167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چون شبنم گداخته در نور آفتاب
    هر کس نگشته محو تماشا تمام نيست
  • تا در پي سحاب بود چشمش از حباب
    لاف کرم ز گوهر دريا تمام نيست
  • همت طلب ز گوشه نشينان که سلطنت
    بي استعانت از در دلها تمام نيست
  • بي درد در سخن نبود جوهر اثر
    بي قدر و قيمت است گهر تا يتيم نيست
  • در کان عقل و مخزن عشق و بساط حسن
    لعلي نيافتيم که خونين دل تو نيست
  • نازست سد راه، وگرنه در اشتياق
    فرقي ميانه دل ما و دل تو نيست
  • سر رشته اميد ز رحمت گسسته نيست
    تا لب گشاده است در توبه بسته نيست
  • چون نوبت نگاه رسد خسته مي شود
    چشمت که در شکستن دل هيچ خسته نيست
  • مويي دم ز فکر دهان و ميان او
    هر چند در تصور او هيچ بسته نيست
  • از قدر حاجت است توقع ترا ياد
    ورنه در کريم به محتاج بسته نيست
  • روي گشاده از سخن سخت ايمن است
    آسوده از زدن بود آن در که بسته نيست
  • دايم چو سبزه ته سنگ است در عذاب
    صائب کسي که از خودي خويش رسته نيست
  • دل ساده کن ز نقش که در روز بازخواست
    پروانه نجات به جز لوح ساده نيست
  • صائب در آن سري که بود همت بلند
    گر مي شود به خاک برابر، فتاده نيست
  • تمکين ز چار موجه طمع داشتن خطاست
    در قلزمي که آب گهر آرميده نيست
  • هر کس نظر به عيب کسان از هنر کند
    در پيش صاحبان نظر پاک ديده نيست
  • مگشاي لب به خنده و کوتاه دار دست
    در عالمي که دست و لب ناگزيده نيست
  • پيوسته در کشاکش خار علايق است
    چون سرو دامني که درين باغ چيده نيست
  • صائب بود ز درد خطا صاف فکر من
    در جام من به غير شراب چکيده نيست
  • ما درد را به داغ مداوا نموده ايم
    بيچاره در قلمرو ما غير چاره نيست
  • ما را ز دور چرخ مترسان که گوش ما
    در حلقه تصرف اين گوشواره نيست
  • دل نيست گوهري که به کس رايگان دهند
    در يتيم، مهره هر گاهواره نيست
  • در لافگاه عشق که افتادگي است باب
    هر کس ز خود پياده نگردد، سواره نيست
  • در چشمه سار باده اگر شستشو دهي
    هر پاره دل تو کم از ماهپاره نيست
  • در تنگناي دل نگريزد، کجا رود؟
    صائب حريف ديده شور ستاره نيست
  • حسن برشته اي که نگه را کند کباب
    امروز در بساط چمن غير لاله نيست
  • از وحشت است بستر ما کام اژدها
    ما را شبي که دختر رز در حباله نيست
  • نسبت به اهل درد، کبابي است خامسوز
    در باغ اگر چه سوخته جاني چو لاله نيست
  • خميازه نشاط بود خنده اش چو صبح
    آن را که در جگر نفس بيغمانه نيست
  • باغ و بهار ما جگر داغدار ماست
    در برگريز، بلبل ما بي ترانه نيست
  • ره گم ز تازيانه کند اسب راهوار
    در بزم باده حاجت چنگ و چغانه نيست
  • صائب بغير نام، چو عنقا درين جهان
    چيزي دگر ز هستي من در ميانه نيست
  • با قد خم کسي که شود غافل از خدا
    در خانه کمان، نظرش بر شانه نيست
  • افغان که ناله من برگشته بخت را
    در گوش خوابناک تو ره چون فسانه نيست
  • دود قيامت از دل آتش بلند کرد
    خونابه اي که در دل گرم اين کباب داشت
  • گر در نقاب خاک زند غوطه، نور خود
    از ماه، آفتاب نخواهد دريغ داشت
  • فيروز جنگ گشت دل شيشه بار ما
    در کوچه اي که سنگ حذر از سفال داشت
  • جز دود دل نچيد گلي از وصال شمع
    فانوس ساده لوح چها در خيال داشت
  • پيداست سعي آبله پايان کجا رسد
    در واديي که برق سبکسير پر گذاشت
  • محمود نيست ظلم به دلهاي بيگناه
    زلف اياز در سر اين کار سر گذاشت
  • شبنم در آرزوي رخ لاله رنگ تو
    دندان ز برگ لاله و گل بر جگر گذاشت
  • يارب شود چو دست سبو خشک زير سر
    دستي که در شکستن من سنگ برنداشت
  • غافل زياد مرگ مرا زندگي نکرد
    عمرم تمام در نفس باز پس گذشت
  • دلجويي بهار تلافي کند مگر
    از زندگاني آنچه مرا در قفس گذشت
  • در بزم وصل آينه رويان ز احتياط
    اوقات من تمام به پاس نفس گذشت
  • صيدي نيافتيم که مطلق عنان کنيم
    عمر سگ شکاري ما در مرس گذشت
  • هر رخنه قفس دري از فيض بوده است
    صد حيف ازان حيات که در آشيان گذشت
  • يک بار دست در کمر بلبلان نزد
    اين موج گل که از کمر باغبان گذشت
  • برجسته مصرعي است ز ديوان زندگي
    چون ني ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت
  • صائب کمال زلف در آشفته خاطري است
    نتوان ز بيم ناخن دخل از سخن گذشت