نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
توتيا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست
در
کدامين ساعت سنگين، دلم ديوانه شد؟
خار خار آرزو
در
جان هر کس ريشه کرد
زود چون خاشاک خواهد خرج آتشخانه شد
سرگذشت زندگي و مرگ از صائب مپرس
مدتي
در
خواب غفلت بود تا افسانه شد
کاش برمي داشت از خاکش
در
ايام حيات
اين که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد
کار مردم جز فضولي نيست
در
زير فلک
هر که شد مهمان درين غمخانه، صاحبخانه شد
در
لباس لفظ، معني خودنمايي مي کند
عشق پنهان بود تا مجنون ما پيدا نشد
درد من خاطر نشان يار بي پروا نشد
خدمت چشم ترم
در
راه او مجرا نشد
مي کند
در
ناخنش ني، پرده بيگانگي
هر که از پهلوي لاغر بورياي خود نشد
شد بيابان مرگ غفلت رهروي کز پيچ و تاب
در
بيابان طلب زنجير پاي خود نشد
تا قيامت
در
حجاب ظلمت جاويد ماند
هر که از سوز درون شمع سراي خود نشد
عاشق از پاس ادب
در
وصل هجران مي کشد
حسرت طوطي زقرب شکرستان کم نشد
بر سرير کامراني تکيه چون يوسف نزد
هر که چندي معتکف
در
گوشه زندان نشد
تا به بوي گل نشد قانع درين بستانسرا
با حقيري
در
نظر زنبور صاحب شان نشد
در
مذاقش خاک صحراي قناعت تلخ بود
بر سر خوان سليمان مور تا مهمان نشد
کي ندانم نرم خواهد گشت آن ابروکمان
اين کمان سخت
در
دوران خط آيان نشد
نيست
در
طالع گشايش عقده بخت مرا
ورنه کوتاهي زسعي ناخن و دندان نشد
نقش
در
سيماب نتواند گرفتن خويش را
هرگز از آيينه دل هيچ کس خودبين نشد
غوطه
در
سرچشمه خورشيد عالمتاب زد
شبنم ما خرج دامان گل و نسرين نشد
خانه زنبور شد از گردن افرازي هدف
اين سزاي آن که
در
اين خاکدان گردن کشد
حسن را
در
عشق مي جويد دل بيناي ما
بوي يوسف از گريبان زليخا مي کشد
زخمها
در
چاشني دارد تملقهاي خصم
سنگ نه بهر دوستي دامان سايل مي کشد
از مروت نيست مجنون مرا عاقل شدن
در
سر هر کوچه طفلي انتظارم مي کشد
چون توانم پاي
در
دامن چو بيدردان کشيد؟
خار صحراي ملامت انتظارم مي کشد
صائب آن نخل برومندم که
در
فصل خزان
خون گل گردن ز جيب شاخسارم مي کشد
در
بياباني که ما سرگشتگان افتاده ايم
پاي حيرت گردباد آنجا به دامان مي کشد
تا نمي باقي بود
در
جويبار آبله
پاي ما کي دست از خار مغيلان مي کشد؟
در
حريم خلد اگر با حور همزانو شود
خاطر صائب به خوبان صفاهان مي کشد
حسن از آيينه هاي پاک نتواند گذشت
چشم حيران ماه را
در
دام روزن مي کشد
تيرگي از مد احسان جان روشن مي کشد
رشته ميل آتشين
در
چشم سوزن مي کشد
حرف گيران از خموشيهاي ما خونين دلند
بي زباني سرمه
در
کام سخن چين مي کشد
صائب از
در
يوزه تحسين ياران فارغ است
اين کلام از دشمن خونخوار تحسين مي کشد
در
پري بيش است خجلت کاسه دريوزه را
ماه نو چون گشت کامل زردرويي مي کشد
رنگ
در
خونم نماند ازبس که کاهيدم زعشق
صيد من از تيغ قال زردرويي مي کشد
گر به ظاهر سرکش افتاده است، اما
در
لباس
يوسف مغرور بر روي زليخا بشکفد
گر نصيب خار مي گردد گناه قسمت است
اشک شبنم
در
هواي دامن گل مي چکد
بلبل يکرنگ را گر
در
جگر خاري خلد
شاهدان باغ را از پيرهن خون مي چکد
ره ندارد جلوه آزادگي
در
کوي عشق
سرو اگر کارند اينجا بيد مجنون مي دمد
تا نپيوستم به تيغ يار، جان صافي نشد
گرد راه از دامن خود سيل
در
دريافشاند
برق عالمسوز ما را شهپر پرواز داد
آن که خار از دشمني
در
رهگذار ما فشاند
نيست عزلت مانع کلفت که دست روزگار
بر گهر گرد يتيمي
در
دل دريافشاند
دست چون عيسي زدنيا پاک مي بايد فشاند
گرد ره
در
دامن افلاک مي بايد فشاند
تا به وصل خوشه گوهر رسي
در
نوبهار
فطره چندي به رنگ تاک مي بايد فشاند
گريه کردن پيش بيدردان ندارد حاصلي
تخم قابل
در
زمين پاک مي بايد فشاند
عمر رفت و خار خارش
در
دل بيتاب ماند
مشت خاشاکي درين ويرانه از سيلاب ماند
عقد دندان
در
کنارم ريخت از تار نفس
رشته خشکي زچندين گوهر سيراب ماند
تن پرستي فرصت ماليدن چشمي نداد
روي مطلب
در
نقاب پرده هاي خواب ماند
عقل از کار دل سرگشته سر بيرون نبرد
در
دل بحر وجود اين عقده گرداب ماند
اهل دردي صائب از عالم دچار ما نشد
در
دل ما حسرت اين گوهر ناياب ماند
چشم قرباني نگرداند ورق تا روز حشر
ديده هر کس که
در
دنبال قاتل ماندماند
تشنه آغوش دريا را تن آساني بلاست
چون صدف هر کس که
در
دامان ساحل ماندماند
صفحه قبل
1
...
1464
1465
1466
1467
1468
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن