نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
در
موج خون دو ديده من ماندي بدان
کوه عقيق سايه فکن
در
شمر شود
بدادمش قدحي مي که همچو جوهر عقل
نرفته
در
لبش از جام
در
دماغ دويد
به گاه خشم مژگانهاي او
در
چشم بدخواهان
چو تير تهمتن
در
ديده اسفنديار آيد
باد يارب
در
پناه دولتت فيروز روز
تا نگويد کس که
در
شب آفتاب آمد پديد
کي نمايد جلوه
در
هفت آسمان
آنچه
در
اين خاکدان آمد پديد
زان مي که جسم ازو يکسر خرد شود
نارفته
در
گلو نگذشته
در
جگر
در
پيش عاشقان هستي بود وبال
در
کيش بيدلان مستي بود هنر
هر کس طلب کند با يار خرگهي
وصل مدام را
در
شام و
در
سحر
آقاسي آنکه هست شخصش درين جهان
چون روح
در
بدن چون نور
در
بصر
آجال نارسيده عيان ديده
در
قضا
آمال نانوشته فرو خوانده
در
قدر
آن نص مصحفست که يک نفس
در
بهشت
نارد گذشت تا نکند جاي
در
سقر
در
نافه غزال گياهي نگشت مشک
تا رنگ خون نگشت ز آغاز
در
جگر
در
بزم خواجه کس ز سعادت نيافت بار
تا همچو حلقه بر
در
طاعت نکوفت سر
همه سايه
در
سايه يي همچو بيشه
همه پايه
در
پايه يي همچو منبر
ز شرمي فرومانده
در
چهر جانان
به عجزي سرافکنده
در
پاي دلبر
به طرزي که
در
پيش جبريل شيطان
بر آنسان که
در
نزد کرار قنبر
محمد شه آن کز هراسش نخسبد
نه
در
خانه خان و نه
در
قصر قيصر
رود حکمش آنگونه اندر ممالک
که
در
آب ماهي
در
آتش سمندر
در
روز وغا از تف شمشير تو گردون
ماند به يکي آهن تفتيده
در
آذر
با خشم تو خشتيست فلک
در
ره سيلاب
با قهر تو خاريست جهان
در
ره صرصر
در
لاله و گل خلق خرامان شده چونانک
در
آذر نمرود براهيم بن آزر
وقتست که
در
روي
در
آيد کره خاک
چون شاخ گل از نغمه مرغان نواگر
در
پيکر اقليم تو جانيست مجسم
در
کالبد ملک تو روحيست مصور
کز
در
قدرت خداي هر دو جهان را
جاي دهد
در
دو گز زمين مقعر
چرخ شنيدم که خاک
در
بر گيرد
خاک نديدم که چرخ گيرد
در
بر
دنباله ابروي تو
در
چنبر گيسو
چون قبضه شمشير علي
در
کف قنبر
در
آينه هر گه نگرد عکس رخ خويش
بيگانه شماردش رود
در
پس چادر
بسان گرزه مار جانگزا
در
دست مارافسا
سنان مار شکل اندر کف شيران اژدر
در
يکي
در
سرکشي قايم مقام طره جانان
يکي
در
خون خوري نايب مناب غمزه دلبر
بجوشد تا مياه از انشراح خاک
در
اردي
بخوشد تا گياه از ارتجاح باد
در
آذر
اسبي که هست جنبش او
در
بسيط خاک
ساري تر از حيات
در
اندام جانور
در
دست ترک چشمش از غاليه کمان
در
پيش ماه رويش از ضيمران سپر
نه نصرتم که گيرم
در
موکبش قرار
نه دولتم که يابم
در
حضرتش مقر
عود از نسيم خويش
در
ايام شد مثل
مشک از شميم خويش
در
آفاق شد سمر
در
دولت تو شير به آهو برد پناه
در
کشور تو باز ز تيهو کند حذر
در
طاس چرخ ويله ز آواي گاودم
در
جسم خاک لرزه ز هراي شادغر
مگس بپرد و
در
چشم نايدش سيمرغ
فرس بپويد و
در
وهم نايدش صرصر
بارم
در
گل نشست و خارم
در
دل
تابم از رخ پريد و خوابم از سر
حکمت کونين
در
وجود تو مدغم
دولت جاويد
در
رضاي تو مضمر
پويد و
در
پويه اش نظام ممالک
جنبد و
در
جنبشش قضاي مقدر
به جاي تن همه البرز بسته
در
جامه
به جاي دل همه الوند هشته
در
پيکر
نهفته عاريه چنگال شير
در
شمشير
نموده تعبيه دندان گرگ
در
خنجر
به هرچه
در
دو سرا قاهرند بي آلت
به هرکه
در
دو جهان قادرند بي لشکر
به نزد دستش ابرست
در
حساب دخان
به پيش طبعش بحرست
در
شمار شمر
در
شب عيد آن سمن عذار سمن بر
با دو غلام سيه درآمدم از
در
کافر
در
دوزخست و اينت شگفتي
تيغ تو چون دوزخست
در
دل کافر
وين نه عجب زانکه بويشان بفزايد
مشک چو
در
آتشست و عود
در
آذر
خصم تو گريان چنان که ابر
در
آذار
يار تو خندان چنان که برق
در
آذر
بسان روح خدنگش مکان کند
در
دل
به جاي هوش حسامش نهان شود
در
سر
يکيست ساقي و هر لحظه
در
يکي مجلس
يکيست شاهد و هر لحظه
در
