167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • توتيا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست
    در کدامين ساعت سنگين، دلم ديوانه شد؟
  • خار خار آرزو در جان هر کس ريشه کرد
    زود چون خاشاک خواهد خرج آتشخانه شد
  • سرگذشت زندگي و مرگ از صائب مپرس
    مدتي در خواب غفلت بود تا افسانه شد
  • کاش برمي داشت از خاکش در ايام حيات
    اين که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد
  • کار مردم جز فضولي نيست در زير فلک
    هر که شد مهمان درين غمخانه، صاحبخانه شد
  • در لباس لفظ، معني خودنمايي مي کند
    عشق پنهان بود تا مجنون ما پيدا نشد
  • درد من خاطر نشان يار بي پروا نشد
    خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد
  • مي کند در ناخنش ني، پرده بيگانگي
    هر که از پهلوي لاغر بورياي خود نشد
  • شد بيابان مرگ غفلت رهروي کز پيچ و تاب
    در بيابان طلب زنجير پاي خود نشد
  • تا قيامت در حجاب ظلمت جاويد ماند
    هر که از سوز درون شمع سراي خود نشد
  • عاشق از پاس ادب در وصل هجران مي کشد
    حسرت طوطي زقرب شکرستان کم نشد
  • بر سرير کامراني تکيه چون يوسف نزد
    هر که چندي معتکف در گوشه زندان نشد
  • تا به بوي گل نشد قانع درين بستانسرا
    با حقيري در نظر زنبور صاحب شان نشد
  • در مذاقش خاک صحراي قناعت تلخ بود
    بر سر خوان سليمان مور تا مهمان نشد
  • کي ندانم نرم خواهد گشت آن ابروکمان
    اين کمان سخت در دوران خط آيان نشد
  • نيست در طالع گشايش عقده بخت مرا
    ورنه کوتاهي زسعي ناخن و دندان نشد
  • نقش در سيماب نتواند گرفتن خويش را
    هرگز از آيينه دل هيچ کس خودبين نشد
  • غوطه در سرچشمه خورشيد عالمتاب زد
    شبنم ما خرج دامان گل و نسرين نشد
  • خانه زنبور شد از گردن افرازي هدف
    اين سزاي آن که در اين خاکدان گردن کشد
  • حسن را در عشق مي جويد دل بيناي ما
    بوي يوسف از گريبان زليخا مي کشد
  • زخمها در چاشني دارد تملقهاي خصم
    سنگ نه بهر دوستي دامان سايل مي کشد
  • از مروت نيست مجنون مرا عاقل شدن
    در سر هر کوچه طفلي انتظارم مي کشد
  • چون توانم پاي در دامن چو بيدردان کشيد؟
    خار صحراي ملامت انتظارم مي کشد
  • صائب آن نخل برومندم که در فصل خزان
    خون گل گردن ز جيب شاخسارم مي کشد
  • در بياباني که ما سرگشتگان افتاده ايم
    پاي حيرت گردباد آنجا به دامان مي کشد
  • تا نمي باقي بود در جويبار آبله
    پاي ما کي دست از خار مغيلان مي کشد؟
  • در حريم خلد اگر با حور همزانو شود
    خاطر صائب به خوبان صفاهان مي کشد
  • حسن از آيينه هاي پاک نتواند گذشت
    چشم حيران ماه را در دام روزن مي کشد
  • تيرگي از مد احسان جان روشن مي کشد
    رشته ميل آتشين در چشم سوزن مي کشد
  • حرف گيران از خموشيهاي ما خونين دلند
    بي زباني سرمه در کام سخن چين مي کشد
  • صائب از در يوزه تحسين ياران فارغ است
    اين کلام از دشمن خونخوار تحسين مي کشد
  • در پري بيش است خجلت کاسه دريوزه را
    ماه نو چون گشت کامل زردرويي مي کشد
  • رنگ در خونم نماند ازبس که کاهيدم زعشق
    صيد من از تيغ قال زردرويي مي کشد
  • گر به ظاهر سرکش افتاده است، اما در لباس
    يوسف مغرور بر روي زليخا بشکفد
  • گر نصيب خار مي گردد گناه قسمت است
    اشک شبنم در هواي دامن گل مي چکد
  • بلبل يکرنگ را گر در جگر خاري خلد
    شاهدان باغ را از پيرهن خون مي چکد
  • ره ندارد جلوه آزادگي در کوي عشق
    سرو اگر کارند اينجا بيد مجنون مي دمد
  • تا نپيوستم به تيغ يار، جان صافي نشد
    گرد راه از دامن خود سيل در دريافشاند
  • برق عالمسوز ما را شهپر پرواز داد
    آن که خار از دشمني در رهگذار ما فشاند
  • نيست عزلت مانع کلفت که دست روزگار
    بر گهر گرد يتيمي در دل دريافشاند
  • دست چون عيسي زدنيا پاک مي بايد فشاند
    گرد ره در دامن افلاک مي بايد فشاند
  • تا به وصل خوشه گوهر رسي در نوبهار
    فطره چندي به رنگ تاک مي بايد فشاند
  • گريه کردن پيش بيدردان ندارد حاصلي
    تخم قابل در زمين پاک مي بايد فشاند
  • عمر رفت و خار خارش در دل بيتاب ماند
    مشت خاشاکي درين ويرانه از سيلاب ماند
  • عقد دندان در کنارم ريخت از تار نفس
    رشته خشکي زچندين گوهر سيراب ماند
  • تن پرستي فرصت ماليدن چشمي نداد
    روي مطلب در نقاب پرده هاي خواب ماند
  • عقل از کار دل سرگشته سر بيرون نبرد
    در دل بحر وجود اين عقده گرداب ماند
  • اهل دردي صائب از عالم دچار ما نشد
    در دل ما حسرت اين گوهر ناياب ماند
  • چشم قرباني نگرداند ورق تا روز حشر
    ديده هر کس که در دنبال قاتل ماندماند
  • تشنه آغوش دريا را تن آساني بلاست
    چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند