نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
واديي که شوق بود مير کاروان
گرد پياده را نتواند سواره يافت
فيضي که ناخدا دل شب يافت از نجوم
دل
در
سواد زلف ازان گوشواره يافت
ابرام مي کند به
در
بسته کار سنگ
آهن ز روي سخت، شررها ز خاره يافت
ره مي برد به آن دهن تنگ، بي سخن
در
آفتاب هر که تواند ستاره يافت
در
پيش غنچه دهن دلفريب او
تا پسته لب گشود، دل خود به جا نيافت
مشت زري که غنچه ز بلبل دريغ داشت
در
يک نفس تمام به خرج گلاب رفت
آورد نبض دولت بيدار را به دست
در
سايه نهال تو هر کس به خواب رفت
در
بسته شد ز گرد کسادي دکان عيش
تا پسته ترا لب خندان به گرد رفت
ناسور شد جراحت منقار بلبلان
از بس که خون ناله ازو
در
بهار رفت
قسمت چو نيست، فايده برگ عيش چيست؟
نرگس پياله داشت به کف،
در
خمار رفت
رو باز پس ز شور قيامت نمي کند
هوشي که
در
رکاب نسيم بهار رفت
روشن بود که چيست سرانجام ناقصان
در
عالمي که بدر ازو چون هلال رفت
در
محفل وجود مرا زندگي چو شمع
گاهي به اشک صائب و گاهي به آه رفت
از سيم و زر به هر چه فشانديم آستين
در
وقت احتياج، همان دست ما گرفت
خون اميدوار مرا پايمال کرد
مشاطه اي که دست ترا
در
حنا گرفت
فرش است
در
سراي فقيران حضور دل
نتوان شکستگي ز ني بوريا گرفت
خون اميدوار مرا پايمال ساخت
سنگين دلي که دست ترا
در
حنا گرفت
بر هر چه بي نيازي ما آستين فشاند
در
روز بازخواست همان دست ما گرفت
روي ترا به لانه حمرا چه نسبت است؟
نظاره تو شم مرا
در
گهر گرفت
بي پختگي ز عمر حلاوت مدار چشم
بادام سبز را نتوان
در
شکر گرفت
در
کشوري که حکم قناعت بود روان
از خاک، فيض آب بقا مي توان گرفت
در
عشق، فيض چاک گريبان غنچه را
از رخنه هاي دام و قفس مي توان گرفت
دست از فروغ باده اگر
در
حنا بود
تيغ برهنه را ز عسس مي توان گرفت
در
نار باغ سينه حلاوت نمانده است
امروز دست ازوست که سيب ذقن گرفت
در
سنگلاخ دهر چه پاسخت کرده اي؟
آيينه روشني ز جلاي وطن گرفت
صائب همين بس است که
در
سلک شاعران
طالب نمي کند به سخن هاي من گرفت
از شير مادرست به من مي حلالتر
زين لقمه غمي که مرا
در
گلو گرفت
مي جست از زبان ملامتگران پناه
مجنون که جاي
در
دهن شير مي گرفت
حيران عشق را خبر از خويشتن نبود
آيينه
در
برابر تصوير مي گرفت
ديوانه حلقه
در
بيت الحرام را
صائب به ياد حلقه زنجير مي گرفت
گر
در
ميان هوا چو حبابت نمي گرفت
دريا به هيچ و پوچ حسابت نمي گرفت
گر پيچ و تاب عشق نمي گشت مهربان
شيرازه
در
بغل چو کتابت نمي گرفت
در
هم نمي فشرد اگر درددل ترا
مغز جهان شميم گلابت نمي گرفت
يک چند، جوش
در
دل خم گر نمي زدي
کام از لب پياله شرابت نمي گرفت
با غنچگي بساز که نرگس درين چمن
افتاد
در
خمار اگر يک نظر شکفت
جاي فراغ بال ندارد فضاي چرخ
در
سينه صدف نتواند گهر شکفت
هر پاره اي شد از جگرم لعل آبدار
پيکان آبدار تو تا
در
جگر شکفت
چندان که کرد شرم و حيا بيش خودکشي
در
پرده غنچه لب او بيشتر شکفت
زينسان که پاي عزم تو
در
خواب رفته است
بسيار مشکل است به منزل رسيدنت
اکنون که
در
دهان تو دندان بجا نماند
بي حاصل است داعيه لب گزيدنت
در
خون کشيد تير قضا صد هزار صيد
از سر نرفت مستي غافل چريدنت
در
ديده صاحب نظران موي زيادم
زان روز که چشم تو مرا از نظر انداخت
تا دامن محشر نتوان دوخت به سوزن
مژگان تو چاکي که مرا
در
جگر انداخت
تا همت من دست به بازيچه برآورد
نه گوي فلک
در
خم چوگان من انداخت
در
خانه زين زلزله افکند ز شوخي
آن فتنه ايام چو از روي زمين خاست
در
باديه عشق، سمومي است جگرسوز
هر ناله گرمي که ازين خاک نشين خاست
برخيز به تدريج، که از عالم اسباب
يکره نتوان
در
نفس بازپسين خاست
در
چشم غلط بين نبود وضع جهان راست
چون جوي بود کج، نرود آب روان راست
در
طينت پيران اثري نيست دوا را
از دست نوازش نشود پشت کمان راست
در
سوختگان نشو و نماهاست شرر را
اي زهره جبين مگذر ازين لاله ستان راست
صفحه قبل
1
...
1451
1452
1453
1454
1455
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن