167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شايسته لنگر نبود حلقه گرداب
    در زير فلک صبح نفس کرد چسان راست؟
  • در ظاهر اگر شهپر پرواز نداريم
    افشاندن دست از دو جهان بال و پر ماست
  • گر بر جگر کوه گذارند شود آب
    داغي که ز عشق تو نهان در جگر ماست
  • روشن شود از ريختن اشک، دل ما
    ابريم که روشنگر ما در جگر ماست
  • گرگي که کشيده است به خون شيردلان را
    امروز به صد خواري سگ، در مرس ماست
  • امروز حريصي که به اقبال قناعت
    در ناخن شکر شکند ني، مگس ماست
  • سيلاب خس و خار وجودست جهان را
    رازي که نهان در دل بگداخته ماست
  • بس چشمه که از ديده خورشيد گشايد
    نوري که در آيينه پرداخته ماست
  • صبحي که ازو شور در آفاق فتاده است
    فردي ز بياض نفس باخته ماست
  • صائب که بر او نغمه طرازي است مسلم
    خون در دلش از ناله بگداخته ماست
  • صائب دو جهان سوزد اگر روي نمايد
    آن نور که در پرده زنگاري دلهاست
  • در دل فکند شور جزا گريه تلخش
    از آتش رخسار تو هر دل که کباب است
  • ديوار خرابي که عمارت نپذيرد
    مستي است که در پاي خم باده خراب است
  • مستي که ز خونابه دلهاست شرابش
    دود دل ما در نظرش دود کباب است
  • زان در نظر خلق عزيزست، که گوهر
    قانع شده از بحر به يک قطره آب است
  • فيضي که دهد همچو مسيحا به نفس جان
    در پرده عصمتکده مريم غيب است
  • در پاس نفس مي گذرد عمر عزيزش
    هر سوخته جاني که دلش همدم غيب است
  • در چشم سيه خانه نشينان شهادت
    ديدار بتان روزنه عالم غيب است
  • هرگز ز شکرخنده خوبان نتوان يافن
    اين چاشني خاص که در شکر صبح است
  • خورشيد که روشنگر آفاق جهان است
    چون بيضه نهان در ته بال و پر صبح است
  • از پنجه خونين شفق باک ندارد
    از پاکي سرشار که در گوهر صبح است
  • چون صفحه خورشيد ورق در کف صائب
    روشندل ازان است که مدحتگر صبح است
  • روشنگر آيينه دلها دم صبح است
    اين روح نهان در نفس مريم صبح است
  • عيساي سبکروح بود مهر جهانتاب
    کز لطف در آغوش و بر مريم صبح است
  • در دايره اهل نظر غير دل شب
    گر عالم ديگر بود آن عالم صبح است
  • چون ديده انجم مژه بر هم نگذارند
    گر خلق بدانند چها در دم صبح است
  • از خنده کنان خون به دل عقده گشايان
    در ظاهر اگر غنچه ما بيهده خندست
  • از کامروايان دل بيدار مجوييد
    در خواب رود هر که بر اين پشت سمندست
  • در کعبه و بتخانه اقامت نکند عشق
    اين سيل سبکسير، سبکبار ز بندست
  • خاموش که در مشرب درياکش عاشق
    تلخي که گوارا نشود تلخي پندست
  • دستي که به دل عاشق بيتاب گذارد
    در گردن معشوق ز انداز بلندست
  • در کعبه ز اسرار حقيقت خبري نيست
    اين زمزمه از خانه خمار بلندست
  • غافل کند از کوتهي عمر شکايت
    شب در نظر مردم بيدار بلندست
  • در دامن صحراي دل سوخته من
    تا چشم کند کار، سيه خانه داغ است
  • در ديده ما جوهريان خط ياقوت
    جز مشق جنون هر چه بود پاي کلاغ است
  • هر چند که باريک شود لفظ چو معني
    در خلوت انديشه من موي دماغ است
  • حرفش ز دل سوخته ام دود برآورد
    آتش بود آن آب که در گوهر عشق است
  • گنجي که بود هر گهرش مخزن اسرار
    گنجي است که در سينه ويرانه عشق است
  • افسردگي عالم و خوشحالي دنيا
    از بست و گشاد در ميخانه عشق است
  • در دامن صحراي دل سوخته من
    تا چشم کند کار، سيه خانه عشق است
  • از پرده دل کي به زبان قلم آيد؟
    لفظي که در او معني بيگانه عشق است
  • دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است
    طفلان چه شناسند که ديوانه بزرگ است
  • با وسعت مشرب چه بود کوه غم عشق؟
    در حوصله تنگ تو اين دانه بزرگ است
  • در ذره به حشمت نگرد ديده عارف
    هر خرد درين گوشه ميخانه بزرگ است
  • در پله ميزان نظر، سنگ کمش نيست
    چون کعبه به چشمي که صنمخانه بزرگ است
  • خون در خور پيمانه دهد ساقي دوران
    مغرور نگردي که ترا خانه بزرگ است
  • در پايه خود هيچ کسي خرد نباشد
    تا جغد بود ساکن ويرانه بزرگ است
  • در کعبه و بتخانه ز گفتار دلاويز
    هر جا که رود صائب فرزانه بزرگ است
  • در سلسله آبله دست توان يافت
    امروز درين دايره آبي که حلال است
  • صائب سخن غنچه نشکفته همين است
    جمعيت دل در گره سخت ملال است