در برتو هست پيدا در بهار
  • در پي تو رهبر عشقت مرا
    هر زمان در کوي ديگر مي کشد
  • نداي وصلش در گوش خلق چون آيد
    فروغ رويش در روز بار چون گنجد
  • من از شگرفي آن مه هميشه در عجبم
    که روز وصل مرا در کنار چون گنجد
  • بکام خويش غمش جاي ساخت در دل من
    وگرنه در دهن مور مار چون گنجد
  • در رخت مي نگرم جلوه گه جان اينجاست
    در قدت مي نگرم سرو خرامان اينجاست
  • کار عشقست برو دست در وزن که عقول
    اخترانند و چو در مي نگري ماه اينست
  • گفتي مرا که چوني در دامگاه دنيا
    مرغ آبي فلک را در خاکدان چه خوشي
  • در فرقت تو زين تن بي جان خويشتن
    در جامه ناپديد از جان بي تنم
  • با جمال تو ملاحت همچو شوري با نمک
    در حديث تو حلاوت همچو معني در کلام
  • دلم در زلف تو بهر رخ تست
    که مطلوبست در شب روشنايي
  • عشق تو شعار ماست در دين
    روي تو بهار ماست در دي
  • چون دامن تو گيرد در پاي تو چه ريزد
    بيچاره يي که جانش در آستين نباشد
  • عقل را با عشق تو در سر جنون
    صبر را از دست تو پا در رکاب
  • در سخن زآن لب همي بارد شکر
    در عرق زآن رو همي ريزد گلاب
  • جز تو از خوبان عالم کس نداشت
    سرو در پيراهن و مه در نقاب
  • از آن چراغ که در مجلس تو برمي شد
    بجاي سرمه کشيديم دوده در ديده
  • در دو عالم ز کس ندارد خوف
    هرکه در مأمن رعايت اوست
  • چون ز غايات کون در گذرد
    اين قدم در رهش بدايت اوست
  • در وصف خوبي تو صاحب لسان معني
    بسيار گفت ليکن ناورد در بيانت
  • پا در رکاب کردي اسب مراد را سيف
    روزي اگر فتادي در دست من عنانت
  • ما برآنيم که تا آب روان در تن ماست
    برنگيريم ز خاک در تو پيشاني
  • ناديده رخ خوب تو در وصف تو ما را
    در ضمن معانيست صور تعبيه کرده
  • در دل هرکسي ز تو سوزي
    در سر هريکي ز تو هوسي
  • آن دوست در تصور نايد خيال وار
    در وصف او هر آنچه تو گفتي خيال تست
  • تو بدين حسن در ايام فزودي فتنه
    من بدين شعر در آفاق فگندم غلغل
  • خضر شوي در بقا و دانش و آنگاه
    آب در اجزاي تو کند حيواني
  • در زير بام چرخ مجوي آستان دوست
    بالاي عرش دان در ايوان عشق يار
  • غم تو در گريبان دل من
    چو خار آويخته در دامن گل
  • در ملکش اگر بودي مانند تو شيريني
    فرهاد شدي خسرو در سنگ تراشيدن
  • گر همچو سگ در کوي او از آستان بالين کني
    بگشايدت ناچار در بنمايدت ناگاه رو
  • اگر در گلشن آيي، سرو آزاد
    زند در پيش بالاي تو زانو
  • عشق در جان سيف فرغانيست
    چون در اجزاي خاک ماء معين
  • در دل عاشق اگر قدر بود جانانرا
    نظر آنست که در چشم نيارد جانرا
  • دوش در وصف جمال تو چو در بستم دل
    خوب رويان معاني بگشادند نقاب