نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
همه شبم رود از ديده خون و چون نرود
کسي که غمزه خوبانش
در
جگر باشد
در
بن خاري بدم جاي گرفته چو گل
باد هوايش مرا آمد و از جا ببرد
خيال خنده تست اين نه گريه خسرو
که چشمهاش چنين پر ز
در
مکنون شد
گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد
سرهاي سران بر
در
دروازه ندارد
گفتي که چگونه ست غمم
در
حق خسرو
جانا، چه توان گفت که اندازه ندارد
در
ببندي دو لب، دو عمر دهي
که دو جان مي کني به هم پيوند
چشم قصاب تو کشد هر روز
در
دکان بلا حيواني چند
به ره جولان که دي سلطان من زد
سنان
در
سينه ويران من زد
نکردم ايستادي، گريه، هر چند
دويد و دست
در
دامان من زد
حديث حسن تو زين پس کفايتي برسد
که فتنه اي ز تو
در
هر ولايتي برسد
دي ناگهانش ديدم و رفتم که بنگرم
در
پيش ديده نگران گوييا نبود
بهانه مي طلبند اهل دل که جان بدهند
بپوش روي، وگرنه
در
انجمن مگذر
غبارهاست ز جعد تو
در
دلم بسيار
کشان به روي زمين جعد چون سمن مگذر
احوال دو چشم من
در
گريه يکي بنگر
چون خانه پر روزن اينجاتر و آنجاتر
در
سبزه خراميدن کردي هوس و شستن
خود سبزه نخواهد بود از خط تو رعناتر
خسرو، صفت خوبان مي گوي که خود نبود
در
هيچ گلستاني بلبل ز تو گوياتر
صبوري با غمش مي گفت
در
دل
که من رفتم، تو جاي من نگهدار
دو تا شد بازويم زير سر، آخر
دمي سر
در
خم بازوي من دار
دلم کز دست هجران خود شد، اي اشک
ببر
در
پيش آن بدخوي من دار
چو خود کردم نظر
در
روي خوبان
بدين محنت سزاوارم گرفتار
خاکي که بر او بتي گذشته ست
از مردم ديده
در
گهر گير
خاري که بر او گلي نشسته ست
در
ديده ميل سرمه برگير
در
پند تو بسته ماند خسرو
بيچاره کجا رود ز زنجير!
با پرتو عارض تو خورشيد
چون شمع
در
آفتاب بي نور
از دست غم تو
در
زمانه
يک خانه دل نماند معمور
صفحه قبل
1
...
1461
1462
1463
1464
1465
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن