167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سير چشمي در بساط عالم ايجاد نيست
    رشته را گوهر، گهر را رشته اينجا مي خورد
  • شعله خاشاک را پا در رکاب رحلت است
    گرمي هنگامه خط زود بر هم مي خورد
  • گر چنين خواهد دواندن ريشه در دلها نفاق
    التيام جوهر (و) شمشير بر هم مي خورد
  • چون غرض در آشنايي نيست، مي دارد بقا
    صحبت ياران خالص دير بر هم مي خورد
  • راست کيشان را سرانجام سفر باشد يکي
    در حوالي هدف صد تير بر هم مي خورد
  • بيدلان در پنجه خار حوادث عاجزند
    پنجه شيران کجا زخم نيستان مي خورد؟
  • چند صائب سر به زانو در غم زلفش نهم؟
    عاقبت مغز مرا فکر پريشان مي خورد
  • کشتي سنگين رکاب از گل نمي يابد خلاص
    در ضمير خاک آخر غوطه قارون مي خورد
  • استعانت جويد از سيلاب در تعمير تن
    هر که از خاکي نهادان باده افزون مي خورد
  • برگ سبزي نيستم ممنون چرخ و انجمش
    مرغ در کنج قفس روزي ز بيرون مي خورد
  • خون چو گردد مشک هيهات است ماند در وطن
    نافه را بيهوده آهوي ختن مي پرورد
  • گلرخان را مي دهد تعليم عاشق پروري
    گل که بلبل را در آغوش چمن مي پرورد
  • صبح بيداري ندارد در پي اين خواب گران
    ورنه طوفان بارها بر روي بختم آب زد
  • نيست راه خار در پيراهن عريان تني
    شعله آفت سر از خاکستر سنجاب زد
  • خال ليلي جامه در نيل مصيبت مي زند
    تا کدامين سنگدل يارب به مجنون سنگ زد
  • شير در دست هجوم مور عاجز مي شود
    چون تواند پنجه مژگان با خط شبرنگ زد؟
  • نامه سربسته از تاراج مضمون ايمن است
    در حريم بيضه مي بايست بر آهنگ زد
  • هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
    غوطه در سرچشمه خورشيد چون عيسي نزد
  • کوه غم شد آب از فرياد عالمسوز من
    کيست ديگر در دل شبها به فريادم رسد؟
  • بيقرار شوق در يک جا نمي گيرد قرار
    اول سيرست چون سالک به منزل مي رسد
  • بس که در زلف تو دلهاي اسيران آب شد
    حلقه هاي زلف يکسر حلقه گرداب شد
  • من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام
    ز اشتياق ماهي سيمين او قلاب شد
  • شانه از موج طراوت کشتي دريايي است
    بس که در زلف تو دلهاي اسيران آب شد
  • با فقيران دست در يک کاسه کردن عيب نيست
    بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد
  • گر برآرد مي زخود پيمانه ما دور نيست
    پنجه مرجان نگارين در ميان آب شد
  • دل ز پيکان در تن من بيضه فولاد شد
    اين خراب آباد آخر آهنين بنياد شد
  • از دهان باز بودم حلقه بيرون در
    تا زبان بستم دلم گنجينه اسرار شد
  • در شبستان فنا صبح اميدي مي شود
    آنچه از انفاس، صائب صرف استغفار شد
  • بر من از روشندلي وضع جهان هموار شد
    خار در پيراهن آتش گل بي خار شد
  • در شبستان فنا صبح اميدي مي شود
    هر نفس کز زندگاني صرف استغفار شد
  • عالم پرشور بر روشن ضميران دوزخ است
    در بهشت افتاد تا آيينه ما تار شد
  • شبنم گستاخ گردد حلقه بيرون در
    هر کجا مژگان من خار سر ديوار شد
  • از ملامت عاقبت مجنون بيابان گير شد
    از زبان خلق پنهان در دهان شير شد
  • در تماشاگاه عالم ديده حيران ما
    واله يک نقش چون آيينه تصوير شد
  • آبهاي مرده مي گردد نصيب جويبار
    در گلو گردد گره اشکي که بي تأثير شد
  • زود در روشندلان صحبت سرايت مي کند
    آب با آن لطف، خونريز از دم شمشير شد
  • ناقصان را در ترقي خودنمايي لازم است
    مشک چون گرديد خون مي بايدش غماز شد
  • از خط شبرنگ حسن يار عالمسوز شد
    در ته خاکستر اين اخگر جهان افروز شد
  • از کمان حلقه نتوان گرچه تير انداختن
    ناوک مژگان او در دور خط دلدوز شد
  • سير گل بر گوشه دستار مردم مي کند
    در گلستان جهان مرغي که دست آموز شد
  • تا رهم در عالم بي منتهاي دل فتاد
    آسمان چون حلقه فتراک بر من تنگ شد
  • نيست اين افتادگي امروز در طالع مرا
    دامن مادر به طفل من کنار بام شد
  • دست گلها را اگر بسته است غفلت در نگار
    پنجه مشکل گشاي نوبهاران را چه شد؟
  • نيست گر آب مروت در نظر احباب را
    گريه مستانه ابر بهاران را چه شد؟
  • بود خار پيرهن اميد سرسبزي مرا
    تخم من تا سوخت در زيرزمين آسوده شد
  • شمع را در خواب خواهد ديد باد صبحدم
    گر چنين خاکستر پروانه خواهد توده شد
  • شوق تا نعل مرا در آتش سوزان گذاشت
    خار صحراي ملامت موي آتش ديده شد
  • مي زند جوش مي گلرنگ خون در پيکرم
    تا لب خونخوار آن شيرين پسر ميخواره شد
  • در تماشاگاه او چون ديده قربانيان
    جمله ايام حياتم صرف يک نظاره شد
  • حلقه بيرون در گشتم حريم زلف را
    استخوانم گرچه از زخم نمايان شانه شد