نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
عقل زبون، رعيت اين بي مروت است
در
ملک بيخودي خبر روزگار نيست
در
زير پوست نيست جهان وجود را
خوني که رزق نيشتر روزگار نيست
از چشم مور حرص، شکر خواب برده است
شيرينيي که
در
شکر روزگار نيست
آب مروتي که جگر سينه چاک اوست
زحمت مکش که
در
گهر روزگار نيست
صائب به خاک راه مريز آبروي خويش
چون آب رحم
در
جگر روزگار نيست
بازآ که بي تو مجلس ما را حضور نيست
در
جبهه صراحي و پيمانه نور نيست
صائب چه آتشي است، که
در
بزم روزگار
بي شعله طبيعت او هيچ نور نيست
اين شکر چون کنيم که پهلوي خشک ما
در
زير بار منت نقش حصير نيست
در
چشم ما که واله ابروي مصرعيم
بين السطور هيچ کم از جوي شير نيست
صائب
در
آب سيل بشود دست را ز دل
اين خانه شکسته عمارت پذير نيست
از سرکشي نگاه تو گر نيست دلپذير
زلف تو
در
گرفتن دل شانه گير نيست
در
لفظ تيره معني روشن کند ظهور
بي پشت، روي آينه صورت پذير نيست
در
آه اختيار ندارند بيدلان
بال شکسته مانع پرواز تير نيست
افتادگي سرير و سرافکندگي است تاج
در
ملک فقر حاجت تاج و سرير نيست
از خون شبنمي نگذشت آفتاب تو
اي چرخ
در
بساط تو يک چشم سير نيست
از ديدن تو چون دل عشاق وا شود؟
در
ابروي تو يک گره نيم باز نيست
عشق تو يار جاني هفتاد ملت است
در
هيچ پرده نيست که اين نغمه ساز نيست
زير زمين بود، به فلک گر برآمده است
در
هر سري که همت گردون اساس نيست
صائب مبند لب ز فغان هاي دلخراش
هر چند رحم
در
دل سنگين آس نيست
در
پيش چشم پرده شناسان روزگار
اقبال، پرده رخ ادبار بيش نيست
در
عالمي که ديده ما را گشوده اند
يک چشم خواب، دولت بيدار بيش نيست
درياست هر چه هست وجود تو چون حباب
در
چشم عقل، پرده پندار بيش نيست
سيماب شوق کشته نگردد به هيچ تيغ
در
بحر، قطره موج صفت بي سراغ نيست
دولت اگر چه
در
قدم سايه هماست
ثابت قدم چو سايه ديوار عشق نيست
هر شيوه اش ز شيوه ديگر به ذوق تر
يک خار
در
سراسر گلزار عشق نيست
نشنيده است زمزمه بال جبرئيل
در
گوش هر که حلقه گفتار عشق نيست
ريگ روان وادي سرگشتگي شود
هر نقطه اي که
در
خم پرگار عشق نيست
ابري است
در
طلسم سراب اوفتاده است
هر ديده اي که واله رخسار عشق نيست
در
دوزخم بيفکن و نام گنه مبر
آتش به گرمي عرق انفعال نيست
چون برگ لاله سوخت زبان
در
دهان من
با بوسه تو چاشني اعتدال نيست
صائب به بزم وصل سراپا نگاه باش
در
صحبتي که حال بود، جاي قال نيست
از پاشکستگان چراغ است تيرگي
در
هر سري که عقل بود بي ملال نيست
صائب هزار پله ز خاکم فتاده تر
در
واديي که نقش قدم پايمال نيست
در
ملک نيستي نتوان احتياج يافت
هر جا که فقر هست زبان سؤال نيست
در
خاک پاک، آب گل و لاله مي شود
از ما دريغ داشتن مي حلال نيست
دور از تو با خيال به دل آشناي تو
داريم عالمي که ترا
در
خيال نيست
آمد شد نگاه بود ترجمان ما
در
بزم آرميده ما قيل و قال نيست
زان خرمني که خوشه پروين
در
او گم است
بر مور دانه اي نفشاندن کمال نيست
بگريز
در
خدا ز گرانان که کعبه را
انديشه از تسلط اصحاب فيل نيست
در
گوش عارفي که بود هوش پرده دار
يک برگ بي صداي پر جبرئيل نيست
بازيچه محيط حوادث شود چو موج
در
دست هر که لنگر صبر جميل نيست
در
نامجو شرافت ذاتي تمام نيست
ياقوت چون عقيق مقيد به نام نيست
عشاق را درستي دل
در
شکستگي است
اين ماه تا هلال نگردد تمام نيست
از انتقال حق دل خود جمع کرده است
با خصم هر که
در
صدد انتقام نيست
جنگ گريز مي کند از کاه کهربا
از بس که
در
زمانه ما التيام نيست
بيت الحرام ديگر و ميخانه ديگرست
در
کوي عشق بحث حلال و حرام نيست
فکر کنار و بوس ندارند عاشقان
در
سينه هاي گرم تمناي خام نيست
زنهار حرف راست ز ديوانگان مجوي
در
کشوري که سنگ ملامت تمام نيست
صائب چرا کنيم شکايت ز لاغري؟
کم نعمتي است
در
پي ما چشم دام نيست؟
تا
در
سرست باد تعين حباب را
پيوسته است اگر چه به دريا تمام نيست
صفحه قبل
1
...
1449
1450
1451
1452
1453
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن