167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • به شهر دي که در آمد براي ديده بد
    هزار دست دعا ز آستين برون آمد
  • نديده بودم و دعوي صبر مي کردم
    دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد
  • دل مرا چو ز روي تو ياد مي آيد
    هزار شادي در دل زياد مي آيد
  • غم تو در دلم آتش نهاد و از لعلت
    صد آتش دگر اندر نهاد مي آيد
  • فراز مرکب ناز و سوار در عقبش
    هزار شيفته بيقرار مي آيد
  • تويي مراد دل و کي بود ز آمدنت
    مراد خسرو بيچاره در کنار آيد؟
  • بدين صفت که همي خون خوريم بر در تو
    ترا چگونه مي اندر گلو فرود آيد؟
  • کسي که شمع جمال تو در نظر دارد
    ز آتش دل پروانه کي خبر دارد
  • ز سوز عشق توام آتشي ست در سينه
    که اشک ديده چون ناردان شرر دارد
  • بلاست ميل تو در روزگار خسرو، از آنک
    چه دوستيست که آتش به سوي خس دارد؟
  • اگر تو گوش کني در نظم خسرو را
    به تحفه هر نفست گوهر خوشاب آرد
  • به آه خسرو بيدل حواله بايد کرد
    به عالم آتش عشق تو در نمي گيرد
  • مرو به درگه خلق جهان که در دنيا
    همه متاع به کوبيدني نمي ارزد
  • چو تير غمزه گشايد رفيق تيرانداز
    نه دوستي بود ار در ميان سر گنجد
  • سخن همان قدري گو که من توانم زيست
    نمک همان قدري زن که در جگر گنجد
  • مپوش روي ز خسرو که تا ذخيره حشر
    رخت بينم چندان که در نظر گنجد
  • بسا رساله که در آب چشم ما دريا
    به ديده بر گهر آبدار بنويسد
  • مخور فريب جواني به حسن ده روزه
    که آفتاب چو بر اوج رفت در گردد
  • ز دل چگونه فراموش گردد آنکه دمي
    هزار بار به جان خراب در گردد
  • چو نقش چشم توام در دل حزين گردد
    مرا نفس به دل خسته تيغ کين گردد
  • در اهل شهوت، خسرو، مجوي عشق که عقل
    چو هست ذوق مگس گرد انگبين گردد
  • بسوخت خسرو و در آتش غمت بگداخت
    مراد از تو به سوز و گداز بستاند
  • کسي که بوي تواش در دماغ مي افتد
    ز زندگاني خويشش فراغ مي افتد
  • شدم ز زلف تو ديوانه، آه مسکيني
    که اين خيال کجش در دماغ مي افتد
  • اگر چه خلوت خسرو منور است، ولي
    به جز حضور تواش هيچ در نمي بايد