نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
سير چشمي
در
بساط عالم ايجاد نيست
رشته را گوهر، گهر را رشته اينجا مي خورد
شعله خاشاک را پا
در
رکاب رحلت است
گرمي هنگامه خط زود بر هم مي خورد
گر چنين خواهد دواندن ريشه
در
دلها نفاق
التيام جوهر (و) شمشير بر هم مي خورد
چون غرض
در
آشنايي نيست، مي دارد بقا
صحبت ياران خالص دير بر هم مي خورد
راست کيشان را سرانجام سفر باشد يکي
در
حوالي هدف صد تير بر هم مي خورد
بيدلان
در
پنجه خار حوادث عاجزند
پنجه شيران کجا زخم نيستان مي خورد؟
چند صائب سر به زانو
در
غم زلفش نهم؟
عاقبت مغز مرا فکر پريشان مي خورد
کشتي سنگين رکاب از گل نمي يابد خلاص
در
ضمير خاک آخر غوطه قارون مي خورد
استعانت جويد از سيلاب
در
تعمير تن
هر که از خاکي نهادان باده افزون مي خورد
برگ سبزي نيستم ممنون چرخ و انجمش
مرغ
در
کنج قفس روزي ز بيرون مي خورد
خون چو گردد مشک هيهات است ماند
در
وطن
نافه را بيهوده آهوي ختن مي پرورد
گلرخان را مي دهد تعليم عاشق پروري
گل که بلبل را
در
آغوش چمن مي پرورد
صبح بيداري ندارد
در
پي اين خواب گران
ورنه طوفان بارها بر روي بختم آب زد
نيست راه خار
در
پيراهن عريان تني
شعله آفت سر از خاکستر سنجاب زد
خال ليلي جامه
در
نيل مصيبت مي زند
تا کدامين سنگدل يارب به مجنون سنگ زد
شير
در
دست هجوم مور عاجز مي شود
چون تواند پنجه مژگان با خط شبرنگ زد؟
نامه سربسته از تاراج مضمون ايمن است
در
حريم بيضه مي بايست بر آهنگ زد
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
غوطه
در
سرچشمه خورشيد چون عيسي نزد
کوه غم شد آب از فرياد عالمسوز من
کيست ديگر
در
دل شبها به فريادم رسد؟
بيقرار شوق
در
يک جا نمي گيرد قرار
اول سيرست چون سالک به منزل مي رسد
بس که
در
زلف تو دلهاي اسيران آب شد
حلقه هاي زلف يکسر حلقه گرداب شد
من چه خاشاکم، که
در
بحر فلک ماه تمام
ز اشتياق ماهي سيمين او قلاب شد
شانه از موج طراوت کشتي دريايي است
بس که
در
زلف تو دلهاي اسيران آب شد
با فقيران دست
در
يک کاسه کردن عيب نيست
بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد
گر برآرد مي زخود پيمانه ما دور نيست
پنجه مرجان نگارين
در
ميان آب شد
دل ز پيکان
در
تن من بيضه فولاد شد
اين خراب آباد آخر آهنين بنياد شد
از دهان باز بودم حلقه بيرون
در
تا زبان بستم دلم گنجينه اسرار شد
در
شبستان فنا صبح اميدي مي شود
آنچه از انفاس، صائب صرف استغفار شد
بر من از روشندلي وضع جهان هموار شد
خار
در
پيراهن آتش گل بي خار شد
در
شبستان فنا صبح اميدي مي شود
هر نفس کز زندگاني صرف استغفار شد
عالم پرشور بر روشن ضميران دوزخ است
در
بهشت افتاد تا آيينه ما تار شد
شبنم گستاخ گردد حلقه بيرون
در
هر کجا مژگان من خار سر ديوار شد
از ملامت عاقبت مجنون بيابان گير شد
از زبان خلق پنهان
در
دهان شير شد
در
تماشاگاه عالم ديده حيران ما
واله يک نقش چون آيينه تصوير شد
آبهاي مرده مي گردد نصيب جويبار
در
گلو گردد گره اشکي که بي تأثير شد
زود
در
روشندلان صحبت سرايت مي کند
آب با آن لطف، خونريز از دم شمشير شد
ناقصان را
در
ترقي خودنمايي لازم است
مشک چون گرديد خون مي بايدش غماز شد
از خط شبرنگ حسن يار عالمسوز شد
در
ته خاکستر اين اخگر جهان افروز شد
از کمان حلقه نتوان گرچه تير انداختن
ناوک مژگان او
در
دور خط دلدوز شد
سير گل بر گوشه دستار مردم مي کند
در
گلستان جهان مرغي که دست آموز شد
تا رهم
در
عالم بي منتهاي دل فتاد
آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد
نيست اين افتادگي امروز
در
طالع مرا
دامن مادر به طفل من کنار بام شد
دست گلها را اگر بسته است غفلت
در
نگار
پنجه مشکل گشاي نوبهاران را چه شد؟
نيست گر آب مروت
در
نظر احباب را
گريه مستانه ابر بهاران را چه شد؟
بود خار پيرهن اميد سرسبزي مرا
تخم من تا سوخت
در
زيرزمين آسوده شد
شمع را
در
خواب خواهد ديد باد صبحدم
گر چنين خاکستر پروانه خواهد توده شد
شوق تا نعل مرا
در
آتش سوزان گذاشت
خار صحراي ملامت موي آتش ديده شد
مي زند جوش مي گلرنگ خون
در
پيکرم
تا لب خونخوار آن شيرين پسر ميخواره شد
در
تماشاگاه او چون ديده قربانيان
جمله ايام حياتم صرف يک نظاره شد
حلقه بيرون
در
گشتم حريم زلف را
استخوانم گرچه از زخم نمايان شانه شد
صفحه قبل
1
...
1463
1464
1465
1466
1467
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن