نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
دولت افتاده است
در
قدمم
پر و بال هما حصير من است
صف مژگانش
در
زبان بازي است
گر چه چشمش به خواب ناز شده است
نيست يک دل گشاده، حيرانم
که
در
فيض بر که باز شده است
رو به دريا نهاده بي لنگر
بي حضور آن که
در
نماز شده است
به که بر خود نبندد از دربان
در
دولت به هر که باز شده است
تا به دل تخم عشق کشته شده است
آه من
در
جگر برشته شده است
خنده برق
در
سبکسيري
با نشاط زمانه هر دو يکي است
جلوه آب خضر
در
ظلمات
با شراب شبانه هر دو يکي است
ما که از بال خويش
در
قفسيم
بيضه و آشيانه هر دو يکي است
در
مقامي که غور بايد کرد
قطره و بحر بيکرانه يکي است
خنده
در
چشم آب گرداند
ماتم و سور اين زمانه يکي است
راه عشق است بي نشان، ورنه
در
ره عقل نقش پايي هست
برو اي داغ فکر ديگر کن
در
دل اهل درد جايي هست
مي
در
جبين پاکان از شرم آب گردد
رخسار شرمگين را خط پرده حجاب است
با بد گهر مياميز تا بد گهر نگردي
حکم شراب دارد آبي که
در
شراب است
ما شکوه اي نداريم از تنگدستي، اما
در
ماه ناتمامي نقصان آفتاب است
دنيا طلب محال است
در
خاک و خون نغلطد
موج سراب اين دشت شمشير آبدارست
با ناز برنيايند اهل نياز هرگز
گل گر پياده باشد
در
بلبلان سوارست
چون کوه پايدارست درد گران رکابش
عمر سبک عنانش چون برق
در
گذارست
از خلق خوش توان شد
در
چشم خلق شيرين
صبح گشاده رو را انجم زر نثارست
دنبال ماندگان را هر کس که دست گيرد
در
منزل است هر چند دنبال کاروان است
در
بيخودي توان ديد بي پرده روي مطلوب
از خويشتن گسستن بند نقاب حسن است
خوشتر بود ز سر جوش
در
کام عشقبازان
هر چند خط مشکين درد شراب حسن است
خال از شکسته پايي
در
کنج لب خزيده است
زلف از درازدستي مالک رقاب حسن است
تردستي مکافات شب
در
ميان نباشد
ايام خط شبرنگ روز حساب حسن است
ريحان سفال خود را کي تشنه مي گذارد؟
سبزست بخت عاشق تا
در
رکاب حسن است
در
چشم موشکافان سررشته اميدست
هر چند چين ابرو موج سراب حسن است
همين بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است
ديگر چه گل ندانم
در
گلستان شکفته است
خميازه نشاط است روي گشاده گل
ورنه که از ته دل
در
اين جهان شکفته است؟
باطل ز قرب باطل صائب شکفته گردد
در
گوش خوابناکان افسانه را عروسي است
دل چون ز پا نشيند، جان چون قرار گيرد؟
در
هر شکنج زلفش هنگامه جدايي است
همت صلاي عام است نسبت به هر که باشد
در
خانه کريمان مهمان بي طلب نيست
چو مرجان رزق ما خون است، هر چند
عنان بحر
در
سرپنجه ماست
جهان
در
ديده اش آيينه زاري است
به نور عشق هر چشمي که بيناست
بر آن صاحب سخن رحم است صائب
که دخلش منحصر
در
دخل بيجاست!
کجا ميل کبابم
در
شراب است؟
بط مي هم شراب و هم کباب است
چو بط، جانم بود
در
عالم آب
به چشم من جهان بي مي سراب است
شراب کهنه چون غوره است
در
چشم
گل امسال چون تقويم پارست
چرا بلبل به خاک و خون نغلطد؟
که نبض شاخ گل
در
دست خارست
ز اشکم
در
تب رشک است دريا
از آتش موج، نبض بيقرارست
هميشه عيد باد
در
خرابات
ز مي دست سبو دايم نگارست
نمي خيزد سپند از جا ز حيرت
در
آن محفل که آن آتش عذارست
گذشتن مشکل است از سينه صافان
که
در
گل پاي سرو از جويبارست
محک را از سيه رويي برآرد
زر سرخي که کامل
در
عيارست
اگر صبح اميدي
در
جهان هست
بياض گردن ميناي عشق است
به خود کرده است روي هر دو عالم
چه
در
آيينه سيماي عشق است؟
زبان کلک صائب چون نسوزد؟
که عمري رفت
در
انشاي عشق است
مبند آزار موري نقش
در
دل
که اسم اعظم خاتم همين است
تأمل چيست
در
دلها شکستن؟
تصور کن همان طرف کلاه است
بود
در
زير لب، جان عاشقان را
که جاي رفتني بر آستانه است
صفحه قبل
1
...
1457
1458
1459
1460
1461
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن