167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اضطراب راهرو را قرب منزل کم کند
    در کنار خنجر قصاب خوابم مي برد
  • چون کباب در نمک خوابيده شور من بجاست
    گاه گاهي گر شب مهتاب خوابم مي برد
  • دارد از لغزش مرا صائب گراني بي نصيب
    در کف آيينه چون سيماب خوابم مي برد
  • از سرکوي دلاويزش صبا در بوستان
    خار و خس مي آورد، سنبل به دامن مي برد
  • در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نيست
    سيل از ويرانه من شرمساري مي برد
  • چشم برق از اشتياق خرمن من مي پرد
    در پي آزار زخم چشم سوزن مي پرد
  • در دل هر نقطه خالش سواد اعظمي است
    کيست بر مجموعه حسنش سراپا بگذرد؟
  • شور صدزنجير فيل مست مي آيد به گوش
    هر کجا مجنون ما زنجير در پا بگذرد
  • در خراباتي که آيد سينه گرمم به جوش
    از سرخم جوش مي يک نيزه بالا بگذرد
  • ترک فاني بهر باقي در شمار زهد نيست
    اوست زاهد کز سر دنيا و عقبي بگذرد
  • مي شود باد خزان شيرازه جمعيتش
    عمر هر کس در پريشاني چون سنبل بگذرد
  • در بهار از باده گلگون گذشتن مشکل است
    واعظ از ما بگذران تا موسم گل بگذرد
  • چند اوقات گرامي همچو طفل نوسواد
    در ورق گرداني ليل و نهارم بگذرد
  • در محيط من به جان خويش مي لرزد خطر
    کيست طوفان تا زبحر بيکنارم بگذرد؟
  • با خيال او قناعت مي کنم، من کيستم
    تا وصالش در دل اميدوارم بگذرد؟
  • شوق چون پا در رکاب بيقراري آورد
    کاروان شبنم از ريگ بيابان بگذرد
  • چشمه زمزم نمک در ديده خود ريخته است
    تا مبادا غافل آن سرو خرامان بگذرد
  • دل زمن مي گيرد و روي دلش با ديگري است
    اينچنين ظلمي مگر در کافرستان بگذرد
  • در حريم وصل از نوميدي من آگه است
    با دهان خشک هر کس زآب حيوان بگذرد
  • در برون باغ بوي گل مرا ديوانه کرد
    تا چها بر بلبل از قرب گلستان بگذرد
  • خار در راه نسيم بي ادب نگذاشته است
    غيرت بلبل زخون باغبان چون بگذرد؟
  • پر زند تا روز محشر در فضاي لامکان
    تير آهم از ترنج آسمان چون بگذرد
  • در زمين پاک من ريگ روان حرص نيست
    مي تواند شبنمي کشت مرا سيراب کرد
  • بيقراري مي شود در گوهر افزون آب را
    وصل درمان دل بيتاب نتوانست کرد
  • از اجل پروا نمي باشد دل بيدار را
    چشم انجم را کسي در خواب نتوانست کرد
  • در کنار خاک عمر ما به خون خوردن گذشت
    مادر بيمهر خون را شير نتوانست کرد
  • گرچه خط داد سخن در مصحف روي تو داد
    نقطه خال ترا تفسير نتوانست کرد
  • در نگيرد صحبت پير و جوان با يکدگر
    با کمان يک دم مدارا تير نتوانست کرد
  • حلقه در از درون خانه باشد بيخبر
    مطلب دل را زبان تقرير نتوانست کرد
  • واي بر آن کس که در شبها پي تسخير فيض
    ديده بيدار خود، فتراک نتوانست کرد
  • از زمين خاکساري پوچ بيرون آمديم
    تخم ما نشو و نما در خاک نتوانست کرد
  • در غبار خط همان زلفش بود جوياي دل
    خاک سير از صيد چشم دام نتوانست کرد
  • هاله تا قالب تهي از خويشتن صائب نکرد
    دست در آغوش وصل ماه نتوانست کرد
  • کيست ديگر در دل پروحشت من جا کند؟
    سيل پا قايم درين ويرانه نتوانست کرد
  • لنگر از طوفان نباشد مانع بحر محيط
    چوب گل تأثير در ديوانه نتوانست کرد
  • سوخت چشم شور مردم تخم اميد مرا
    در زمين شور، جولان دانه نتوانست کرد
  • آه اگر ذوق گرفتاري نخواهد عذر ما
    وحشت ما خون عالم در دل صياد کرد
  • ناخن دخل حسودان با سخن هرگز نکرد
    آنچه در زلف تو با دل شانه شمشاد کرد
  • داغ دشمنکامي از دوران کم فرصت نديد
    دوستان را هر که در ايام دولت ياد کرد
  • مي زند زخم نمايان موج جوهر در دلم
    کاوش مژگان چه با اين بيضه فولاد کرد
  • در زبان هيچ کس زخم زبان نگذاشتم
    جلوه مجنون من اين دشت را بي خار کرد
  • چند باشي در شکست کارم اي گردون، بس است
    استخوانم را هجوم زخم جوهردار کرد
  • سخت طفلانه است جوي شير آوردن زسنگ
    کوهکن بيهوده جان را در سر اين کار کرد
  • از زبان پيوسته خاري بود در پيراهنم
    بي زباني دامنم را پرگل بي خار کرد
  • آتشي کز عشق شيرين در دل فرهاد هست
    بيستون را مي تواند زر دست افشار کرد
  • خودفروشي با کمال بي نيازي مشکل است
    آب شد تا يوسف ما روي در بازار کرد
  • هر که رو زين خلق ناهموار در ديوار کرد
    سنگلاخ دهر را بر خويشتن هموار کرد
  • در دل پاکم اثر از نقش نتوان يافتن
    حيرت سرشار اين آيينه را ستار کرد
  • نيست آب رحم در تيغ سبک جولان چرخ
    خواب نتوان زير اين شمشير بي زنهار کرد
  • هر که رو زين خلق ناهموار در ديوار کرد
    سنگلاخ دهر را بر خويشتن هموار کرد