نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
در
چشم ازو فزوده نوري
در
خانه ز من نمانده ديار
مشتي گل تست
در
کشيده
در
چشم هواي تو چو گلنار
در
کف صراف شرع سنگ و ترازوست
معدن جود است
در
جبال حقيقت
تا قطره سحاب غمت
در
دلم چکيد
چشمم ز اشک حامل
در
شد چو گوشوار
وآنگه بدست لطف بتضمين اين دو بيت
در
سلک نظم اين شبه کش
در
شاهوار
از روزن ار رهش نبود
در
سراي تو
خود را درافگند ز شکاف
در
آفتاب
پيش رخ تو
در
عرق روي خويشتن
غرق آمده
در
آب چو نيلوفر آفتاب
تا زلف همچو سلسله بر رويت اوفتاد
در
حلقه ماه ديدم و
در
چنبر آفتاب
فرياد زد زمين که تو کي آسمان شدي
تا
در
کنار مه بودت،
در
بر آفتاب
مفر من
در
تست آنچنانک مردم را
در
آفتاب تموزي بود مفر سايه
نه پرتو اثر عاشقيست
در
هر دل
نه معجز حجر موسويست
در
هر سنگ
فروغ عشق تو
در
جان نهان همي دارم
چو
در
دل آتش نوزاده را معمر سنگ
برون آمد و مادر خويشتن (را)
در
آورد
در
زير چادر شکوفه
چو
در
گلستان بگذري
در
بهاران
ايا مر ترا همچو من مهربان گل
شود لفظ عذب سخن
در
بيان تر
کند شاخ خشک قلم
در
بنان گل
حقا که
در
عساکر ارواح خافقست
در
صف اوليا علم کبرياي تو
در
باغ دهر چون گل گر سربسر جمالي
در
روز زندگاني گر جمله مه چوسالي
شبي بي فکر اين نقطه بگفتم
در
ثناي تو
وليکن روزها کردم تأمل
در
فرستادن
وآن آتشي که رخت نخستين بدر بسوخت
زد شعله يي و
در
من شيدا
در
اوفتاد
شيري و آتشي که بهم کم شوند جمع
در
خود فکند مرد چو . . . با
در
اوفتاد(؟)
ناديتهم و قلت هلموا لحبنا
در
مقبلان فغان اتينا
در
اوفتاد
شايد که جمله دست تمسک درو زنيم
در
چنگ او چو عروه وثقي
در
اوفتاد
زيرا شنوده اي که ز مجنون ناشکيب
آشوب
در
قبيله ليلي
در
اوفتاد
ناسوخته نماند
در
آفاق هيچ جاي
کين آتش غم تو بهرجا
در
اوفتاد
جاني که بود مريم بکر حريم قدس
در
مهد غم چو عيسي گويا
در
اوفتاد
اي خرسوار اسب طلب
در
پيش مران
چون اشتري رميد(و) ببيدا
در
اوفتاد
بيچاره سيف
در
غمت اي پادشاه حسن
چون ناتوان بدست توانا
در
اوفتاد
بتو
در
بسته ام اميد گشايش که مرا
نخوهد بجز بکليد تو گشادن اين
در
تو اندر ميان نکويان چنان
که
در
آب لولو و
در
خاک زر
در
صحن اين خرابه غباري نصيب تست
ورچه چو باد سير کني
در
فضاي خاک
در
رخ خوب تو پيوسته قمر با آفتاب
در
لب لعل تو آغشته شکر با انگبين
چون گريبان افق وقت طلوع آفتاب
پاي او
در
عطف دامن دست او
در
آستين
بر سمند کامراني مي خرامد شاه وار
گاه
در
بستان مهر و گاه
در
ميدان کين
حسن هرجا که
در
جهان برود
عشق
در
پي چوبي دلان برود
اي تو
در
زير جامه مردان
چون نجاست بجام زرين
در
در
تن مرده چه کار آيد ز جان
در
دل از ياد تو آن آيد همي
در
دل من آتش سوداي تست
آب
در
چشمم از آن آيد همي
تا چون رکاب پا بنهي
در
دهان مرا
من دست
در
عنان تو گويم بيار پاي
شدست
در
خم گيسوش بي قرار دلم
چو وقت چنگ زدن
در
ميان تار انگشت
بوقت تنگي هجرت چو پاي دلها را
همي
در
آيد
در
سنگ اضطرار انگشت
ز شرم آن
در
دندان سزد که حل گردد
چو مغز
در
صدف همچو استخوان گوهر
در
سخن چه برم بر
در
تو چون داري
از آب ديده عاشق بر آستان گوهر
در
تجاوز از حدود حق و
در
ابطال آن
يافته شيخ تو از پيران نابالغ جواز
چو روي خوبش
در
باغ نيست خندان گل
چو خوي تيزش
در
جنگ نيست بران تيغ
بطاعت
در
مکن تقصير اگر خود خاص درگاهي
ببين کابليس ملعون شد بيک تقصير
در
طاعت
ايا
در
معصيت چون من بسي تعجيلها کرده
برو گر زاهل ايماني مکن تأخير
در
طاعت
اگر
در
معصيت ديوت مسخر کرد نتواند
سليمان وار ديوان را کني تسخير
در
طاعت
از فناي جان ندارد بيم عاشق
در
طريق
وز هلاک تن ندارد باک حيدر
در
قتال
زآن پيشتر که بارگي وقت سرکشد
رو دست
در
عنان زن و پا
در
رکاب کن
رنج بردن
در
طريق عاشقي بيهوده نيست
در
نکويان بدگماني گر چنين ظن مي بري
صفحه قبل
1
...
144
145
146
147
148
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن