167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در رشته جان تا ز تعلق گرهي هست
    بيرون شدن از چشمه سوزن چه خيال است؟
  • چون عشق به پيراهن يوسف نکند رحم
    در پرده ناموس نشستن چه خيال است؟
  • جايي که فلک يک نفس آرام ندارد
    در دامن خود پاي شکستن چه خيال است؟
  • آسودگي ظاهر و جمعيت باطن
    در زير سر بي سر و ساماني عقل است
  • سرگشتگي دايم و گمراهي جاويد
    در پيروي قامت چوگاني عقل است
  • عشقي که محابا کند از سنگ ملامت
    در پله ارباب جنون، ثاني عقل است
  • در انجمن عشق که گفتار خموشي است
    خاموش نشستن ز سخنداني عقل است
  • بحري است جهان، عشق در او کشتي نوح است
    موج خطرش سلسله جنباني عقل است
  • سالک چه خيال است که از خويش برآيد
    تا در ته ديوار گرانجاني عقل است
  • در پرده ناموس خزيدن ز ملامت
    از سادگي هوش و ز عرياني عقل است
  • در انجمن عشق بود صورت ديوار
    هر چند جهان محو زبان داني عقل است
  • آن اره که از تيزي دندان چکدش زهر
    در مشرب وحشت زدگان سين سلام است
  • بر خاک نهادان در اميد نبسته است
    تا بوسه خورشيد نصيب لب بام است
  • در ديده يکتايي ما خال دويي نيست
    زنار چه و سبحه صددانه کدام است؟
  • عشق از ره تکليف به دل پا نگذارد
    سيلاب نپرسد که در خانه کدام است
  • در باغ جهان پسته خونين دل ما را
    گر هست گشادي ز شکرخنده زخم است
  • از حوصله ما جگر خصم کباب است
    خون در دل شمشير ز ترخنده زخم است
  • از موجه پي در پي دريا خبرش نيست
    از سينه من آن که شمارنده زخم است
  • در کوچ بود عشرت ايام بهاران
    شبنم اثر آبله پاي نسيم است
  • در باديه ها درد به درمان نتوان يافت
    بيماري هر شهر به مقدار حکيم است
  • در ديده روشن گهران هر ورق گل
    از نور تجلي يد بيضاي کليم است
  • (هر نقش اميدي که به آن شاد شود دل
    در پشت سراپرده زنبوري بيم است)
  • بس خون که کند در جگر چشمه حيوان
    از صبر، عقيقي که مرا زير زبان است
  • در ديده روشن گهران پنجه خورشيد
    برگي است که لرزان دلش از بيم خزان است
  • در قبضه گردون منم آن تيغ جگردار
    کز سختي ايام، مرا سنگ فسان است
  • در پله چشمي که به عبرت نبرد راه
    گر دولت بيدار بود، خواب گران است
  • از دل نبرد شوق وطن عزت غربت
    در صلب گهر آب همان قطره زنان است
  • در قافله ريگ روان پيش و پسي نيست
    پس مانده اين مرحله از پيشروان است
  • حيرت زدگان را نبود بهره اي از وصل
    در دامن گل ديده شبنم نگران است
  • در بال و پر عزم، مرا کوتهيي نيست
    سنگ ره من کاهلي همسفران است
  • صائب دم گرمي که برآرد ز جهان دود
    در حلقه ما سوختگان باد خزان است
  • پوشيدن چشم از دو جهان سود نبخشد
    مادام که دل در بر سالک نگران است
  • پيداست چو ابر تنک جلوه خورشيد
    در پرده چشمي که خيال تو نهان است
  • چون سيل، طلبکار ترا سنگ ملامت
    در قطع بيابان طلب، سنگ فسان است
  • در مشرب من خلوت اگر خلوت گورست
    بسيار به از صحبت ابناي زمان است
  • صائب مکن انديشه جان در سفر عشق
    کاين مرحله را ريگ روان خرده جان است
  • در چشم تر من ز خيال خط سبزت
    هر گوشه پريزاد دگر بال فشان است
  • افلاک ز نقش قدم اوست نگارين
    آن سرو که در مجلس ما دست فشان است
  • ابري است که در باغ بهشت است خرامان
    چشمي که به رخسار نکويان نگران است
  • بي خون جگر، آبي اگر هست درين دور
    در سينه سنگ و گره بدگهران است
  • اين عقل که هنگامه گفتار فرو چيد
    موري است که در دست سليمان جنون است
  • در جبهه من شعله فطرت بتوان ديد
    چون تيغ عيان جوهرم از چين جبين است
  • در خانه آيينه چه حاجت به چراغ است؟
    بر سينه من داغ نهادن نمکين است
  • آن خانه برانداز که در خانه زين است
    معمار تمناي من خاک نشين است
  • بسيار شود مرکز سرگشتگي خلق
    خالي که در آن کنج دهن گوشه نشين است
  • بي مرگ نخوابد قدم سعي حريصان
    آسايش اين طايفه در زير زمين است
  • دارد سر ويراني من پشته سواري
    کز شوخي او زلزله در خانه زين است
  • سيلاب خرامي که فکنده است ز رفتار
    در کوه گران رعشه سيماب همين است
  • ماهي که نموده است ز رخسار شفق رنگ
    خون در دل خورشيد جهانتاب همين است
  • آن فتنه ايام که در پرده شبها
    آورده شبيخون به سر خواب همين است