167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • دولت افتاده است در قدمم
    پر و بال هما حصير من است
  • صف مژگانش در زبان بازي است
    گر چه چشمش به خواب ناز شده است
  • نيست يک دل گشاده، حيرانم
    که در فيض بر که باز شده است
  • رو به دريا نهاده بي لنگر
    بي حضور آن که در نماز شده است
  • به که بر خود نبندد از دربان
    در دولت به هر که باز شده است
  • تا به دل تخم عشق کشته شده است
    آه من در جگر برشته شده است
  • خنده برق در سبکسيري
    با نشاط زمانه هر دو يکي است
  • جلوه آب خضر در ظلمات
    با شراب شبانه هر دو يکي است
  • ما که از بال خويش در قفسيم
    بيضه و آشيانه هر دو يکي است
  • در مقامي که غور بايد کرد
    قطره و بحر بيکرانه يکي است
  • خنده در چشم آب گرداند
    ماتم و سور اين زمانه يکي است
  • راه عشق است بي نشان، ورنه
    در ره عقل نقش پايي هست
  • برو اي داغ فکر ديگر کن
    در دل اهل درد جايي هست
  • مي در جبين پاکان از شرم آب گردد
    رخسار شرمگين را خط پرده حجاب است
  • با بد گهر مياميز تا بد گهر نگردي
    حکم شراب دارد آبي که در شراب است
  • ما شکوه اي نداريم از تنگدستي، اما
    در ماه ناتمامي نقصان آفتاب است
  • دنيا طلب محال است در خاک و خون نغلطد
    موج سراب اين دشت شمشير آبدارست
  • با ناز برنيايند اهل نياز هرگز
    گل گر پياده باشد در بلبلان سوارست
  • چون کوه پايدارست درد گران رکابش
    عمر سبک عنانش چون برق در گذارست
  • از خلق خوش توان شد در چشم خلق شيرين
    صبح گشاده رو را انجم زر نثارست
  • دنبال ماندگان را هر کس که دست گيرد
    در منزل است هر چند دنبال کاروان است
  • در بيخودي توان ديد بي پرده روي مطلوب
    از خويشتن گسستن بند نقاب حسن است
  • خوشتر بود ز سر جوش در کام عشقبازان
    هر چند خط مشکين درد شراب حسن است
  • خال از شکسته پايي در کنج لب خزيده است
    زلف از درازدستي مالک رقاب حسن است
  • تردستي مکافات شب در ميان نباشد
    ايام خط شبرنگ روز حساب حسن است
  • ريحان سفال خود را کي تشنه مي گذارد؟
    سبزست بخت عاشق تا در رکاب حسن است
  • در چشم موشکافان سررشته اميدست
    هر چند چين ابرو موج سراب حسن است
  • همين بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است
    ديگر چه گل ندانم در گلستان شکفته است
  • خميازه نشاط است روي گشاده گل
    ورنه که از ته دل در اين جهان شکفته است؟
  • باطل ز قرب باطل صائب شکفته گردد
    در گوش خوابناکان افسانه را عروسي است
  • دل چون ز پا نشيند، جان چون قرار گيرد؟
    در هر شکنج زلفش هنگامه جدايي است
  • همت صلاي عام است نسبت به هر که باشد
    در خانه کريمان مهمان بي طلب نيست
  • چو مرجان رزق ما خون است، هر چند
    عنان بحر در سرپنجه ماست
  • جهان در ديده اش آيينه زاري است
    به نور عشق هر چشمي که بيناست
  • بر آن صاحب سخن رحم است صائب
    که دخلش منحصر در دخل بيجاست!
  • کجا ميل کبابم در شراب است؟
    بط مي هم شراب و هم کباب است
  • چو بط، جانم بود در عالم آب
    به چشم من جهان بي مي سراب است
  • شراب کهنه چون غوره است در چشم
    گل امسال چون تقويم پارست
  • چرا بلبل به خاک و خون نغلطد؟
    که نبض شاخ گل در دست خارست
  • ز اشکم در تب رشک است دريا
    از آتش موج، نبض بيقرارست
  • هميشه عيد باد در خرابات
    ز مي دست سبو دايم نگارست
  • نمي خيزد سپند از جا ز حيرت
    در آن محفل که آن آتش عذارست
  • گذشتن مشکل است از سينه صافان
    که در گل پاي سرو از جويبارست
  • محک را از سيه رويي برآرد
    زر سرخي که کامل در عيارست
  • اگر صبح اميدي در جهان هست
    بياض گردن ميناي عشق است
  • به خود کرده است روي هر دو عالم
    چه در آيينه سيماي عشق است؟
  • زبان کلک صائب چون نسوزد؟
    که عمري رفت در انشاي عشق است
  • مبند آزار موري نقش در دل
    که اسم اعظم خاتم همين است
  • تأمل چيست در دلها شکستن؟
    تصور کن همان طرف کلاه است
  • بود در زير لب، جان عاشقان را
    که جاي رفتني بر آستانه است