نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
چنان غفلت ترا مدهوش کرده است
که خواب مرگ
در
گوشت فسانه است
به هر محفل که دمسردي
در
او هست
دل روشن چراغ صبحگاهي است
گناهي را که
در
ديوان رحمت
نمي بخشند صائب بيگناهي است
بي طلب سيراب مي گردد ز مي
چون سبو دستي که
در
زير سرست
در
سخن لعلش قيامت مي کند
اين نمکدان پر ز شور محشرست
لطف او
در
پرده دارد چشم را
مغز او را استخواني ديگرست
مرد عشقي، خيمه بيرون زن زخود
در
بهاران دامن صحرا خوش است
در
دهان اژدهاي خم رود
مست بي پرواتر از مخمور نيست
صبحيم ولي ز سرد مهري
در
سينه ما نفس به خواب است
در
مملکت وسيع رحمت
هر جنس که مي برند، باب است
در
دامن برگ پا شکسته است
داغ دل لاله خوش نشين نيست
در
خانه او چو خانه زين
پايم ز نشاط بر زمين نيست
در
زير لبش هزار عذرست
امروز که چينش بر جبين نيست
در
ديده خرده بين ما صائب
دل مرکز و نه سپهر پرگارست
چون آينه هر که بينشي دارد
در
چهره خوب و زشت حيران است
از روي گشاد، فيض مي بارد
در
خنده برق اميد باران است
هرگز دل اهل عشق بي غم نيست
در
قطره ما هميشه طوفان است
از حسن تو جيب خاک پر ماه است
يوسف ز خجالت تو
در
چاه است
در
منزل کفر و دين نمي ماند
با عشق سبکروي که همراه است
آه که
در
عهد اين گسسته عنانان
مردمک مردمي به چشم رکاب است
نسيه مکن نقد خود که هر گل صبحي
در
نظر خود حساب، روز حساب است
آخر نوميدي است اول اميد
خواب چو
در
ديده سوخت سرمه خواب است
هر نفسي کز جگر به صدق برآيد
کم مشمارش که
در
شماره صبح است
عمر دوباره که خلق طالب اويند
در
گره خنده دوباره صبح است
رزق من از شاهراه گوش درآيد
روزي من چون صدف ز
در
ثمين است
خاطر خرم دگر کسي ز که جويد؟
صبح
در
ايام ما گرفته جبين است
در
سفر بار رفيقان نشوم
دل بود توشه راهي که مراست
به دو صد دانه گوهر ندهم
در
جگر رشته آهي که مراست
دل به ماتمکده خاک مبند
گر دل زنده ترا
در
کارست
در
تن مرده دلان رشته جان
پر کاهي است که بر ديوارست
اي خوشا که همچون گل
در
کنار من باشي
با نگاه جانسوزت وه چه کامرانيهاست
غنچه اميد را، قفل دل تنگ را
هست کليدي اگر،
در
بغل محشرست
چشم و
در
سير را، نيست به نعمت نياز
کاسه ما فربه است، کيسه اگر لاغرست
نشان تو اي بي نشان از که جويم؟
که
در
بي نشاني است پنهان نشانت
در
عالم شهود ندارد دليل راه
حيران عشق را نکند بيقرار بحث
آيينه را ز نقش پريشان مکن سياه
در
مجلس حضورمکن زينهار بحث
در
گذر از عالم امکان که اين وحشت سرا
بستر بيمار را ماند ز درد احتياج
باغ بر هم خورده را ماند
در
ايام خزان
ساحت روي زمين از رنگ زرد احتياج
نيست
در
خاطر آزاده تردد را راه
سرو چون آب نباشد به سراسر محتاج
نشود جمع به هم نعمت و دندان هرگز
که صدف
در
دل درياست به دندان محتاج
سر خود گير ز درگاه بهشت اي رضوان
که
در
اهل کرم نيست به دربان محتاج
در
دل ابر چه خون تلخي دريا که نکرد
نشود هيچ کريمي به لئيمان محتاج!
در
گلستان جهان غير دل من صائب
غنچه اي نيست که نبود به شکفتن محتاج
عشق
در
هر نفسي دام دگر طرح کند
بحر را کم نشود سلسله تازه موج
ازان زمان هک به دولتسراي فقر رسيد
دگر نگشت دل ما به هيچ
در
محتاج
ميان گشوده سرانجام خواب مي گيري
در
آن طريق که ني شد به صد کمر محتاج
در
کام اژدها نروي تا هزار بار
صائب گل مراد نچيني ز روي گنج
آن گنج خفي
در
دل ويرانه زند موج
آن بحر درين گوهر يکدانه زند موج؟
پيشاني درياي کرم چين نپذيرد
چندان که گدا بر
در
اين خانه زند موج
جز چشم سياهش که فرنگي است نگاهش
در
کعبه که ديده است که بتخانه زند موج؟
صفحه قبل
1
...
1458
1459
1460
1461
1462
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن