167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • راند به دلها سمند، نعل در آتش فگند
    تافته چون برکشيد، بر جگر ما نهاد
  • در صف عشاق چو لاف عياري زديد
    ماتم تان واجب است، گر ز غمش جان بريد
  • نيست دل چون مني در خور شاهين شاه
    پاره مردار من بر سگ دربان بريد
  • هيچ کس از باغ و بر بوي وفايي نديد
    در همه بستان خاک مهرگيايي نديد
  • مرد ز عقد کسان در مرادي نيافت
    اهل ز نقد خسان کاه ربايي نديد
  • هم نفسان را خرد بيخت به غربال صدق
    در دل ويران شان گنج وفايي نديد
  • خواست شکايت کند دل ز جفاهاي عشق
    همت ما را در آن عقل رضايي نديد
  • هستم ازان گفت تلخ در سکرات فنا
    از دمت آخر دمي چاشنيي ده ز قند
  • دي که همي ديد روي، آينه از صورتش
    اصل درون دلم نسخه در آيينه بود
  • دولت خسرو، که عشق در پي جانش نشست
    گوهر افزون بلا نرخ بلورينه بود
  • در سر خسرو چنان شست خيالت که گر
    کار به تيغ اوفتد، زو نتواند پريد
  • خاک ره خود فگن به ديده خسرو
    ز آنک بنا رخنه شد، چو آب در آمد
  • برگ حياتم نمانده بود که ناگه
    باغ خزان ديده را بهار در آمد
  • آنچه خرابي گذشت، وه به دهي گوي
    مست و خوي آلوده و سوار در آمد
  • بر سر عقلم جرعه جامش
    سيل به بنياد اختيار در آمد
  • بنده چو محمود شد، خموش که سلطان
    در ره معني به جز اياز نباشد
  • دلبر من دوش که مهمان رسيد
    در شب هجرم مه تابان رسيد
  • زيستنم باد مبارک که باز
    در تن مرده قدم جان رسيد
  • ماه که در نيم بماند تمام
    پيش رخت نيم تمامي بود
  • آينه گشته ست ز عکس سمن
    آب که در زير سمن مي رود
  • در هوس سلسله زلف تو
    عقل مبدل به جنون مي شود
  • عشق تو ورزيم که سلطان عقل
    در کف عشق تو زبون مي شود
  • در دل خسرو نگر آن آتش است
    کز دهنش دود برون مي شود
  • سوداي تست در جان، نقشت درون سينه
    حرفي برون نيفتد تا سر قلم نباشد
  • خسرو، تو خودنشيني با عاشقان، و ليکن
    در صيدگاه شيران سگ محترم نباشد