167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • همه شبم رود از ديده خون و چون نرود
    کسي که غمزه خوبانش در جگر باشد
  • در بن خاري بدم جاي گرفته چو گل
    باد هوايش مرا آمد و از جا ببرد
  • خيال خنده تست اين نه گريه خسرو
    که چشمهاش چنين پر ز در مکنون شد
  • گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد
    سرهاي سران بر در دروازه ندارد
  • گفتي که چگونه ست غمم در حق خسرو
    جانا، چه توان گفت که اندازه ندارد
  • در ببندي دو لب، دو عمر دهي
    که دو جان مي کني به هم پيوند
  • چشم قصاب تو کشد هر روز
    در دکان بلا حيواني چند
  • به ره جولان که دي سلطان من زد
    سنان در سينه ويران من زد
  • نکردم ايستادي، گريه، هر چند
    دويد و دست در دامان من زد
  • حديث حسن تو زين پس کفايتي برسد
    که فتنه اي ز تو در هر ولايتي برسد
  • دي ناگهانش ديدم و رفتم که بنگرم
    در پيش ديده نگران گوييا نبود
  • بهانه مي طلبند اهل دل که جان بدهند
    بپوش روي، وگرنه در انجمن مگذر
  • غبارهاست ز جعد تو در دلم بسيار
    کشان به روي زمين جعد چون سمن مگذر
  • احوال دو چشم من در گريه يکي بنگر
    چون خانه پر روزن اينجاتر و آنجاتر
  • در سبزه خراميدن کردي هوس و شستن
    خود سبزه نخواهد بود از خط تو رعناتر
  • خسرو، صفت خوبان مي گوي که خود نبود
    در هيچ گلستاني بلبل ز تو گوياتر
  • صبوري با غمش مي گفت در دل
    که من رفتم، تو جاي من نگهدار
  • دو تا شد بازويم زير سر، آخر
    دمي سر در خم بازوي من دار
  • دلم کز دست هجران خود شد، اي اشک
    ببر در پيش آن بدخوي من دار
  • چو خود کردم نظر در روي خوبان
    بدين محنت سزاوارم گرفتار
  • خاکي که بر او بتي گذشته ست
    از مردم ديده در گهر گير
  • خاري که بر او گلي نشسته ست
    در ديده ميل سرمه برگير
  • در پند تو بسته ماند خسرو
    بيچاره کجا رود ز زنجير!
  • با پرتو عارض تو خورشيد
    چون شمع در آفتاب بي نور
  • از دست غم تو در زمانه
    يک خانه دل نماند معمور