نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
خامشان را هست
در
ميخوارگي ظرف دگر
ماهيان از بي زباني بحر بر سر مي کشند
در
ترازو عارفان را نيست صائب سنگ کم
کعبه و بتخانه را اينجا برابر مي کشند
کي خيالش مي شود
در
دل مصور بي نقاب؟
حسن محجوبي که بر آيينه استغنا کند
عشق شورانگيز اگر جا
در
دل خارا کند
کعبه را چون محمل ليلي جهان پيما کند
مي تواند کرد بر گردن فرازان سروري
هر که
در
هنگام ريزش خنده چون مينا کند
شهر زندان مي شود صائب به چشم وحشتم
گردبادي چون نفس را راست
در
صحرا کند
رهنورد شوق را منزل شود سنگ فسان
موج هيهات است
در
ساحل ميان راوا کند
نيست ميدان جنون ما جهان تنگ را
کشتي طوفاني ما رقص
در
دريا کند
کاروان شوق هيهات است از هم بگسلد
موج
در
هر جنبشي آغوش ديگر وا کند
دستگاه شکوه ما نيست اين غمخانه را
دل مگر اين بار
در
صحراي محشر وا کند
نوبهار برق جولان بلبل ما را نداد
آنقدر فرصت که بالي
در
گلستان وا کند
جان به کوشش برنمي آيد ز زندان جهات
رخنه هيهات است زور نقش
در
ششدر کند
از نگاه تلخ صائب زهر مي ريزم بر او
دايه بيدرد
در
شيرم اگر شکر کند
مبتلاي شش جهت را چاره جز تسليم نيست
رخنه زور نقش هيهات است
در
ششدر کند
ناقصان را خلق خوش سازد ز ارباب کمال
در
نظرها عيب خامي را هنر عنبر کند
آرزوي آب حيوانش شود صورت پذير
روي
در
آيينه زانو گر اسکندر کند
گرنه صائب داغدار از رفتن پروانه است
شمع خاکستر چرا
در
انجمن بر سر کند؟
آفت سرسبزي از مور و ملخ افزونترست
دانه ما خواب آسايش مگر
در
گل کند
خودنمايي
در
ميان بحر کردن مشکل است
موج ازان صائب تلاش صحبت ساحل کند
باطلان را گفتگوي حق اثر
در
دل کند
آب شيرين گر زمين شور را قابل کند
چون جواب تلخ از احسان خود باشد خجل
بحر را همت اگر
در
دامن سايل کند
باده لعلي نمايد
در
صراحي خويش را
خون ما چون سرکشي از گردن قاتل کند؟
خط مشکين
در
فسون بيهوده مي سوزد نفس
نيست ممکن سحر چشم يار را باطل کند
از گرانسنگي سبک جولان شود سيل ضعيف
روح را خواب گران
در
سير مستعجل کند
زندگي را تلخ سازد پختگي بر کاملان
باده تا نارس بود جوش طرب
در
خم کند
با خيال يار
در
يک پيرهن خوابيده ام
بر ندارد سر زبالين هر که بيدارم کند!
چون قفس
در
هر رگم چاکي سراسر مي رود
سوزن عيسي به تنهايي چه تدبيرم کند؟
اين جواب آن که مي گويد شفايي
در
غزل
رشک معشوقي چه شد، مگذار تسخيرم کند
در
دل آيينه تاريک من خورشيدهاست
چشم مي بازد سبکدستي که پردازم کند
بوي گل را غنچه نتواند نهان
در
پرده داشت
آسمان کي مي تواند منع پروازم کند؟
در
لباس زنگ آزادم زصد ناديدني
روي آسايش نبيند هر که پردازم کند!
فيض مردان
در
زمان بيخودي افزونترست
تيغ چون گرديد عريان بيشتر طوفان کند
عشق سيل گوهر رازست
در
هر جا که هست
شمع نتوانست اشک خويش را پنهان کند
برنتابد قهرمان عشق استغناي حسن
ماه کنعان را به جرم ناز
در
زندان کند
غيرت پروانه چون صائب بر آيد از لباس
شمع را از جامه فانوس
در
زندان کند
آبداري مي کند شمشير را خونريزتر
در
لباس شرم خوبي بيشتر طوفان کند
خاک را ميدان فکر دور گرد عشق نيست
گردباد ما مگر
در
خويشتن جولان کند
سوزن عيسي بپوشد چشم از نظاره اش
هر که را مژگان خوبان رخنه
در
ايمان کند
مي نمايد تلخي بادام آخر خويش را
گرچه شيرين کار او را
در
شکر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوي بيرون برده است
در
گريبان تأمل هر که سر پنهان کند
خودنمايي لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغي
در
جگر پنهان کند
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست
در
دل اين شرر پنهان کند
بر برومندان مبر غيرت که دهقان فلک
آخر اين گوساله ها را گاو
در
خرمن کند
چشم بر راهند
در
کنعان دو صد اميدوار
تا نسيم پيرهن چشم که را روشن کند
سوختم از رشک، تا کي
در
حضور چشم من
آن خودآرا خانه آيينه را روشن کند؟
دست ليلي را غرور حسن دارد
در
نگار
پنجه شيران مگر دلجويي مجنون کند
مي کند
در
خانه گلگشت خيابان بهشت
هر که صائب مي تواند مصرعي موزون کند
چون هدف
در
پيش ابروي تو اندازد سپر
ماه نو صد سال اگر مشق کمانداري کند
بلبلان چون غنچه بر لب مهر خاموشي زنند
در
گلستاني که صائب نغمه پردازي کند
چون صنوبر
در
سر هر موي دارد ناله اي
هر که دلهاي پريشان را نگهباني کرد
صفحه قبل
1
...
1467
1468
1469
1470
1471
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن