167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • از رخت بر آسمان مه شد خجل
    در چمن هم بوستان افروز خويش
  • خسروا، در کنج تنهايي مگوي
    راز دل با جان غم اندوز خويش
  • زلف تو هر موي و بادي در سرش
    لعل تو هر گنج و خوبي بر درش
  • چشم من در سبزه خط تو يافت
    چشمه اي کز خضر جست اسکندرش
  • آن ز ره کز زلف در بر کرده اي
    آه خسرو بس بود پيکان گرش
  • آنکه در خون دل من خسته است
    من دو چشم خويش مي پندارمش
  • روي در پاي تو مي مالم، مرنج
    گر به روي سخت خود مي آرمش
  • هر دم از روي خوي آلوده تو
    لاله را خون دل آيد در جوش
  • کسي بود آنکه نشينم با تو
    باده در دست و گل اندر آغوش
  • خسروا، توبه چو ني در حد تست
    باري اندر طرب و مستي کوش
  • شاد باش، اي شب فرخنده دوش
    که فلان بود مرا در آغوش
  • ناله خسرو بشنو که خوش است
    بر در شاه فغان چاووش
  • در زمان سر بنهد بر پايت
    پايت ار بر سر مه دارندش
  • در دل تنگم همي جز تو نگنجد کسي
    کرته ازين به مخواه چست به بالاي خويش
  • در حق خسرو فتد، هيچ، که ضايع کني
    رحمت امروز خود از پي فرداي خويش
  • خونريز تير غمزش زان روي شد که دارد
    در نيم روز مسکن چشم سياه کارش
  • دل رفت و روزها شد کز وي خبر نيامد
    اي دور مانده چوني در زلف عنبرينش
  • ديدم چو آفتابي در سايه کلاهش
    سايه گرفته مه را زان طره سياهش
  • از بس که در کلاهش بر دوختم دو ديده
    بادامه اي نشاندم بر پسته کلاهش
  • شبها من و دلي و غمي بهر جان خويش
    مشغول با خيال کسي در نهان خويش
  • آن کس ز هوشياري عقل است بي خبر
    کز باده بي خبر نشود در هواي خوش
  • چون گل ز رشک جامه درانم که تا چراست؟
    در گرد کوي گشتن باد سحر گهش
  • گر، اي نسيم، ترا ره دهنده در حرمش
    ببوسي از من خاکي نشانه قدمش
  • عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دريافت
    ز نازکي بتوان ديد روح در بدنش
  • شهيد عشق که شد يار در زيارت او
    مبارک آمد و فرخنده خلعت کفنش