167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • با تو در سينه جان نمي گنجد
    تو دروني ازان نمي گنجد
  • ناتوانم ز عشق و هيچ علاج
    در دل ناتوان نمي گنجد
  • تنگ دارد دل مرا که در او
    جز تو کس، اي جوان، نمي گنجد
  • آنچناني نشسته اندر دل
    که نفس هم در آن نمي گنجد
  • غم تو آشکار خواهم کرد
    چه کنم، در نهان نمي گنجد
  • تا که خسرو زبان گشاد از تو
    سخنش در جهان نمي گنجد
  • هر که در عشق ديده را تر کرد
    آب روي خود آب جو داند
  • ديده در خون سزاي مي بيند
    کان خط مشکساي مي بيند
  • کور بادا رقيب کت هر روز
    در ميان سراي مي بيند
  • يک نفس نيست کز دهان تو، دل
    تنگيي در نفس نمي بيند
  • مه ز شرم جمال تو هر ماه
    در حجاب عدم نهان گردد
  • چون دلم با غم تو گويد راز
    در ميان خانه ترجمان گردد
  • جور تو در رخ تو نتوان گفت
    گله اندر حضور نتوان کرد
  • به زباني که يابم از چو تويي
    خويش را در غرور نتوان کرد
  • خشم در سر کني به هر سخني
    با تو زين بيش لاغ نتوان کرد
  • تا نرويد گلي چو تو در باغ
    از دم سرد من زمستان کرد
  • دل در آويخت جعد تو به رسن
    وانگه از غمزه تير باران کرد
  • هر که در عشق جان دهد مرد است
    اين چنين مرد را کجا يابند؟
  • به گدايي به کويت آيم، ليک
    در به رويم فراز خواهي کرد
  • شب و روز گردد در آن کوي جانم
    چو بادي که بر بام و ديوار گردد
  • بلايي جز اين نيست بر جان مسکين
    که آن شوخ در سينه بسيار گردد
  • چگونه کند وصف آن روي خسرو
    که در ديدنش عقل بيکار گردد
  • دل خلق سنگين و دل در خرابي
    ازان سنگها اين عمارت نشايد
  • دلت در قبا راست کاري نداند
    چو کج باشد آيينه رو کج نمايد
  • تنم بر در دوست پامال گشت
    چه تدبير چون خاک آن جاي بود؟