يکي زيور
نشسته ناظر و منظور
در
يکي بالين
غنوده عاشق و معشوق
در
يکي بستر
دو تاجدار مکان کرده
در
يکي اورنگ
دو گلعذار نهان گشته
در
يکي چادر
به قادري که ز پستان ابر نيساني
به کام کودک
در
دايه سان نمايد
در
دگر نه نظم نگارم ز کلک
در
ديوان
دگر نه نثر نويسم ز خامه
در
دفتر
به قلب گيتي امرت چو روح
در
قالب
به جسم گيهان حکمت چو راح
در
ساغر
تيغي
در
کام خصم زهر مجسم
تيغي
در
روز رزم مرگ مصور
در
کلف خسرو بگويمت به چه ماند
رود روان
در
کنار بحر مقعر
شيوه آن
در
جهان کفالت امت
پيشه اين
در
زمان کفايت لشکر
آن سر عنتر فکند و اين سر فتنه
اين
در
احسان گشود و آن
در
خيبر
اين يک
در
مهد عهد قائل تکبير
آن يک
در
عهد مهد قاتل اژدر
مسلمست؟ بلي
در
چه؟
در
سخا و سخن
مقدمست؟ نعم بر که؟ بر قضا و قدر
به طرز بيضه بيضاش
در
کفي مينا
به رنگ لؤلؤ لالاش
در
کفي ساغر
ز تنگ چشمي هم چشم
در
زن
در
زي
ز سخت رويي هم دست تيشه درگر
در
آستانه ميرند و ني عجب کاخر
کند بديشان
در
خاصگان مير اثر
در
آن گزيده گرانمايگان نشست نشيب
در
آن گرفته سبک پايگان قرار زبر
سرودمش نه هر آن راکه
در
فراز مقام
سرودمش نه هر آن راکه
در
فرود مقر
در
آن مکابره من تند گشته با جانان
در
آن محاوره من گرم گشته با دلبر
که ناگه از
در
پيري خميده قد چو کمان
دمان درآمد با موي شيرگون از
در
بدايتش همه
در
قدح گردش گردون
نهايتش همه
در
مدح خواجه قنبر
مزن به گام هوس
در
طريق فقر قدم
مکن به پاي هوا
در
ديار عشق سفر
هواي مائده داري و زهر
در
سکبا
خيال باديه داري و دزد
در
معبر
هزار جنت
در
يک توجهش مدغم
هزار دوزخ
در
يک تعرضش مضمر
به نزد حلمش الوند
در
حساب طسوج
به پيش جودش اروند
در
شمار شمر
چه مايه دارد
در
پيش طبع او دريا
چه پايه دارد
در
نزد آسکون فرغر
کنايتست ز دست تو ابر
در
آذار
حکايتيست ز تيغ تو برق
در
آذر
در
حصار ببستند چل يهود عنود
بر آن که باره علم محمدي را
در
رسيد بر
در
آن باره شرزه شير خداي
گرفت حلقه
در
را به چنگ زور آور
صبا که روحش شادان زياد
در
جنت
صبا که جانش خرم بواد
در
محشر
بجنبش آمده هر ذره
در
نشاط و طرب
چنانکه
در
شب معراج پاک پيغمبر
ستارگان بستايش ستاده صف
در
صف
فرشتگان بنيايش نشسته پر
در
پر
نه موسي و يد بيضاش
در
جيب
نه زندان و مه کنعانش
در
بر
ز مشکش
در
قمر درعي هويدا
ز سيمش
در
کمر کوهي مستر
در
زلفکانش بس که دل افتاده روي دل
در
حلقه هاي او نبود شانه را گذر
در
روز حشر آيد هر چيز
در
شمار
جز جود دست تو که برونست از شمر
نه جز بکر سخن بکريت
در
بزم
نه جز فکر هنر فکريت
در
سر
جهان بي چهر او تنگست
در
چشم
روان بي مهر او تنگست
در
بر
صبا
در
پويه رخش تو مدغم
فنا
در
قبضه تيغ تو مضمر
هزار خرگه و نوبت زني نه
در
خرگاه
هزار لشکر و فرماندهي نه
در
لشکر
درون و بيرون چون نور عقل
در
خاطر
نهان و پيدا چون جان پاک
در
پيکر
چو نقش دريا
در
سينه جامد و جاري
چو عکس کوه
در
آيينه فربه و لاغر
دراز و کوته چون عکس سرو
در
ديده
نگون و والا چون نور مهر
در
فرغر
بيکارتر از اين نبود
در
همه اقليم
بيعارتر از اين نبود
در
همه کشور
خصم تو گريان چنانکه ابر
در
آذار
يار تو خندان چنانکه برق
در
آذر
آمد از
در
چه ديد ديد مرا
زار و بيمار خفته
در
بستر
بي خود آن يک فتاده
در
دهليز
بيهش اين يک غنوده
در
بستر
همان نيامده از
در
يکي صفير برآر
که تا درآيم و تنگش درآورم
در
بر
نسيم ناف رياحين نهفته
در
نافه
سحب تاج شقايق گرفته
در
گوهر
فروغ نرگس شهلا فتاده
در
سنبل
چو عکس شهپر جبريل
در
دل کافر
زمان بگردد و
در
گردشش هزار اميد
فلک بجنبد و
در
جنبشش هزار اثر
درون و بيرون چون نور عقل
در
خاطر
نهان و پيدا چون جان پاک
در
پيکر
صفحه قبل
1
...
145
146
147
148
149
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن