نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
اضطراب راهرو را قرب منزل کم کند
در
کنار خنجر قصاب خوابم مي برد
چون کباب
در
نمک خوابيده شور من بجاست
گاه گاهي گر شب مهتاب خوابم مي برد
دارد از لغزش مرا صائب گراني بي نصيب
در
کف آيينه چون سيماب خوابم مي برد
از سرکوي دلاويزش صبا
در
بوستان
خار و خس مي آورد، سنبل به دامن مي برد
در
دل آزاده ام گرد تعلق فرش نيست
سيل از ويرانه من شرمساري مي برد
چشم برق از اشتياق خرمن من مي پرد
در
پي آزار زخم چشم سوزن مي پرد
در
دل هر نقطه خالش سواد اعظمي است
کيست بر مجموعه حسنش سراپا بگذرد؟
شور صدزنجير فيل مست مي آيد به گوش
هر کجا مجنون ما زنجير
در
پا بگذرد
در
خراباتي که آيد سينه گرمم به جوش
از سرخم جوش مي يک نيزه بالا بگذرد
ترک فاني بهر باقي
در
شمار زهد نيست
اوست زاهد کز سر دنيا و عقبي بگذرد
مي شود باد خزان شيرازه جمعيتش
عمر هر کس
در
پريشاني چون سنبل بگذرد
در
بهار از باده گلگون گذشتن مشکل است
واعظ از ما بگذران تا موسم گل بگذرد
چند اوقات گرامي همچو طفل نوسواد
در
ورق گرداني ليل و نهارم بگذرد
در
محيط من به جان خويش مي لرزد خطر
کيست طوفان تا زبحر بيکنارم بگذرد؟
با خيال او قناعت مي کنم، من کيستم
تا وصالش
در
دل اميدوارم بگذرد؟
شوق چون پا
در
رکاب بيقراري آورد
کاروان شبنم از ريگ بيابان بگذرد
چشمه زمزم نمک
در
ديده خود ريخته است
تا مبادا غافل آن سرو خرامان بگذرد
دل زمن مي گيرد و روي دلش با ديگري است
اينچنين ظلمي مگر
در
کافرستان بگذرد
در
حريم وصل از نوميدي من آگه است
با دهان خشک هر کس زآب حيوان بگذرد
در
برون باغ بوي گل مرا ديوانه کرد
تا چها بر بلبل از قرب گلستان بگذرد
خار
در
راه نسيم بي ادب نگذاشته است
غيرت بلبل زخون باغبان چون بگذرد؟
پر زند تا روز محشر
در
فضاي لامکان
تير آهم از ترنج آسمان چون بگذرد
در
زمين پاک من ريگ روان حرص نيست
مي تواند شبنمي کشت مرا سيراب کرد
بيقراري مي شود
در
گوهر افزون آب را
وصل درمان دل بيتاب نتوانست کرد
از اجل پروا نمي باشد دل بيدار را
چشم انجم را کسي
در
خواب نتوانست کرد
در
کنار خاک عمر ما به خون خوردن گذشت
مادر بيمهر خون را شير نتوانست کرد
گرچه خط داد سخن
در
مصحف روي تو داد
نقطه خال ترا تفسير نتوانست کرد
در
نگيرد صحبت پير و جوان با يکدگر
با کمان يک دم مدارا تير نتوانست کرد
حلقه
در
از درون خانه باشد بيخبر
مطلب دل را زبان تقرير نتوانست کرد
واي بر آن کس که
در
شبها پي تسخير فيض
ديده بيدار خود، فتراک نتوانست کرد
از زمين خاکساري پوچ بيرون آمديم
تخم ما نشو و نما
در
خاک نتوانست کرد
در
غبار خط همان زلفش بود جوياي دل
خاک سير از صيد چشم دام نتوانست کرد
هاله تا قالب تهي از خويشتن صائب نکرد
دست
در
آغوش وصل ماه نتوانست کرد
کيست ديگر
در
دل پروحشت من جا کند؟
سيل پا قايم درين ويرانه نتوانست کرد
لنگر از طوفان نباشد مانع بحر محيط
چوب گل تأثير
در
ديوانه نتوانست کرد
سوخت چشم شور مردم تخم اميد مرا
در
زمين شور، جولان دانه نتوانست کرد
آه اگر ذوق گرفتاري نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم
در
دل صياد کرد
ناخن دخل حسودان با سخن هرگز نکرد
آنچه
در
زلف تو با دل شانه شمشاد کرد
داغ دشمنکامي از دوران کم فرصت نديد
دوستان را هر که
در
ايام دولت ياد کرد
مي زند زخم نمايان موج جوهر
در
دلم
کاوش مژگان چه با اين بيضه فولاد کرد
در
زبان هيچ کس زخم زبان نگذاشتم
جلوه مجنون من اين دشت را بي خار کرد
چند باشي
در
شکست کارم اي گردون، بس است
استخوانم را هجوم زخم جوهردار کرد
سخت طفلانه است جوي شير آوردن زسنگ
کوهکن بيهوده جان را
در
سر اين کار کرد
از زبان پيوسته خاري بود
در
پيراهنم
بي زباني دامنم را پرگل بي خار کرد
آتشي کز عشق شيرين
در
دل فرهاد هست
بيستون را مي تواند زر دست افشار کرد
خودفروشي با کمال بي نيازي مشکل است
آب شد تا يوسف ما روي
در
بازار کرد
هر که رو زين خلق ناهموار
در
ديوار کرد
سنگلاخ دهر را بر خويشتن هموار کرد
در
دل پاکم اثر از نقش نتوان يافتن
حيرت سرشار اين آيينه را ستار کرد
نيست آب رحم
در
تيغ سبک جولان چرخ
خواب نتوان زير اين شمشير بي زنهار کرد
هر که رو زين خلق ناهموار
در
ديوار کرد
سنگلاخ دهر را بر خويشتن هموار کرد
صفحه قبل
1
...
1461
1462
1463
1464
1465
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن