167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • افسرده وصل جويد در دل نه داغ هجران
    بر مي مگس نشيند، پروانه مي نگنجد
  • در جمع بت پرستان سرباز عشق بايد
    کاندر صف عروسان مردانه مي نگنجد
  • زين نازکان رعنا، خسرو، گريز زيرا
    در کوي شيشه کاران ديوانه مي نگنجد
  • پيوسته عادت تو چنين بود در بدي
    يا خود هميشه عادت خوبان نکو نبود
  • مشکم ز زلف غير چه آوردي، اي صبا؟
    در کوي آن نگار مگر خاک کو نبود
  • دي ناگهانش ديده و تا نيک بنگرم
    در پيش ديده ام نگران گوييا نبود
  • ياري که بر جدايي اويم گمان نبود
    ماهي نبود آن که شبي در ميان نبود
  • دامانش چون گذاشت حق صحبت قديم؟
    گيرم که دست هيچ کسش در ميان نبود
  • باري نبود در دلم امشب نشان صبر
    تا آن رونده باز به ويرانه که بود؟
  • من بي خبر فتاده در آن کوي مرده وار
    ناليدنم صدايي غليواژ و زاغ بود
  • در بيضه پر مرغ برويد، برون تر آي
    کت پر دهد، کزان به بلندي پريده اند
  • يابند زين پس از غزل خسرو اهل دل
    سوزي که در فسانه مجنون شنيده اند
  • رندان پاکباز که از خود بريده اند
    در هر چه هست حسن دلارام ديده اند
  • اهل خرد که دل به جهان در نبسته اند
    زان است کز وي آرزويي برنبسته اند
  • منت منه بداده که بخشنده ايزد است
    چون رزق را به روي کسي در نبسته اند
  • درياب کز فراق تو جانم به لب رسيد
    در آرزوي روي تو روزم به شب رسيد
  • در آرزوي آنکه جواني بود مقيم
    بسيار کرده ايم درين فکر مو سفيد
  • جز در ختا و هند بياض سواد من
    خسرو ميان نظم سياهي مجو سفيد
  • ناديدنت بس است سزا ديده را که او
    در راه عشق توشه ما جز جگر نداد
  • صوفي که خاک نيست سرش در ره بتان
    گفتش به سر زنيد که پيرش کله نداد
  • اي سلسبيل راحت و اي چشمه حيات
    بر تشنگان سوخته لطفي که در همند!
  • دل در هوايت، اي بت عيار، جان دهد
    چون بلبلي که دور ز گلزار جان دهد
  • هر ساعتي که مي گذرد قامتش به دل
    گويا که در درونه من تير مي رود
  • نزديک شد هلاکت خسرو ز دوريت
    در کار او هنوز، چه تقصير مي رود؟
  • سيمين زنخ که طره عنبرفشان برد
    دل را در افگند به چه و ريسمان برد