نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
تو خفته اي و مي شکند خار آتشين
در
پاي آفتاب ز بس جستجوي صبح
اي دل سياه، عزت پيران نگاه دار
در
خون مکش ز باده گلرنگ موي صبح
در
شکرستان فيض مور و سليمان يکي است
قاف به قاف جهان سفره کشيده است صبح
در
بحر و بر عالم شبها دليل گردد
چشمي که شد چو انجم محو نظاره صبح
دردمندي کرد بر من شربت ديدار تلخ
قند باشد
در
دهان مردم بيمار تلخ
مي کشد از لطف عاشق تلخي زهر عتاب
باده شيرين بود
در
مشرب خمار تلخ
مي خورد ابروي او
در
وسمه خون خويش را
زنگ باشد بر دل شمشير جوهردار تيغ
تا زبان خامه صائب سخن پرداز شد
طوطيان را حرف شيرين گشت
در
منقار تلخ
قرب نيکان را نمي باشد سرايت
در
بدان
کز شکر شيرين نگردد چون بود بادام تلخ
جلوه شکر کند
در
کام، زهر عادتي
نيست ناکامي به کام عاشق ناکام تلخ
نهاده اند ز هر خار
در
کمان تيري
مکن نگاه به گلهاي بوستان گستاخ
نشان تير هوايي همان کماندارست
به قصد چرخ منه تير
در
کمان گستاخ
ز کاوکاو، شرربار مي شود آتش
منه به حرف کس انگشت
در
بيان گستاخ
مخور ز چهره گلگون گل، فريب جمال
که
در
مقام جلال است رخت شاهان سرخ
زرست مايه خوشحالي و برومندي
که روي گل بود از خرده
در
گلستان سرخ
به رنگ آب کند جلوه
در
نظر نرگس
ز باده چون نشود چشم باده خواران سرخ؟
صائب بريز اشک که
در
آفتاب حشر
خواهد گرفت دست ترا اين گلاب تلخ
شد زسر گرداني من بس که حيران گردباد
کرد گردش را فرامش
در
بيابان گردباد
چون ندارد ريشه
در
صحراي امکان گردباد
مي برد آوارگي زود از بيابان گردباد
ريشه
در
خاک تعلق نيست اهل شوق را
مي رود بيرون ز دنيا پايکوبان گردباد
تيره بختي مي کند کوته زبان لاف را
در
دل شبها نمي باشد نمايان گردباد
تنگناي شهر زندان است بر سر گشتگان
راست مي سازد نفس را
در
بيابان گردباد
گر زمد آه من
در
دل ندارد خارها
از چه مي باشد غبارآلود و پيچان گردباد؟
عشق بي پروا دماغ خانه آرايي نداشت
اين گره
در
کار دريا از حباب ما فتاد
چاره جوييهاي غمخواران مرا بيچاره کرد
اين گره
در
کار من از سوزن عيسي فتاد
مي کند
در
سنگ خارا داغ تنهايي اثر
بيستون خاموش شد تا کوهکن از پا فتاد
مبتلاي شش جهت را چاره جز تسليم نيست
نقش بيکارست هر جا مهره
در
ششدر فتاد
هر که را راه سخن دادند نعمتها ازوست
طوطي ما تا دهن واکرد
در
شکر فتاد
خجلت روي زمين زان ساق سيمين مي کشد
جلوه طاوس
در
ظاهر اگر موزون فتاد
کرد دودش روزن چشم غزالان را سياه
آتشي کز روي ليلي
در
دل مجنون فتاد
برنخيزد لاله بي داغ نمکسود از زمين
شورشي کز عشق مجنون
در
دل هامون فتاد
شعله خويت که آتش
در
دل ياقوت زد
پشت دستي بر زمين پيش شرر خواهد نهاد
ساعد سيمين که بودش دلبري
در
آستين
آستني از بي کسي بر چشم تر خواهد نهاد
دل زهمدردان شود از گريه خالي زودتر
وقت شمعي خوش که پا
در
حلقه ماتم نهاد
سرنگون ديدم
در
آن چاه زنخدان زلف را
قصه هاروت و چاه بابلم آمد به ياد
رومتاب از خلق
در
دولت که چون گردد بلند
گرمي خورشيد عالمتاب مي گردد زياد
چشم مي گردند چون شبنم سراپا اهل دل
غافلان را
در
بهاران خواب مي گردد زياد
شهپر پرواز هم باشند روشن گوهران
نشاه مي
در
شب مهتاب مي گردد زياد
مي کند دل را پريشان شادي بي عاقبت
رخنه
در
دل غنچه را گردد زخنديدن زياد
کرد ميزان
در
نظرها ماه کنعان را سبک
قدر گوهر گرچه مي گردد زسنجيدن زياد
نيست آسان بحر را
در
کوزه پنهان ساختن
عارفان را دل به اسرار الهي مي تپد
تحفه جرمي به دست آور که
در
ديوان عفو
جان معصومان ز جرم بيگناهي مي تپد
هر که سازد همچون غواصان نفس
در
دل گره
از محيط تلخرو دامان پر گوهر برد
خاکيان اکثر گرفتارند
در
بند جهات
تا که بيرون مهره خود را ازين ششدر برد؟
دولت تردامنان پا
در
رکاب نيستي است
زود شبنم رخت هستي از چمن بيرون برد
دارد آتش زيرپاي خويش
در
مهد زمين
تا سپند بيقرار من به محفل راه برد
بيخودي آسوده کرد از بازگشت تن مرا
در
محيط بيکران نتوان به ساحل راه برد
شکر قطع راه، عارف را کند بيدارتر
غافلان را خواب
در
دامان منزل مي برد
حسن عالمگير ليلي نيست
در
جايي که نيست
عاشق از دامان صحرا فيض محمل مي برد
نيست غير از گوشه عزلت مرا جايي قرار
در
صدف چون گوهر سيراب خوابم مي برد؟
صفحه قبل
1
...
1460
1461
1462
1463
1464
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن